جدول جو
جدول جو

معنی دؤب - جستجوی لغت در جدول جو

دؤب
(تَ فَشْ شُ)
رنج دیدن در کار. (منتهی الارب). دأب. (ناظم الاطباء). رجوع به دأب شود، نیک رفتن، مانده شدن دابه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دواب
تصویر دواب
دابه ها، حیواناتی که روی زمین راه بروند که بیشتر به چهارپایان باری و سواری اطلاق می شود، جمع واژۀ دابه
فرهنگ فارسی عمید
(رُءْبْ)
موضعی است در نزدیکی سمنجان از نواحی بلخ. (از معجم البلدان). روب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ فَصْ صُ)
کوشش نمودن و رنج دیدن در کار. (منتهی الارب) (آنندراج). پیوسته کاری کردن به جد و رنجیدن. (تاج المصادر بیهقی). داب. (ناظم الاطباء). رجوع به داب شود
لغت نامه دهخدا
(لُ ئو)
جمع واژۀ لائب. (منتهی الارب). رجوع به لائب شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
محل تلاقی دو شعبه رود خانه کرج که یکی از کندوان و دیگری از شهرستانک آید. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
نام ایستگاه شانزدهم راه آهن شمال از سوی تهران. (یادداشت مؤلف). نام یکی از ایستگاههای بین شاهی و فیروزکوه است. این ایستگاه در 14هزارگزی جنوب پل سفید واقع شده. سکنۀ آن در حدود 100 نفر است و گله داران در اطراف آن ساکن می شوند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
چون رود قره سو با گاماسیاب در غربی قریۀ باقلا (در هرسین) به هم تلاقی کنند از آنجا به نام دوآب خوانده شود. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جمع واژۀ دابه، و در عربی به تشدید باء و به معنی مطلق جنبندگان یعنی جانوران است ولی در فارسی بدون تشدید باء و بیشتر به معنی ستور که سواری می دهد و بار می کشد استعمال شود. چارپایان که سواری و بارکشی را باشند. (از یادداشت مؤلف). حیوانات سواری و بارکش مانند اسب و استر و خر و شتر و فیل و گاو و گاومیش. (ناظم الاطباء) :
به پری و به فرشته به حور عین و وحوش
به آدمی و به مرغ و به ماهی و به دواب.
خاقانی.
به نطق آدمی بهتر است ازدواب
دواب از تو به گر نگویی صواب.
سعدی.
جماعتی که ندارند حظ روحانی
تفاوتی که میان دواب و انسان است.
سعدی.
آدمیزاد نیک محضر باش
تا ترا بر دواب فضل نهند.
سعدی.
تو به عقل از دواب ممتازی
ورنه ایشان به صورت از تو بهند.
سعدی.
خدمت مشارالیه آن است که در حین ملاحظه نمودن نواب... و دواب پیشکشی و غیره که به اسطبل می آورند... نظم و نسق طوایل... با مشارالیه می باشد. (تذکره الملوک چ دبیرسیاقی ص 14). خدمت مشارالیه آن است که سال بسال به اتفاق ناظر دواب عرض ایلخیهای سرکار خاصه... به سرکار ارباب التحاویل رساند... و علیق و... که به تصدیق و تجویز امیر آخورباشی صحرا و ناظر دواب رسیده باشد تنخواه داده میشود. (تذکره الملوک ص 15). آنچه جو و کاه ویونجه و قصیل که به جهت علیق دواب طوایل و قطار و استران بوده باشد... تحویل انباردارباشی می شود. (تذکره الملوک ص 33)
لغت نامه دهخدا
(دَ واب ب)
جمع واژۀ دابّه. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) .ج دابه، به معنی جانورانی که بر روی زمین سیر کنند. (یادداشت مؤلف). جمع واژۀ دابه، به معنی جنبندگان است مأخوذ از دبیب که به معنی بر زمین جنبیدن است، و تای تأنیث در دابه برای تقدیر بر موصوف باشد، پس دابه در اصل لغت به معنی جنبنده است که مطلق جاندار باشد مگر اکثر استعمال این لفظ در حیوانات است که بر آن سوار شوند و بار برند، مثل اسب و خر و شتر و فیل و استر و جاموش (چموش) و گاو. (از آنندراج) (از غیاث).
- دواب الرکوب، چهارپایان سواری که چهار دسته اند: اسبان، استران، شتران، خران. (از صبح الاعشی ج 3 صص 17- 24)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَطْطُ)
رؤوب. روب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به روب شود
لغت نامه دهخدا
(حِ مَ)
پنهان گردیدن، فریب دادن دشمن را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
رنج دیدن درکار. (منتهی الارب). رنج بردن در کاری. کوشش کردن. پیوسته کردن کاری. (زوزنی). پیوسته کاری کردن بجد و رنجیدن. (تاج المصادر بیهقی). بحد درگذشتن و رنجانیدن. (زوزنی). پیوسته کاری کردن. (ترجمان القرآن جرجانی) ، سخت راندن، دفع کردن. (منتهی الارب) ، پیوسته رفتن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
یوم دأب، لعبس علی سعد تمیم. (مجمع الامثال میدانی). از وقایع و ایام عرب است.
- ابن دأب، عیسی بن یزید بن بکر بن دأب مکنی به ابی الولید از علماء عالم به اخبار عرب و اشعارست. رجوع به ابن دأب و التاج جاحظ حاشیۀ ص 116 و 117 و نیزرجوع به البیان والتبیین ج 1 ص 124 و 125 شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
عادت. (منتهی الارب). خوی. (دهار). خو. (منتهی الارب). خوی کار. (مهذب الاسماء) ، شأن. رسم و عادت. (ناظم الاطباء). آئین. (دهار). فعلی که از آن مفارق نشود. (غیاث). کار. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). داءب. (منتهی الارب). شیمه. دیدن. هجیر. شنشنه. روش. (زمخشری). شیوه: مثل دأب قوم نوح و عاد و ثمود، مانند شیوۀ قوم نوح و عاد و ثمود. (قرآن 31/40). کدأب آل فرعون والذین من قبلهم...، چون عادت آل فرعون و آنانکه بودند پیش از ایشان... (قرآن 11/3). کدأب آل فرعون والذین من قبلهم کفروا بآیات اﷲ، چون شیوۀ آل فرعون و آنانکه بودندپیش از ایشان و کافر شدند به آیتهای خدا. (قرآن 52/8). قال تزرعون سبعسنین دأباًفما حصدتم فذروه فی سنبله الا قلیلا مما تاکلون. گفت می کارید هفت سالی بر عادت مستمر پس آنچه را درویدید پس واگذارید آنرا در خوشۀ آن مگر اندکی از آنچه میخورند. (قرآن 47/12). چنانکه رسم مؤلفانست و دأب مصنفان. (گلستان سعدی).
- دأب صحبت، روش نیک و تربیت. (ناظم الاطباء).
- دأب قدیم، عادت و رسم قدیم. (ناظم الاطباء).
- خوش دأبی (در تداول مردم قروین) ، شوخی. خوشی. خوش منشی. مزاح. لاغ کردن.
، کروفر و شأن و شوکت و خودنمائی. (ناظم الاطباء) ، وسیله. (دزی ج 1 ص 419)
لغت نامه دهخدا
(ثُءْبْ)
ابن معن. طائی است از قدماء جاهلیت و او جد عمرو بن المسیح بن کعب است. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(بُ ءَ)
از ’ب ٔب’، اسب نجیب کوتاه قد درشت گوشت گشاده گام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دواب
تصویر دواب
چهار پایان، حیوانات بارکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوب
تصویر دوب
کوشش، رنجبری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دواب
تصویر دواب
((دَ بْ یا بّ))
جمع دابه، چهارپایان، حیوانات بارکش
فرهنگ فارسی معین
انعام، چهارپایان، ستور
متضاد: جانور، دد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام روستایی در خانقاه پی سوادکوه، از توابع چهاردانگه ی هزارجریب ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
ابله، نادان، خرفت
فرهنگ گویش مازندرانی