جدول جو
جدول جو

معنی دوساری - جستجوی لغت در جدول جو

دوساری(دُ)
دهی است از دهستان سبزواران بخش مرکزی شهرستان جیرفت. 945 تن سکنه. آب آن از قنات تأمین می شود. راه آن فرعی. در قدیم مهمتر از حال و مرکزجیرفت بوده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دلداری
تصویر دلداری
دلبری، معشوق و محبوب بودن، دلنوازی، دلجویی، تسلی، دلیری، دلاوری، شجاعت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوباره
تصویر دوباره
دو دفعه، دو مرتبه، مکرر، کاری که برای بار دوم صورت گیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوجاری
تصویر بوجاری
پاک کردن غلات از سنگریزه و خار و خاشاک به وسیلۀ غربال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ادواری
تصویر ادواری
امری که نوبت به نوبت و گاه به گاه صورت می گیرد، نوبتی مثلاً جنون ادواری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دشواری
تصویر دشواری
سختی، رنج، زحمت، محکمی، دشواری، فقر، تنگ دستی، وجود نمک های قلیایی خاکی در آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوستار
تصویر دوستار
دوستدار، دوست دارنده، یار مهربان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوسری
تصویر دوسری
نوعی از خیمه، روپوش کجاوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دواری
تصویر دواری
مسکوک زر که در قدیم رایج بوده
فرهنگ فارسی عمید
(دَوْ وا)
روزگار دورکننده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
زری بوده است رایج از طلا که هر یک از آن به پنج شیانی خرج می شده و شیانی زری بوده از طلای ده هفت به وزن یک درهم. (برهان) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
در بیت ذیل معنی کلمه روشن نیست:
زآنگونه که از جوشن خرپشته خدنگش
بیرون نشود سوزن درزی ز دواری.
فرخی.
چون تو نه ام که خدمت کهتر کنی و مهتر
از بهر دو شیانی وز بهر یک دواری.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(دَوْ وا)
دایره ای. شکل دواری وا شکل دایره ای. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ سَ)
دوسرانی. (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) (از برهان). بزرگ هیکل توانا کأنه منسوب الی دوسر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به دوسرانی شود
لغت نامه دهخدا
چگونگی و حالت دوسان، چفسانی، چسبانی، ملتصق و چسبان و دوسان بودن، (یادداشت مؤلف)، رجوع به دوسیدن و دوسانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(دُ سَ)
دوسرا. دوجهان. دودنیا. دوعالم. دوگیتی. (آنندراج). دنیا و آخرت. (یادداشت مؤلف) :
خرد رهنمای و خرد دلگشای
خرد دست گیرد به هر دوسرای.
فردوسی.
رجوع به دوسرا شود
لغت نامه دهخدا
صفت و حالت دوستار. دوستداری. دوستی. یاری. محبت و مهرورزی و مهربانی. رفاقت و خیرخواهی و خواهانی. (از یادداشت مؤلف) :
همیشه بنده و دوستار بوده است خداوند را و به سبب این دوستاری بلاها دیده است (حصیری. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 166).
دانی که ز دوستاری خویش
باشد دل دوستان بداندیش.
نظامی.
رجوع به دوستار و دوستدار شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
دچار بودن:
برد با من میان راه تنگی
دوچاری او دوچاری او دوچاری.
مولوی
لغت نامه دهخدا
تصویری از دو سرای
تصویر دو سرای
دو دنیا، دو عالم
فرهنگ لغت هوشیار
روزگار، چرخ زننده مسکوک طلای رایج در قدیم که هر یک از آن معادل پنج شیانی بود (شیانی زری بود از طلای ده هفت بوزن یک درهم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهداری
تصویر دهداری
عمل و شغل دهدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوستار
تصویر دوستار
یار رفیق دوستدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوستداری
تصویر دوستداری
دوستاری دوستی علاقه مندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوباره
تصویر دوباره
باز، ایضاً، دگربار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلداری
تصویر دلداری
حالت و چگونگی دلدار، معشوقگی، معشوق بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلسازی
تصویر دلسازی
حمیت و غیرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دشواری
تصویر دشواری
سختی صعوبت اشکال دشوار خواری مقابل آسانی سهولت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمسازی
تصویر دمسازی
همدمی همرازی مصاحبت، موافقت سازگاری
فرهنگ لغت هوشیار
دورکی زمانیک منسوب به ادوار نوبتی. امری که نوبت به نوبت و دوره بدوره صورت میگیرد. یا جنون ادواری دیوانگیی که گاه بگاه و در دره های معین بروز میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوستاری
تصویر دوستاری
یاری رفاقت دوستداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوسری
تصویر دوسری
تنومند
فرهنگ لغت هوشیار
((دَ))
مسکوک طلای رایج در قدیم که هر یک از آن معادل پنج «شیانی» بود (شیانی زری بود از طلای ده هفت به وزن یک درهم)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دشواری
تصویر دشواری
مشکل، معضل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دوستاکی
تصویر دوستاکی
محبوبیت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درباری
تصویر درباری
حکومتی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دلداری
تصویر دلداری
تسلی، تسلیت
فرهنگ واژه فارسی سره