جدول جو
جدول جو

معنی دکدک - جستجوی لغت در جدول جو

دکدک
(دَ دَ / دِ دِ)
به معنی دکداک است. ج، دکادک، دکادیک. (ازاقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به دکداک شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دادک
تصویر دادک
دادا، دده، خدمتکار پیر، رئیس عدالت خانه، دادبیگ، برای مثال همه بادش ز حاجب وز امیر / همه لافش ز دادک وز وزیر (سنائی - لغت نامه - دادک)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یکدک
تصویر یکدک
آب یا مایع دیگرکه نه داغ باشد نه سرد، نیم گرم، شیر گرم
فرهنگ فارسی عمید
(تَ فَتْ تُ)
پر کردن حفره را از خاک. (از اقرب الموارد) ، زدن شتر نرماده شتر را. (از ذیل اقرب الموارد، بنقل از تاج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بی کوهان بودن شتر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دُ کُ)
شتران شکسته سنام. (از ذیل اقرب الموارد از تاج)
لغت نامه دهخدا
(دِ کَ)
جمع واژۀ دکّه. (ناظم الاطباء). رجوع به دکه شود
لغت نامه دهخدا
(یَ دَ)
آب و شیر گرم بود. (فرهنگ جهانگیری). آب و شیر و هرچیز را گویند که نیم گرم باشد. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ)
دخدخ. هلاک ساختن. هلاک کردن. (یادداشت مؤلف). ذبح. گلو بریدن و خبه کردن و دهدک ساختن و منه حدیث القضاء من ولی قاضیاً فقد ذبح بغیر سکین، ای اهلک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ)
دهی از دهستان ریوند بخش حومه شهرستان نیشابور. سکنۀ آن 475 تن. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دُ دُ)
قچقاری که چون به رفتار آید گوشت وی بلرزد از فربهی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دو دَ)
دهی است از دهستان حومه بخش خاش شهرستان زاهدان. آب آن از قنات. 200 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دو دَ)
آلتی است ازآلات موسیقی. حاجی خلیفه آن را در کشف الظنون در علم آلات العجمیه الموسیقانیه نام برده است. (یادداشت مؤلف). دودوک. طوطک. یکی از سازهای بادی است یا نی لبک. (از فرهنگ فارسی معین). توتک. رجوع به نی لبک شود
لغت نامه دهخدا
(دُ دَ)
دهی است از دهستان چلندر بخش مرکزی شهرستان نوشهر. واقع در 16هزارگزی خاور نوشهر و کنار راه شوسۀ نوشهر به المده، با 220 تن سکنه. آب آن از رود خانه محلی دزدک است. و آثار قلعه خرابۀ قدیمی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). رجوع به دزدین شود
لغت نامه دهخدا
(دُ دَ)
مصغر دزد. دزد کوچک. دزد خرد.
- آب دزدک. رجوع به همین عنوان در ردیف خود شود.
- آفتاب دزدک. رجوع به همین عنوان در ردیف خود شود
لغت نامه دهخدا
(دِ دِ)
حکایت حالت انقباض و انبساط بدن از سرما. لرزیدن بدن بشدت و سختی. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی).
- دک دک (دیک دیک) لرزیدن، سخت بلرزه درآمدن بدن از سرما یا از ترس. و رجوع به دک شود
لغت نامه دهخدا
(دِ دِ)
اسم صوتی است که بدان خروس را زجر کنند. (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ دِ)
ج دکدک (د د / د د) ، دکداک. (اقرب الموارد) (از منتهی الارب). دکادیک. رجوع به دکدک و دکداک شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
جمع واژۀ دک ّ. (منتهی الارب). رجوع به دک ّ شود، جمع واژۀ دکّه. (اقرب الموارد). رجوع به دکّه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
ریگ انباشته و برابر شده، یا ریگ چسفیدۀ برهم نشسته، یا زمین درشت. (منتهی الارب). دکدک. ج، دکادک، دکادیک. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
جمع واژۀ دک ّ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به دک شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
تمام: یوم دکیک و شهر دکیک و حول دکیک، روز تمام و ماه و سال تمام. (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد از لسان)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
دکاوات شدن کوهها. (منتهی الارب). از هم پاشیدن کوهها و نرم شدن خاک و هموار شدن زمین. (از ناظم الاطباء). تهدم کوهها. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ دَ)
مدکدکه. (ناظم الاطباء). رجوع مدکدکه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دکاک
تصویر دکاک
جمع دک، ریگستان ها توده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دکیک
تصویر دکیک
رساگاه (زمان تمام و کامل، کوبیده خورد شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دودک
تصویر دودک
یکی از سازهای بادی است نی لبک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دادک
تصویر دادک
ترکی ک پیر بنده (پیر غلام)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یکدک
تصویر یکدک
((یَ دَ))
آب یا هر مایع نیم گرم
فرهنگ فارسی معین
از توابع دهستان چهاردانگه ی هزارجریبی ساری، روستایی از دهستان چلندر نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
ستون هایی که در حدفاصل سقف اول و سقف دوم ساختمان به عنوان
فرهنگ گویش مازندرانی
چوب بلند خیش که به گردن حیوان وصل کنند، چوب دو شاخه ی تیرکمان
فرهنگ گویش مازندرانی
جنوعی ساز بادی که قمیش آن شبیه بالابان استنام دیگر آن غرنه.، جفت پا پریدن پرندگان، جهیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی جهیدن پرندگان
فرهنگ گویش مازندرانی
تکان، لرزه
فرهنگ گویش مازندرانی