جدول جو
جدول جو

معنی دولسی - جستجوی لغت در جدول جو

دولسی(دَ لَ سی ی)
آنچه بواسطۀ وی به دیگری پیوندند. (ناظم الاطباء). منسوبا، آنچه با وی به دیگری بپیوندند و منه حدیث سعید ابن المسیب رحمه اﷲ: عمر لولم ینه عن المتعه لاتخذها الناس دولسیاً، ای ذریعه للزنا. (منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

شاعر ایتالیائی، مولد فلورانس بسال 1432 میلادی و متوفی بسال 1484 میلادی
لغت نامه دهخدا
(دُ)
دولا. مضاعف و دوتا. (ناظم الاطباء). و رجوع به دولا شود
لغت نامه دهخدا
(دَوْ وا)
گردانیدن حیوانات را گویندبر غله تا از کاه جدا شود، اجرت حیوان و صاحب آن را نیز گویند. (که حیوان را برغله می گرداند). (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف)
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: دول + یای مصدری، حیله بازی و بی شرمی و بدسرشتی، حیزی، هیزی، مخنثی، بغایی، (یادداشت مؤلف)، دغابازی، (شرفنامۀ منیری)، مکر و فریب، (آنندراج)، فریب و مکر و حیله، (ناظم الاطباء) :
همان که بودی از این پیش شادگونۀ من
کنون شده ست دواج تو ای به دولی فاش،
عسجدی
لغت نامه دهخدا
(لی ی)
منسوب است به دول. (منتهی الارب). رجوع به دول شود
لغت نامه دهخدا
(لا)
سختی و بلا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
دوبار سی. دو ضرب در سی. دو تا سی. شست. شصت. (یادداشت مؤلف) :
کسی را که سالش به دوسی رسید
امید از جهانش بباید برید.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(یَ)
قسمی نای خرد که مردم بسقایۀ اسپانیا دارند. (یادداشت مولف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دولتی
تصویر دولتی
متعلق و منسوب بدولت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دولی
تصویر دولی
کشوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دولتی
تصویر دولتی
((دُ لَ))
وابسته به حکومت، قدرتمند، سعادتمند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دولتی
تصویر دولتی
فرمانروایی
فرهنگ واژه فارسی سره
بستی، بسته، دوستی
فرهنگ گویش مازندرانی