جدول جو
جدول جو

معنی دوسیه - جستجوی لغت در جدول جو

دوسیه
پرونده، نوشته ها و سندهای راجع به یک موضوع که در یک پوشه جمع شده باشد
تصویری از دوسیه
تصویر دوسیه
فرهنگ فارسی عمید
دوسیه
(دُ یِ)
دسیه. پرونده. (لغات فرهنگستان). کارنما. دیوان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
دوسیه
فرانسوی پرونده پرونده
تصویری از دوسیه
تصویر دوسیه
فرهنگ لغت هوشیار
دوسیه
((دُ س یِ))
پرونده
تصویری از دوسیه
تصویر دوسیه
فرهنگ فارسی معین
دوسیه
پرونده، پوشه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دوسره
تصویر دوسره
آنچه دو سر داشته باشد، کنایه از از دو طرف یا از دو جانب، کنایه از برای دو مسیر رفتن و برگشتن مثلاً بلیت دوسرۀ هواپیما
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوسیده
تصویر دوسیده
چسبیده، چیزی که به چیز دیگر چسبیده باشد، برای مثال چو الماس دوسیده شد بر کباب / به جنبش درآمد ز هر سو عقاب (نظامی۶ - ۱۱۱۸)
فرهنگ فارسی عمید
(یِ)
بن ژزف بارن. علامۀ نحریر و مترجم فرانسوی (1651-1720م.)
آندره. زبان شناس فرانسوی (1651-1722 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(دی یَ / یِ)
تأنیث دودی. حرکت کرم گون: حرکت دودیه، پیچش چون پیچیدن کرم. (یادداشت مؤلف). رجوع به دودی شود
لغت نامه دهخدا
(یَهْ)
مخفف روسیاه. کسی که بخاطر کارناروا که مرتکب شده شرمنده است:
گر به پیری دانش بدگوهران افزون شدی
روسیه تر نیستی هر روز ابلیس لعین.
منوچهری.
ای ز خجالت همه شبهای تو
روسیه از روز طربهای تو.
نظامی.
زن چو انگور و طفل بی گنهست
خام سرسبز و پخته روسیهت.
نظامی.
و رجوع به روسیاه شود
لغت نامه دهخدا
(سی یَ)
نامی است که بر امپراتوری وسیع تزارهااطلاق می شود و آن در اروپا و آسیا از سواحل دریای بالتیک تا سواحل اقیانوس کبیر ممتد بوده است. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). رجوع به روسیۀ شوروی شود
لغت نامه دهخدا
(دَ سی یَ)
قریه ای است به سوریه
لغت نامه دهخدا
(دُ سی یَ)
مؤنث دبسی. رجوع به دبسی شود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
چفسیده. (یادداشت مؤلف). چسبیده. (برهان). ملتصق. ملتزق، ملصق برای مکیدن، وابسته (به دیگری) ، خود را چسبانیده. (برهان)، لغزیده. (یادداشت مؤلف). رجوع به دوسیدن شود
لغت نامه دهخدا
(دُ نِ)
دهی است از دهستان پهلوی دژ بخش بانۀ شهرستان سقز. واقعدر 18 هزارگزی خاور بانه. 150 تن سکنه. آب آن از چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دُ وَ سَ)
دهی است از دهستان کلاترزان بخش حومه شهرستان سنندج. واقع در 17هزارگزی شمال شوسۀسنندج به مریوان. سکنۀ آن 390 تن است. آب آن از چشمه و رودخانه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دُ سَ رَ / رِ)
صاحب دورأس. دارای دوسر. که دو سر دارد. که دو عضو به نام سر یا رأس بر تن دارد: گشتم سیصد و سه دره ندیدم آدمی دوسره. (یادداشت مؤلف) ، دوجانبه. دوطرفه. دوسویه. از این سوی و آن سوی، ذهاب و ایاب. رفتن و بازگشتن. (یادداشت مؤلف).
- بلیط دوسره، بلیط رفتن و بازگشتن.
- بلیط دوسره گرفتن، تهیه یا خرید بلیط برای ذهاب و ایاب. بلیط گرفتن برای رفتن و برگشتن سفری. (یادداشت مؤلف).
- دوسره بار کردن، از دو جانب مخالف سود بردن. از دو جهت فایده بردن. (یادداشت مؤلف).
- دوسره کرایه کردن مال، برای رفتن و بازگشتن کرایه کردن آن. کرایه کردن مال برای رفتن و بازآمدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَسَ رَ)
شتر مادۀ بزرگ هیکل و تیزرفتار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). اشتر بزرگ و سخت. (مهذب الاسماء) ، هر چیز خاییدنی. (ناظم الاطباء) ، بن هردوزنخ. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ سی یَ)
دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز واقع در 57 هزارگزی جنوب باختری اهواز، کنار رود کارون و 13 هزارگزی باختر راه اتومبیل رو اهواز به آبادان، با 400 تن سکنه. آب آن از رو خانه کارون و راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین آن از طایفۀ سوالح و بدوان هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دُ یَ)
کبودی دندان. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ / دِ یَ)
سرشیر، جغرات. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سر شوربا و هریسه و مانند آن، و آن پوست تنک است مانند پوست اندرون بیضه که از وزیدن باد بر شوربا و مانند آن بسته گردد. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قیماق. رویه
لغت نامه دهخدا
(دُ وَ سَ)
جماعت مردم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
موسیچه ماده موسیچه و قمری چو مقر یانند از سر و بنان هر یکی نپی خوان (خسروی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوسره
تصویر دوسره
مونث دو سر نیرومند چون سپاه نیرومند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوسیده
تصویر دوسیده
چسبیده، ملصق برای مکیدن، وابسته (بدیگری)، لغزیده، معقد لخته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دودیه
تصویر دودیه
پیچک پاپیتال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوریه
تصویر دوریه
گشتی شبگرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوایه
تصویر دوایه
کبود دندانی، سر شیر، پوسته پوست تنک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دکسیه
تصویر دکسیه
از ادات تمسخر و توهین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دسیه
تصویر دسیه
پرونده، کارنما، دیوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوسره
تصویر دوسره
((دُ سَ رِ))
دو طرفه، دو جهتی، بلیط دو طرفه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوسره
تصویر دوسره
آلارتور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دوسویه
تصویر دوسویه
متقابلا
فرهنگ واژه فارسی سره
بسته
فرهنگ گویش مازندرانی
بود، چاشنی غذا که از سبزی های خوشبو و ادویه درست کنند
فرهنگ گویش مازندرانی