جدول جو
جدول جو

معنی دومص - جستجوی لغت در جدول جو

دومص(دَ مَ)
خود آهنی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). خود که بر سر نهند. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دومو
تصویر دومو
کسی که موهای سر و صورتش سیاه و سفید باشد
فرهنگ فارسی عمید
(دُ وُ)
دویمی. (ناظم الاطباء). که در مرتبۀ دوم قرار دارد پس از اولی. آخر. اخری ̍. ثانیه. ثانی. (یادداشت مؤلف). و رجوع به دوم شود
لغت نامه دهخدا
(دُلَ مِ)
رخشان. (منتهی الارب). براق. (اقرب الموارد) ، رأس دلمص، سری که موی مقدم آن رفته باشد. (منتهی الارب). أصلع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دومان. طوفان. (یادداشت مؤلف). رجوع به دومان و طوفان شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
دوموی. کسی که در سر یا در ریش او خاصه در ابتدای پیری موی سیاه و سپید باشد. (غیاث) (آنندراج). آمیزه مو. فلفل نمکی. کهل. کهله. دوموی. دومویه. با موی جو گندمی. با موی سیاه و سپید. که بعضی تارهای مو سپید و بعضی دیگر سیاه دارد چون مردم چهل ساله. مردیا زنی که نیم موی او سپید و نیمی سیاه است. (یادداشت مؤلف). کهل. مردی که موهای او سیاه و سپید باشد. (ناظم الاطباء). اسمط. سمطاء. (زمخشری) :
یک دومویت کز زنخدان سرزده
کرد یکسانت به پیران دوموی.
سوزنی.
آن یکی مرد دومو آمد شتاب
پیش آن آئینه دار مستطاب.
مولوی.
، نیم عمر. میانه سال: و سوم (از بخش های عمر) روزگار کهلی است و کهل را به پارسی دوموی خوانند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
پیر زال فلک کینه ور از بس بدخوست
عمر پیران و جوانان ز شب و روز دوموست.
وحید (از آنندراج).
اکتهال، دومو شدن. (منتهی الارب). لهز، لهزمه، دوموی شدن. (از منتهی الارب)، کسی که موی سر و صورتش اندک باشد
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ)
زنی بوده است می فروش. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ)
زن مست. (ناظم الاطباء) ، خایه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نام بازیی است مر اطفال را. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ وَ / دَ)
دریا و آن را داماء نیز گویند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
عبدالله بن جعفر. از علمای نحو و با ابوالفرج محمد بن اسحاق الندیم صاحب الفهرست قریب العهد بوده است و به نوشتۀ ابن ندیم او راست:
1- کتاب القوافی. 2- کتاب اللغات. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
به لغت اهل مغرب پیاز را گویند و به عربی بصل خوانند. (برهان). بصل است. (اختیارات بدیعی) (تحفۀ حکیم مؤمن). به ضم اول و ضم قاف. (که برهان می گوید) غلط است بلکه به فتح دال و فتح فاء است نه ضم قاف. (یادداشت مؤلف با توجه به ضبط قاموس). رجوع به دوفص شود
لغت نامه دهخدا
(دَ فَ)
پیاز. پیاز سفید. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). به لغت اهل مغرب پیاز، یعنی بصل است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دوم
تصویر دوم
فردار درخت بزرگ، همارگی، خرمای هندی در مرحله دو دومین ثانی
فرهنگ لغت هوشیار
ساخته نادرست فارسی گویان دویم دریا مجلس نمایندگان ملت در کشور روسیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دومن
تصویر دومن
طوفان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دومی
تصویر دومی
در مرحله دوم دومین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوما
تصویر دوما
مجلس نمایندگان ملت در کشور روسیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دومک
تصویر دومک
ثانیه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دوما
تصویر دوما
دوم اینکه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دوم
تصویر دوم
ثانیا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دوم
تصویر دوم
Latter, Second
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دوم
تصویر دوم
dernier, deuxième
دیکشنری فارسی به فرانسوی
دامی که در آب بندها و تالاب ها جهت صید پرندگان گذارند
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از دوم
تصویر دوم
последний , второй
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دوم
تصویر دوم
letztere, zweiter
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دوم
تصویر دوم
останній , другий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دوم
تصویر دوم
późniejszy, drugi
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دوم
تصویر دوم
后者的 , 第二的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دوم
تصویر دوم
último, segundo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دوم
تصویر دوم
quest'ultimo, secondo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دوم
تصویر دوم
segundo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دوم
تصویر دوم
laatste, tweede
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از دوم
تصویر دوم
terakhir, kedua
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از دوم
تصویر دوم
बाद का , दूसरा
دیکشنری فارسی به هندی