جدول جو
جدول جو

معنی دوست - جستجوی لغت در جدول جو

دوست
مقابل دشمن، یار، همدم، رفیق مهربان، پسوند متصل به واژه به معنای دوست دارنده مثلاً خدادوست، وطن دوست، شاه دوست
تصویری از دوست
تصویر دوست
فرهنگ فارسی عمید
دوست
محب و یکدل و یکرنگ. (ناظم الاطباء) (برهان). خیرخواه و یار و رفیق. (ناظم الاطباء). یار. (شرفنامۀ منیری). مقابل دشمن و این ظاهراً در اصل دوس بوده که به معنی چسبیدن و پیوستن به چیزی است و به مرور ایام از معنی اصلی مهجور گشته به معنی مأخوذ شهرت گرفته پس دوست و دوستان هر دو مزید علیه این باشند از عالم (از قبیل) دست رست و دسترس و مست و مستان. (از آنندراج). مقابل دشمن مأخوذ از دوسیدن به معنی چسبیدن و پیوستن چون دوتن با هم به جان و دل پیوندند هر کدام آن دیگری را دوست باشد و دوست در اصل دوس بوده، صیغۀ امر به معنی مفعول و ’تاء’ در آخر زاید است از قبیل کوس و کوست به معنی نقاره و بالش و بالشت به معنی تکیه. (از غیاث). مأنوس و آشنا و یار و همدل. آنکه نیک اندیشد و نیک خواهد. مقابل دشمن که بد اندیشد و بد خواهد. محب. حباب. صفی. غاشیه. عشیر. این کلمه با بودن و شدن و گرفتن و داشتن صرف و با کلماتی ترکیب شود چون: خدادوست، میهن دوست. نوع دوست. مردم دوست. حق دوست. پول دوست و غیره مقابل دشمن. خلاف دشمن: دوست خالص، رفیق شفیق. دوستی که رفاقت وی عاری از هرگونه شایبه و آلایش است. (یادداشت مؤلف). صدیق. حبیب. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن) (دهار). ولی. (منتهی الارب). (ترجمان القرآن). خلیل. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن) (دهار). مولی. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن). حب. (ترجمان القرآن). ولی. اخ. خلیط. (دهار). ودید. خدن. خدین. خلم. (منتهی الارب) (دهار). ودود. ود. ود. ود. دمج. مسیح. شق. شخل. شخیل. خلص. عشیر. لفیف. خل. خله. سرسور. خلصان. (منتهی الارب). صفی. سجیر. خمالی. خلیل. خمال. خمل. (منتهی الارب). صمیم. ضن. (دهار). بطانه. ولیجه. (ترجمان القرآن) :
ملک از ناخن همی جدا خواهی کرد
دردت کند ای دوست خطا خواهی کرد.
احمد برمک.
سرد است روزگار و دل از مهرسرد نی
می سالخورد باید ما سالخورد نی
از صد هزار دوست یکی دوست دوست نی
وز صد هزار مرد یکی مرد مرد نی.
شاکربخاری.
خوشا نبید غارجی با دوستان یکدله
گیتی به آرام اندرون مجلس به بانگ و ولوله.
شاکر بخاری.
بد ناخوریم باده که دوستانیم
وز دست نیکوان می بستانیم.
دیوانگان بیهشمان خوانند
دیوانگان نه ایم که مستانیم.
رودکی.
راهی کو راست است بگزین ای دوست
دور شو از راه بی کرانه و ترفنج.
رودکی.
چو هامون دشمنانت پست بادند
چو گردون دوستان والا همه سال.
رودکی.
یار بادت توفیق روز بهی باد رفیق
دوستت باد شفیق دشمنت غیشه و نال.
رودکی.
میلفنج دشمن که دشمن یکی
فراوان و دوست ار هزار اندکی.
ابوشکور بلخی.
نداند دل آمرغ پیوند دوست
بدانگه که با دوست کارش نکوست.
ابوشکور بلخی.
گواژه که خندانمندت کند
سرانجام با دوست جنگ افکند.
ابوشکور بلخی.
محمد که از بودنیها سر اوست
خداوند را از همه روی دوست.
فردوسی.
به شهرم یکی مهربان دوست بود
تو گفتی که با من به یک پوست بود.
فردوسی.
همه دوستان بر تو بردشمنند
به گفتار با تو، به دل با منند.
فردوسی.
از آن انجمن برد با خویشتن
که هم دوست بودند و هم رای زن.
فردوسی.
باده خوریم اکنون با دوستان
زآنکه بدین وقت می آغرده به.
خفاف.
حصیری... حق خدمت دارد و همیشه بنده و دوست یگانه بوده خداوند را. (تاریخ بیهقی). پسندیده تر آنکه میان ما دو دوست عهدی باشد. (تاریخ بیهقی). خبر آن [دیدار به دور و نزدیک رسید و دوست و دشمن بدانست. (تاریخ بیهقی). چون دوست زشت کند چه چاره از بازگفتن. (تاریخ بیهقی). دوستان ما و مصلحان بدان شادمانه گردند. (تاریخ بیهقی).
به صد سال یک دوست آید بدست
به یک روز دشمن توان کرد شصت.
اسدی.
دوست را زود دشمن توان کرد اما دشمن را دوست گردانیدن دشوار بود. (قابوسنامه). به امید هزاردوست یک دشمن مکن. قابوسنامه (از امثال و حکم دهخدا). حکیمی را پرسیدند که دوست بهتر یا برادر؟
گفت برادر نیز دوست به. (از قابوسنامه).
نباشددوست جز آیینۀ دوست
به جان و دل هم او این و هم این اوست.
ناصرخسرو.
دوستان چون جفا کنند همی
من چه امید دارم از دشمن.
مسعودسعد.
دوست را گر ز هم بدری پوست
گر کند آه او نباشد دوست.
سنایی.
دوستان را به گاه سود و زیان
بتوان دید و آزمود توان.
سنایی.
دوست گرچه دوصد دو یار بود
دشمن ارچه یکی هزار بود.
سنایی.
دوستان و دشمنان را آب و آتش فعل باش
بدسگالان را بسوز و نیکخواهان را بساز.
سوزنی.
از دشمنان برند شکایت بسوی دوست
چون دوست دشمن است شکایت کجا برم.
اظهری.
سدیگر آنکه دل دوستان نیازاری
که دوست آینه باشد چو اندر او نگری.
انوری.
دوست را دشمنی و دشمن دوست
جز مرا این عقاب می نرسد.
خاقانی.
دشمنان دست کین برآوردند
دوستی مهربان نمی بینم
هم به دشمن درون گریزم از آنک
یاری از دوستان نمی بینم.
خاقانی.
دوستان از هفت دشمن بدترند
هفت در بر دوستان دربسته به.
خاقانی.
نیت من نکوست در حق دوست
دوستان را نیت نکو باشد.
خاقانی.
دوری ز در تو اهل معنی را
چون طعنۀ دوست دل شکن باشد.
ظهیر فاریابی (از شرفنامه).
ای دوست غم جهان بیهوده مخور
بیهوده غم جهان فرسوده مخور.
(منسوب به خیام).
ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم
وین یک دم عمر را غنیمت شمریم.
(منسوب به خیام).
ای دوست چرا در این جهان بیخبری
روزان و شبان در طلب سیم و زری.
(منسوب به خیام).
دشمن دانا که غم جان بود
بهتر از آن دوست که نادان بود.
نظامی.
آن شنیده ستی که در هندوستان
دید دانایی گروهی دوستان.
مولوی.
دوستان راکجا کنی محروم
تو که با دشمنان نظر داری.
سعدی.
دوستان گویند سعدی خیمه بر گلزار زن
من گلی را دوست می دارم که در گلزار نیست.
سعدی.
یکی از دوستان گفت در این بوستان که بودی ما را چه تحفه آوردی. (گلستان).
به دوست گرچه عزیز است راز دل مگشای
که دوست نیز بگوید به دوستان دگر.
سعدی.
دوست مشمار آنکه در نعمت زند
لاف یاری و برادرخواندگی
دوست آن باشد که گیرد دست دوست
در پریشان حالی و درماندگی.
سعدی (گلستان).
ای دوست دست حافظ تعویذ چشم زخم است
یا رب ببینم آن را در گردنت حمایل.
حافظ.
به شمشیرم زد و با کس نگفتم
که راز دوست از دشمن نهان به.
حافظ.
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا.
حافظ.
- امثال:
از دوست چه دشنام و چه نفرین چه دعا.
ظهیر فاریابی (از امثال و حکم).
دوست آن است کو معایب تو
همچو آیینه روبرو گوید
نه که چون شانه با هزار زبان
در قفا رفته موبمو گوید.
(امثال و حکم دهخدا).
دوست آن است که با تو راست گوید نه آنکه دروغ ترا راست انگارد. (امثال و حکم دهخدا).
دوست آن است که بگریاند دشمن آن است که بخنداند. (امثال و حکم دهخدا).
دوستان در زندان بکار آیند که برسفره دشمنان هم دوست نمایند. (امثال و حکم دهخدا).
دوستان سه گروهند دوست و دوست دوست و دشمن دشمن. (امثال و حکم دهخدا).
دوستان وفادار بهتر از خویشند.
(امثال و حکم دهخدا).
دوست از دوست یاد کند با یک گوز پوچ.
دوست به دنیا و آخرت نتوان داد.
سعدی (از امثال و حکم).
دوست را چیست به ز دیدن دوست.
سنائی (از امثال و حکم).
دوست را کس به یک بدی نفروخت.
سنائی (از امثال و حکم).
دوست ما ناداشت کاری تاخت زی ما پیلواری. (یادداشت مؤلف).
دوست مرا یاد کند یک هل پوچ. (امثال و حکم دهخدا).
دوست نادان بتر ز صد دشمن.
(امثال و حکم دهخدا).
دوست نادان بر دشمن دانا مگزین. مرزبان نامه (از امثال و حکم).
دوست نباید ز دوست در گله باشد.
(امثال وحکم دهخدا).
عجب عجب که ترا یاد دوستان آمد.
(تاریخ سلاجقۀ کرمان).
هر چه از دوست می رسد نیکوست.
(امثال و حکم دهخدا).
هر که جز دوست دید دوست ندید.
(امثال و حکم دهخدا).
هزار دوست کم است و یک دشمن بسیار. (یادداشت مؤلف).
- درویش دوست، که به درویش و فقیر محبت و مهر ورزد. دوستدار فقرا و درویشان:
به آزرم سلطان درویش دوست
به درویش قانع که سلطان خود اوست.
نظامی.
رجوع به مادۀ درویش دوست شود.
- دوست دوست زدن، دوست دوست گفتن. (آنندراج) :
قبلۀ من تا به دل کرد خیال تو جای
می زندم عضوعضو بر در دل دوست دوست.
مخلص کاشی (از آنندراج).
- دوست فزا، دوست افزا. که بر شمارۀ دوستان بیفزاید. که سبب فزونی دوستان گردد:
ور بزم بود بخشش او دوست فزای است
ور رزم بود کوشش او دشمن کاه است.
سوزنی.
- دوست و دشمن، درتداول عامه، چشم و هم چشم. سر و همسر. (یادداشت مؤلف).
- هزاردوست، که با بسیار کس دوستی دارد. که دوستان فراوان و بسیار دارد.
- ، که بسیاری او را دوست گرفته باشند:
معشوق هزاردوست را دل ندهی.
سعدی (گلستان).
، نگار. زیبا. زیباروی. (یادداشت مؤلف). معشوق. (ناظم الاطباء). شاهد. (ناظم الاطباء). معشوقه. محبوبه. یار:
چنان بگریم اگر دوست بار من ندهد
که خاره خون شود اندر شخ و ز رنگ زگال.
منجیک.
نخفت آن شب تیره در بوستان
همی یاد کرد از لب دوستان.
فردوسی.
ورا در زمین دوست شیرین بدی
بر او بر چو روشن جهان بین بدی.
فردوسی.
دامن از اشک می کشم در خون
دوست دامن به من کی آلاید.
خاقانی.
دامن دوست گیر خاقانی
وز گریبان عشق سر درکش.
خاقانی.
آنچه عشق دوست با من می کند
واﷲ ار دشمن به دشمن می کند.
خاقانی.
از عشق دوست بین که چه آمد به روی من
کز غم مرا بکشت و نیامد به سوی من.
خاقانی.
مرا پرسی که چونی ؟ چونم ای دوست
جگر پردردو دل پرخونم ای دوست
حدیث عاشقی بر من رها کن
تو لیلی شو که من مجنونم ای دوست
شنیدم عاشقان را می نوازی
مگر من زآن میان بیرونم ای دوست
نگفتی گر بیفتی گیرمت دست
از این افتاده تر کاکنونم ای دوست
غزلهای نظامی بر تو خوانم
نگیرد در تو هیچ افسونم ای دوست.
نظامی.
آب حیات من است خاک سر کوی دوست
گر دو جهان خرمی است ما و غم روی دوست
ولوله در شهر نیست جز شکن زلف یار
فتنه در آفاق نیست جز غم ابروی دوست
داروی عشاق چیست زهر ز دست نگار
مرهم عشاق چیست زخم ز بازوی دوست
گر شب هجران مرا تاختن آرد اجل
روز قیامت زنم خیمه به پهلوی دوست
هر غزلم نامه ای است صورت حالی در او
نامه نوشتن چه سود چون نرسد سوی دوست.
سعدی.
آن پیک نامور که رسید از دیار دوست
آورد حرز جان ز خط مشکبار دوست
دل دادمش به مژده وخجلت همی برم
زین نقد جان خویش که کردم نثار دوست
ماییم و آستانۀ عشق و سر نیاز
تا خواب خوش که را برد اندر کنار دوست.
حافظ.
اگر چه دوست به چیزی نمی خرد ما را
به عالمی نفروشیم مویی از سر دوست.
حافظ.
طاعت از دست نیاید گنهی باید کرد
در دل دوست به هرحیله رهی باید کرد.
معتمدالدولۀ نشاط.
، عاشق. (ناظم الاطباء). دوستدار کسی. پرستنده. ستاینده. (یادداشت مؤلف).
- خدادوست، آنکه پرستش خدا پیشه دارد. که خدا را دوست دارد و پرستد. یزدان پرست. (یادداشت مؤلف) :
خدادوست را گر بدرند پوست
نخواهد شدن دشمن دوست دوست.
سعدی (بوستان).
رجوع به مادۀ خدادوست شود.
، مورد مهر و علاقه. محبوب. که شخص بدان دلبستگی و محبت داشته باشد. چیز مورد دلخواه. دلپسند. گرامی. عزیز. (یادداشت مؤلف). دلفریب. (ناظم الاطباء) :
تاماه شب عید گرامی بود و دوست
چون رفته عزیزی که همی از سفر آید...
فرخی.
به نزد پدر دختر ار چند دوست
بتردشمن و مهترین ننگش اوست.
اسدی.
- دوست تر، گرامی تر و عزیزتر:
بیش از این گفت نخواهم به حق نعمت آن
که مرا خدمت او دوست تر از ملک زمین.
فرخی.
زو دوست ترم هیچکسی نیست وگر هست
آنم که همی گویم پازند قران است.
فرخی.
، آشنا. مطلوب و محبوب:
خشک سیم و خشک چوب و خشک پوست
از کجا می آید این آواز دوست.
مولوی.
، خدا. آفریدگار. کنایه از پروردگار:
سیر سپهر و دور قمر را چه اختیار
در گردشند برحسب اختیار دوست.
حافظ
لغت نامه دهخدا
دوست
نهمین از خانان اوزبک خیوه، از حدود 953 تا 965 هجری قمری (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
دوست
محب و یکدل و یکرنگ
تصویری از دوست
تصویر دوست
فرهنگ لغت هوشیار
دوست
یار، همدم، عاشق، معشوق
تصویری از دوست
تصویر دوست
فرهنگ فارسی معین
دوست
رفیق
تصویری از دوست
تصویر دوست
فرهنگ واژه فارسی سره
دوست
آشنا، حبیب، خلیل، دمساز، دوستدار، رفیق، صحابه، صدوق، صدیق، محب، محبوب، محبوبه، مصاحب، معاشر، معشوق، ولی، همراه، همنشین، یار
متضاد: دشمن، عدو
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دوستی
تصویر دوستی
یاری، محبت، عشق
فرهنگ فارسی عمید
حالت و صفت و عمل دوست، محبت و مودت و خیرخواهی و رفاقت و یاری، مهر، ود، وداد، موالات، ولاء، الف، الفت، خلت، اخاء، مواخات، حبابت، خلاف خصومت، مقابل دشمنی، ضد دشمنی و عداوت و بغض، (یادداشت مؤلف)، محبت، یگانگی، صداقت، ولا، حب، (دهار)، خله، (ترجمان القرآن) (دهار)، علاقه، (دستوراللغه) (دهار) (مهذب الاسماء) (منتهی الارب)، خلاله، خلوله، رخم، رخمه، موالاه، عنوه، علاق، صداقت، (منتهی الارب) :
ز دشمن مکن دوستی خواستار
و گر چند خواند ترا شهریار،
فردوسی،
از آرزوی جنگ زره خواهی بستر
وز دوستی جنگ سپر داری بالین،
فرخی،
ز دوستی که مر او راست عفو شاد شود
چو کهتری که بر او معترف شودبه گناه،
فرخی،
همه دشمنی از تو دیدم ولیکن
نگویم که تو دوستی را نشایی،
فرخی،
گویی اندر دل پنهانت همی دارم دوست
به بود دشمنی از دوستی پنهانی،
منوچهری،
یا دوستی صادق یا دشمنی ظاهر
یا یکسره پیوستن یا یکسره بیزاری،
منوچهری،
آنچه شرط شده است برمن از این بیعت از وفا و دوستی عهد خداست، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 317)، هرگز نیت من خالی نگردد از دوستی او، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 316)، چه چاره داشتم که دوستی همگان بجای نیاورد، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 255)، امیرمحمود خواست که میان او و خانیان دوستی و عقد باشد، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 684)،
آن سگان کت جان نگردد بی عوار از عیبشان
تا نشویی تن به آب دوستی آل عبا،
ناصرخسرو،
ز بهر دوستی آل مصطفی بر من
بزرگ دشمن و بدگوی و بدزبان شده ای،
ناصرخسرو،
مرا بر دوستی آل پیمبر
نباید کم حسودو دشمن اکنون،
ناصرخسرو،
خاک توام مرا چه خوری خون به دوستی
جان منی مرا مکش اکنون به دوستی،
خاقانی،
من اینک دم دوستی می زنم
گر او دوست دارد وگر دشمنم،
سعدی (بوستان)،
ما را دگر به سرو بلند التفات نیست
از دوستی قامت بااعتدال دوست،
سعدی،
رضای دوست نگهدار و صبر کن سعدی
که دوستی نبود ناله و نفیر از دوست،
سعدی،
با هر کسی که دوستی اظهار می کنم
خوابیده دشمنی است که بیدار می کنم،
نافع (ازامثال و حکم)،
ترک حدیث دوستی قصۀ آب و آتش است
گرگ به گله آشنا می شود و نمی شود،
سیداشرف الدین حسینی (نسیم شمال)،
- امثال:
دوستی به دوستی جو بیار زردآلو ببر، (از امثال و حکم دهخدا)،
دوستی به زور و مهمانی به تکلف نمی شود، (امثال و حکم دهخدا)،
دوستی بی سبب می شود دشمنی بی سبب نمی شود، (امثال و حکم دهخدا)،
دوستی بی غیرت دشمنی است، (امثال و حکم دهخدا)،
دوستی جاهل به دوستی خرس ماند، (امثال و حکم دهخدا)،
دوستی خاله خرسه، محبت جاهلانه که به ضرر محبوب منجر شود، (امثال و حکم دهخدا)،
دوستی خدا را در کم آزاری شناس، (خواجه عبداﷲ انصاری)،
دوستی دوستان در غیبت توان شناخت، (امثال و حکم دهخدا)،
دوستی دوستان کیسه و کاسه و پیاله و نواله را بقا نباشد، (امثال و حکم دهخدا)،
دوستی دوستی آرد، (امثال و حکم دهخدا)،
دوستی دوستی از سرت می کنند پوستی، (امثال و حکم دهخدا)،
دوستی را عتاب تباه کند، (امثال و حکم دهخدا)،
دوستی ز ابله بتر از دشمنی است، (امثال و حکم دهخدا)،
دوستی میان دو تن به صلاح باشد چند بدگوی در میانه نشود،
رستم بن مهر هرمزد مجوسی، (امثال و حکم دهخدا)،
- دوستی جستن، جویای دوستی ورفاقت و مودت گشتن:
خردمند خاقان بدان روزگار
همی دوستی جست با شهریار،
فردوسی،
ز دشمن دوستی نآید و گرچه دوستی جوید
در این معنی مثل بسیار زد لقمان و جز لقمان،
فرخی،
- دوستی و دشمنی ستارگان، منجمان در آن مذهب گوناگون دارند چنانکه برخی اصل آن ازطبع و اثر ستاره کنند چون زحل و مشتری که اولی تاریک و نحس است و دومی روشن و سعد و به اعتدال چون یکدیگر را ضدند و مخالف دشمنند نیز و هست از منجمان که اصل آن از مخالفی کنند اندر هر کیفیت پس هر که آتشی بود دشمن آبی بود و هوایی دشمن خاکی و هست کسی که دوستی و دشمنی میان ایشان از نهاد خانه و شرفهای ایشان برگیرد و هندوان آن را سخت معتقدند و حتی از خانه و شرف مقدمتر دارند، (از التفهیم صص 402- 403)،
، عشق، (ناظم الاطباء)، هوا، (یادداشت مؤلف)، (اصطلاح صوفیه)، نزد صوفیه سبق محبت الهی را گویند، (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
از تیره پروانه واران جزو دسته شبدرها که گل آن سفید یا ارغوانی و یا صورتی است شکل گل کروی و دارای خارهای غلاب مانندیست که بر پشم گوسفندان بهنگام چرا میچسبد. دوزه دووجه دو ستو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوستی
تصویر دوستی
مودت، رفاقت و یاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوستی
تصویر دوستی
رفاقت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دوستی
تصویر دوستی
الصّداقة
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از دوستی
تصویر دوستی
Amicability, Friendliness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دوستی
تصویر دوستی
amabilité
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از دوستی
تصویر دوستی
親善 , 親切さ
دیکشنری فارسی به ژاپنی
رفاقت، دوستی
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از دوستی
تصویر دوستی
دوستی , دوستانہ رویہ
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از دوستی
تصویر دوستی
বন্ধুত্ব , সৌহার্দ্য
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از دوستی
تصویر دوستی
ความเป็นมิตร , ความเป็นมิตร
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از دوستی
تصویر دوستی
urafiki
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از دوستی
تصویر دوستی
dostluk, samimiyet
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از دوستی
تصویر دوستی
우호 , 친절함
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از دوستی
تصویر دوستی
keramahan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از دوستی
تصویر دوستی
ידידותיות , חֲבֵרוּתִיוּת
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از دوستی
تصویر دوستی
मित्रता
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از دوستی
تصویر دوستی
vriendelijkheid
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از دوستی
تصویر دوستی
amabilidad
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دوستی
تصویر دوستی
amichevolezza, cordialità
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دوستی
تصویر دوستی
友善
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دوستی
تصویر دوستی
przyjazność, życzliwość
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دوستی
تصویر دوستی
доброзичливість , дружелюбність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دوستی
تصویر دوستی
Freundlichkeit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دوستی
تصویر دوستی
дружелюбие
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دوستی
تصویر دوستی
amabilidade, simpatia
دیکشنری فارسی به پرتغالی