- دکور
- زیور، آذین
معنی دکور - جستجوی لغت در جدول جو
- دکور ((دِ کُ))
- مجموعه اشیاء و اثاثیه در صحنه نمایش و مانند آن، مجموعه وسایل و اثاثیه خانه
- دکور
- مجموعۀ وسایلی که به منظور زینت دادن جایی مورد استفاده قرار می گیرد، در تئاتر در نمایش، پرده بزرگی که فضای داخل خانه، ساختمان، منظره و مانند آن ها را بر روی آن نقاشی می کنند و به منظور فضاسازی در صحنۀ نمایش قرار می دهند، کنایه از آنچه تنها جنبۀ نمایشی و تزئینی دارد و به کار خاصی نمی آید
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
قاضی
صبح کردن، بامداد رفتن
بازار گرمی، نرم شدن، خویرانی (خوی عرق)، خازروانی (خاز خمیر)
تباه شدن، هلاک شدن
کارگردان، مدیر
عنوانی برای کسی که درجات عالی علمی را بپماید، آنکه بالاترین مراحل علمی را طی کرده در رشته اجتهاد رسیده، دکتر ادبیات، دکتر حقوق، دکتر فلسفه و غیره و دارنده درجه دکتری، عالیتری درجه ایست که دانشگاهها اعطا میکنند
یاد گیر، با حافظه، نیکو بیاد دارنده پسران، مردان
پزشک
مردها
جمع دهر، زمانه ها روزگار زمانه، عهد عصر زمان دوره، (تصوف) اسما الحسنی، زمان نامتناهی است از لا و ابدا، مقدار هستی و مدت و امتداد پایندگی ذوات بی ملاحظه امور متغیره حادثه چنانکه در زمان ملحوظ است جمع دهور. یا دهر اسفل وعا و طباع کلیه را از حیث انتساب آنها بمبادی عالیه دهر اسفل گویند (دررالفوائد 148)، یا دهر ایسر وعا مثل معلقه (ایضا) یا دهر ایمن. وعا عقول طولیه مترتبه و عرضیه متکائفه (ایضا)، یا دهر کاسه گردان روزگار جهان پایین عالم سفلی
سفله و دون همت باشد، فرومایه، پست، خسیس
قاضی، حاکم، دادرس در اصل این کلمه دادور بود بمعنی صاحبداد، پس به جهت تخفیف دال تانی را حذف کردند
چرک جامگی، زنگ زدگی، فراموش شدگی، نشان زدودگی، کلانسالی، سبز شدن گیاهان کار گریز، گرانجان، خوابناک پر خواب کهنه گردیدن رسم، چرکین شدن جامه، زنگ آلوده گردیدن شمشیر، ناپدید شدن نشان زود فراموش شدن و از یاد رفتن، کهنگی فرسودگی، هلاک فنا. (اسفار 173: 2)
باد خور بری (خور بران مغرب) پیر شدن بادی که از مغرب وزد باد غربی مقابل صبا، صولتی که منشا آن هوای نفس و استیلای آن بود و موجب صدور چیزی باشد که مخالف شرع است (کشاف 465)
راندن دور کردن رانده دور کننده
دامن بر چیدن، بر زمین افتادن، چکیدن
افتادن باد
مردی بسیارشکر و سپاس کننده، ثنا کننده
ژگور، بخیل، خسیس، ناکس، سفله، دزد، برای مثال چرخ فلک هرگز پیدا نکرد / چون تو یکی سفلۀ دون و ژکور (رودکی - ۵۰۲)
ژگور، بخیل، خسیس، ناکس، سفله، دزد
بادی که از سمت مغرب بوزد، باد غربی
بامداد کردن، پگاه برخاستن، بامداد رفتن
دهرها، زمانه ها، عصرها، جمع واژۀ دهر
بسیار سپاسگزار و شکر کننده، پاداش دهنده، عطاکنندۀ ثواب جزیل برای عمل قلیل، از صفات باری تعالی
کسی که برای قطع و فصل مرافعۀ دو یا چند تن انتخاب شود، قاضی، در ورزش کسی که بر اجرای درست قوانین بازی نظارت دارد، کسی که میان نیک و بد حکم کند، حاکم
از ساخته های فارسی گویان اندیشه مند مینیتار بسیار اندیشه با فکر متفکر توضیح فکور از کلمات ساختگی است و در کتب لغت (عرب) به جای آن فکیر بکسر فاء و کاف مشدد و فکیر مانند صیقل را ذکر کرده اند
جمع کدر: (سحاب فضل تو آلودگان عصیان را باب توبه فرو شست تن ز گرد کدور) (سلمان) توضیح بهار عجم و بنقل آنند راج از او این کلمه را (مخفف کدورت) گرفته اند و گفته اند (مثل ضرورت و ضرور) و نیز نوشته اند: (در قاموس کدور مصدر گفته)
پالان شتر پر فریب