جدول جو
جدول جو

معنی دپاچیین - جستجوی لغت در جدول جو

دپاچیین
پاشیدن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پاچین
تصویر پاچین
تنکۀ زنانه که سر پای آن را چین داده باشند، دامن چین دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پایین
تصویر پایین
ویژگی جایی یا چیزی که در ارتفاع پست تر قرار دارد مثلاً ده پایین، ویژگی جایی یا چیزی که در امتداد شمال به جنوب قرار دارد مثلاً محلۀ پایین،
آهسته مثلاً صدای پایین، کم دامنه مثلاً برد پایین، کنایه از کم مثلاً دمای پایین، قیمت پایین،
آن قسمت از چیزی که در زیر دیگری واقع است مثلاً پایین شلوار، پایین چاه، جایی یا چیزی که در ارتفاع پست تر قرار دارد مثلاً پایین شهر،
جایی یا چیزی که در امتداد شمال به جنوب قرار دارد مثلاً پایین خیابان، کنایه از قسمتی از اتاق که به در نزدیک تر است، زیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاچیدن
تصویر پاچیدن
پاشیدن، ریختن و پراکنده کردن هر چیز پاشیدنی، افشاندن، ریخته شدن و پراکنده شدن
فرهنگ فارسی عمید
(گِ شِ کَ شُ دَ)
در تداول عوام، پاشیدن، چنانکه فلفل و نمک را بر طعامی، ریختن. رش کردن، چنانکه آب را بر چیزی و کسی، نرم و آهسته براه رفتن. (برهان)
لغت نامه دهخدا
زیر ازاره و روی پی در و دیوار، دامن زنانه (مخصوصا چین دار)، یا پی و پاچین در رفته. سست و در حال انهدام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پایین
تصویر پایین
پست، فرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پایین
تصویر پایین
زیر، دامنه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاچین
تصویر پاچین
بخش پایینی دیوار، دامن زنانه چین دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاچیدن
تصویر پاچیدن
((دَ))
پاشیدن، ریختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پایین
تصویر پایین
ذیل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پایین
تصویر پایین
Down, Low, Lowly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پایین
تصویر پایین
bas
دیکشنری فارسی به فرانسوی
کپا (برآمده) +چین (چیده شده) پشته برآمده و به بلندی گراییدهبرخی.، نام کوهی در یوش واقع در منطقه ی نور
فرهنگ گویش مازندرانی
عمل مخلوط کردن آرد یا گل با آب
فرهنگ گویش مازندرانی
بذر پاشیدن، مقدمه چینی برای فریب دادن
فرهنگ گویش مازندرانی
پاشیدن، پراکندن برنج در باد توسط پارو که بخشی از عمل خرمن
فرهنگ گویش مازندرانی
چسبیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
مخلوط کردن، هم زدن و زیر و رو کردن، در آمیختن، پوشاندن
فرهنگ گویش مازندرانی
خم شدن، در مقابل کسی کمر خم کردن، کرنش کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پوشیدن، پوشاندن، خیس کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پیچیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
گلوله شده، پیچیده، نشیمن
فرهنگ گویش مازندرانی
جمع و جور کردن، مرتب کردن، پیچیدن، به باد کتک گرفتن، دگرگون شدن هوا
فرهنگ گویش مازندرانی
پاشیدن، متلاشی گشتن، متلاشی نمودن
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از پایین
تصویر پایین
para baixo, baixo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پایین
تصویر پایین
abajo, bajo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از پایین
تصویر پایین
giù, basso
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پایین
تصویر پایین
вниз , низкий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پایین
تصویر پایین
向下的 , 低的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پایین
تصویر پایین
w dół, niski
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پایین
تصویر پایین
вниз , низький
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پایین
تصویر پایین
unten, niedrig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پایین
تصویر پایین
beneden, laag
دیکشنری فارسی به هلندی