جدول جو
جدول جو

معنی دکانی - جستجوی لغت در جدول جو

دکانی(دُکْ کا نی ی)
منسوب به دکان، صاحب دکان. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دوانی
تصویر دوانی
چیزهای نزدیک
فرهنگ فارسی عمید
(دُرْ را)
طائفۀ درانی، نام قومی است از افغانان که در اطراف و حوالی قندهار سکونت می دارند. گویند که بسبب کشیدن مروارید در گوش به این لقب ملقب گشتند و این قوم را ابدالی نیز گویند. (آنندراج). عنوان طایفه ای از افاغنه که اصلاً ابدالی نام داشت و پس از برآمدن احمدشاه درانی نامش به درانی تبدیل گردید. طایفۀ ابدالی به چند تیره تقسیم میشد که از مهمترین آنها پوپلزای یا پوپلزائی و بارکزای یا بارکزائی بود. بعد از قتل نادر (1160 هجری قمری) ، شعبه صدوزای (یا سدوزی) یا صدوزائی (سدوزائی) از تیره های پوپلزائی و سپس تیره بارکزائی در افغانستان حکومت کرده اند. امرای شعبه سدوزائی بعد از احمدشاه درانی بترتیب عبارت بوده اند از: تیمورشاه درانی، زمان شاه درانی، محمودشاه درانی، شاه شجاع درانی، علی شاه درانی (کابل) ، ایوب شاه درانی (پیشاور و کشمیر) ، کامران میرزا (هرات). در زمان امرای اخیر خاصه محمودشاه درانی و کامران میرزا، جنگهای هرات بین ایران وافغانستان واقع شد. سلسلۀ صدوزائی بدست دوست محمدخان افغان منقرض شد و فرمانروائی به تیره بارکزائی منتقل گردید. (از دائره المعارف فارسی). پس از قتل نادرشاه افشار (1160 هجری قمری) ، افغانان از تابعیت ایران بیرون رفتند و احمدخان را که رئیس قبیلۀ درانی بود به پادشاهی برداشتند. وی مقام وزارت را به جمال خان رئیس قبیلۀ بارکزایی - که با قبیلۀ درانی رقابت داشتند - واگذاشت. از این تاریخ تا یک قرن بعد، این ترتیب برقرار بود، یعنی شاه از قبیلۀ درانی و وزیر از قبیلۀ بارکزایی اختیار می شد. احمدشاه سلسلۀ درانی را (که از 1160 تا 1242 هجری قمری حکومت کرده اند) تأسیس نمود و تمام افغانستان را مطیع کرد و چندبار به هند حمله برد و قسمتی از هند را ضمیمۀ افغانستان نمود. زمان شاه نوادۀ احمدشاه بقتل عام قبیلۀ بارکزایی پرداخت، ولی این امر بر نفوذ افراد بارکزایی افزود و وسیلۀ انقراض سلسلۀ درانی شد. پس از چند سال هرج و مرج - یعنی در سال 1242 هجری قمری / 1826 میلادی - دوست محمدخان برادر وزیر مقتول (فتح خان بارکزایی) به تخت پادشاهی افغانستان جلوس کرد. رجوع به طبقات سلاطین اسلام ص 202 و مجمل التواریخ گلستانه صص 64- 78 شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
استعمالی از دوکان به معنی مصطبه و ایوان و مهتابی: امیر از باغ به دوکانی رفت و به شراب بنشست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 506). چون قدری پیش برفتم در پیش کوی در سرای بزرگ پادشاهانه پدید آمد چنانک از آن ملوک و سلاطین باشد و بر در سرای دوکانیها کشیده و جمعی مردم انبوه دست در کمر کرده و بر پای ایستاده. (اسرارالتوحید چ صفا ص 363)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
بازاری. (ناظم الاطباء) ، محافظ دکان و صاحب دکان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
منسوب به دغان که نام جد ابونصر احمد بن عفواﷲ است. (از الانساب سمعانی). رجوع به دغان شود
لغت نامه دهخدا
(دَ لا / دُ لا)
نام شیطان. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَکْ کا)
لقب محمد بن علی دکالی سلاوی، مورخ قرن چهاردهم هجری، از اهالی مغرب اقصی. او به سال 1285 هجری قمری در سلامتولد شد و در 1364 هجری قمری در فاس درگذشت. او راست: أدواح البستان فی اخبار العدوثین و من درج بهما من الاعیان، اتحاف الملا باخبار الرباط و سلا، الدره الیتیمه فی اخبار شاله الحدیثه و القدیمه، السکک الاسلامیه، الحسبه فی الاسلام، أحوال الیهود فی المغرب و ضوء النبراس لدوله بنی وطاس. (از الاعلام زرکلی ج 7 ص 197)
لغت نامه دهخدا
(دُکْ کا / دُ نَ)
مصغر دکان. دکان کوچک. دکه. (یادداشت مرحوم دهخدا). دکانچه، دکان خرد که اطفال ببازیچه سازند. دکان که کودکان بازیچه را سازند. دکان مانندی که کودکان بتقلید دکانهای حقیقی برای بازی سازند. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، سکوی خرد. صفۀ خرد. مصطبۀ خرد
لغت نامه دهخدا
(دُکْ کا نَ / نِ)
طلل. تخت. سکوئی که از هیچ سمت به دیوار منتهی نشود. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دَ نی ی)
ملح درانی، یعنی نمک سخت سپید، و ملح اندرانی غلط است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
منسوب است به زکان که از قرای سمرقند است. (الانساب سمعانی). رجوع به زکان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مکانی
تصویر مکانی
در تازی نیامده جایگاهی منسوب به مکان: (پس وصف حرکت مکانی کرد) (مصنفات بابا افضل 392: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهانی
تصویر دهانی
شفويٌّ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از دهانی
تصویر دهانی
Oral
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دهانی
تصویر دهانی
oral
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از دهانی
تصویر دهانی
оральный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دهانی
تصویر دهانی
oral
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دهانی
تصویر دهانی
оральний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دهانی
تصویر دهانی
oralny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دهانی
تصویر دهانی
口腔的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دهانی
تصویر دهانی
oral
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دهانی
تصویر دهانی
orale
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دهانی
تصویر دهانی
oral
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دهانی
تصویر دهانی
زبانی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از دهانی
تصویر دهانی
oraal
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از دهانی
تصویر دهانی
মুখমণ্ডল
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از دهانی
تصویر دهانی
ทางปาก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از دهانی
تصویر دهانی
kinywa
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از دهانی
تصویر دهانی
구강의
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از دهانی
تصویر دهانی
אוראלי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از دهانی
تصویر دهانی
मौखिक
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از دهانی
تصویر دهانی
oral
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از دهانی
تصویر دهانی
口頭の
دیکشنری فارسی به ژاپنی