جدول جو
جدول جو

معنی دوکاردی - جستجوی لغت در جدول جو

دوکاردی(دُ)
دو کارد ضربتی و مشتی که بر زیر گلو زنند. (برهان). رجوع به دو کارد شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دوکارد
تصویر دوکارد
قیچی، مقراض، قیچی بزرگ که با آن پشم گوسفندان را می چینند
فرهنگ فارسی عمید
نام قدیم ایالتی بشمال فرانسه، مرکز آن آمین، از خطه های شمالی فرانسه است، از طرف شمال بخطۀ آرتواز و خطۀ بولونی، و از سوی مشرق بخطۀ شامپانی و از جانب جنوب بخطۀ جزیرۀفرانس و از جهت مغرب بخطۀ نورماندی و دریای مانش محدود و محاط است، مرکزش شهر آمین و منقسم به پیکاردی علیا و سفلی بود ولی طبق تقسیمات تازه تمام ایالت سوم و مقداری از ایالتهای ان و اواز و پادکاله هم به این خطه منضم گشته است، جلگه های بسیار دارد، محصولات عمده اش عبارت است از حبوبات گوناگون و نباتات مخصوص روغن کشی، میوه جات و انواع سبزی آنجا فراوان است
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِکَ دَ)
شفاء. مسافات. (منتهی الارب). علاج کردن. مداوا کردن. بهبود بخشیدن. درمان کردن. شفا دادن. مداوات. معالجه کردن. اساوه. اساوت. دارو کردن. (یادداشت مؤلف) :
هر که مر او را کند او دردمند
کرد نداند به جهان کس دواش.
ناصرخسرو.
گفت که چنین حالتی دیدم... گفت: من آنجا روم و دوایش را دوا بکنم. (قصص الانبیاء ص 177).
عطای تو کند این درد را دوا ور نی
علاج این چه شناسد حسین بن اسحاق.
خاقانی.
به من ده که از وی دوایی کنم
مس خویش را کیمیایی کنم.
نظامی.
پیش بیطاری رفت تا دوا کند. (گلستان).
گفتیم عشق را به صبوری دوا کنیم
هر روز عشق بیشتر و صبر کمتر است.
سعدی.
آخر نگهی بسوی ما کن
دردی به تفقدی دوا کن.
سعدی.
غم نیست زخم خوردۀ راه خدای را
دردی چه خوش بود که حبیبش کند دوا.
سعدی.
ما را که درد عشق و بلای خمار کشت
یا وصل دوست یا می صافی دوا کند.
حافظ.
طبیب عشق مسیحادم است و مشفق لیک
چو درد در تو نبیند که را دوا بکند.
حافظ.
رخساره و لب او درد مرا دوا کرد
گلقند آفتابی آخر دوای ما کرد.
محمد صالح ستار (از آنندراج).
به تاریخ وفات آرزوها مصرعی گفتم
ز نومیدی دوای دردهای بی دوا کردم.
واله (از آنندراج).
- دوای خسته کردن، بیماری را مداوا کردن:
دوای خسته و جبر شکسته کس نکند
مگر کسی که یقینش بود به روز یقین.
سعدی
لغت نامه دهخدا
منسوب به فورارد که از قرای ری است، (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
منسوب به دکارت، حکیم مشهور فرانسه: فلسفۀ دکارتیه. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به دکارت شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
مقراض و جلمان. (ناظم الاطباء) (دهار). آلتی است به شکل ناخن برا یعنی مقراض که درزیان جامه بدان برند و به عربی آن را جلمان و هر فرد اورا جلم گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). ناخن پیرای. قطاع. مقراض. قیچی. مجوف. مقص ّ. لا. جلم. (یادداشت مؤلف). ناخن برا. کازود. مجز. دوکارد فریز. (منتهی الارب) ، قسمی ماهی. (یادداشت مؤلف) ، دودآلود. (ناظم الاطباء) ، مشت و ضربتی که بر زیر گلوزنند. (برهان) (ناظم الاطباء). دو کاردی. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(دُ دَ / دِ)
دو بار به کارد کشیده شده یا از دم کارد گذشته. کشیدن دو کارد را بر گوشت گویند به جهت قیمه کردن. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دو کارد
تصویر دو کارد
مقراض جلمان، مشت و ضربتی که بزیر گلو زنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوکارده
تصویر دوکارده
دو بار به کارد کشیده شده یا از دم کارد گذشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوکارد
تصویر دوکارد
((دُ))
مقراض، جلمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
مزدوجٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
Two
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
deux
دیکشنری فارسی به فرانسوی
آزموده، با تجربه
فرهنگ گویش مازندرانی
خیرات کردن –خیرات کردن حلوا
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
دو
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
দুই
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
สอง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
mbili
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
שניים
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
दो
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
dois
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
两个
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
два
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
zwei
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
два
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
twee
دیکشنری فارسی به هلندی