جدول جو
جدول جو

معنی دوزای - جستجوی لغت در جدول جو

دوزای
دوزا. دوزاینده. (از برهان) (از انجمن آرا). زن که دو بچه از یک شکم آرد. توأمان زاینده
لغت نامه دهخدا
دوزای
دورای و مزمارو نایی که مطربان نوازند، (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از برهان) (از آنندراج)، رجوع به دورای شود
لغت نامه دهخدا
دوزای
آنکه دو قلو و توامان زاید
تصویری از دوزای
تصویر دوزای
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دوزخی
تصویر دوزخی
گناهکاری که روز قیامت در دوزخ جا دارد، جهنمی
فرهنگ فارسی عمید
(سِ رِ)
دوزای. کسی که دوبچه با هم بزاید. که بچۀ توأم بزاید. که دو بچه از یک شکم زاید. (از یادداشت مؤلف). رجوع به دوزای شود
لغت نامه دهخدا
صفت بیان حالت از دوزیدن (دوختن)، دوزنده، در حال دوختن، که به دوختن اشتغال دارد، (یادداشت مؤلف)، رجوع به دوزنده شود
لغت نامه دهخدا
صفت دائمی از دوزیدن، (دوختن) کسی که دوزد، دوزنده، درا و دوزا، (یادداشت مؤلف) :
... ای دلبر درّا دوزا
نیک می بری و خوش می دوزی،
رجوع به درا و دوزا شود
لغت نامه دهخدا
مرکب از (’دوز’ مادۀ مضارع دوختن + ’ی’ پسوند حاصل مصدر) اما همیشه به صورت مرکب آید، چنانکه: رودوزی، تودوزی، ته دوزی، بخیه دوزی، خامه دوزی، ملیله دوزی، پیراهن دوزی، چادردوزی، پرده دوزی، زیردوزی، زردوزی، پولک دوزی و جز آن، (از یادداشت مؤلف)، رجوع به مادۀ ’دوز’ و ترکیبات آن در جای خود شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
نوعی از مزامیر که آن را نای گویند. درای. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
دوپا. (یادداشت مؤلف). رجوع به دوپا شود.
- دوپای از دو جهان درکشیدن، از دو جهان صرفنظر کردن. دنیا و آخرت را نادیده گرفتن:
اگر تو با من مسکین چنین کنی جانا
دوپایم از دو جهان نیز درکشم بی تو.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(دُ)
طنبور. (زمخشری). چنگی که دارای دوتار باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به دوتا و دوتار شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش پلدشت شهرستان ماکو، با 117 تن سکنه، آب آن از چشمه است، صنایع دستی زنان جاجیم بافی، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان بربرود بخش الیگودرزشهرستان بروجرد، دارای 866 تن سکنه، آب آن از قنات تأمین می شود، صنایع دستی زنان قالی و جاجیم بافی، راه آن اتومبیل رو، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
دورأی. متردد. شکاک. دودل. مستضعف. که عقیده و نظر پایدار و ثابتی ندارد، منافق. دوروی. (یادداشت مؤلف) :
زین سان که تو در عشق دورویی و دورایی
خود پیش تو چون گویم نام گل و سوسن.
سیدحسن غزنوی
لغت نامه دهخدا
(زَ)
منسوب به دوزخ. (آنندراج) (غیاث). کسی که در دوزخ جای دارد. ج، دوزخیان. (ناظم الاطباء). ازاهل دوزخ. جهنمی. اهل جهنم. از دوزخ. آن کس که در دوزخ است. مقابل بهشتی. (یادداشت مؤلف) :
حاسداهرگز نبینی تا تو باشی روی عقل
دوزخی هرگز نبیند روی و موی حور عین.
منوچهری.
چهرۀ هندو و روی روم چرا شد
همچو دل دوزخی و جان بهشتی.
ناصرخسرو.
کسی که درگه جنت مثال او بگذاشت
حمیم دوزخیان قوت کام او زیبد.
خاقانی.
درین دریا کم آتش گشت کشتی
مرا هم دوزخی خوان هم بهشتی.
نظامی.
حوران بهشتی را دوزخ بوداعراف
از دوزخیان پرس که اعراف بهشت است.
سعدی.
، لایق دوزخ. کسی که بدسرشت و گناهکار و دور از هر خصیصۀ دینی و انسانی و سزاوار رفتن به جحیم و دوزخ باشد:
که ای دوزخی بندۀ دیوسر
خرد دورو دور از تو آیین و فر.
فردوسی.
سرخ چهره کافرانی مستحل ناپاکزاد
زین گروهی دوزخی ناپاکزاد و سندره.
غواص.
سخن دوزخی را بهشتی کند
سخن مزگتی را کنشتی کند.
(از لغت فرس اسدی).
ندارد دین اگر مردی سخی نیست
اگر باشد سخی او دوزخی نیست.
ناصرخسرو.
و نامه بنوشتند که مردی بیرون آمده است و بتان ما را دشنام می دهد و ما را دوزخی می خواند. (قصص الانبیاء ص 226).
دوزخی را سوی جنت نتوان برد به زور.
سعدی.
، شکم پرست و بسیارخوار. (ناظم الاطباء). دوزخ گلو
لغت نامه دهخدا
مزمار و نایی که مطربان نوازند، (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) (برهان)، دوران
لغت نامه دهخدا
(غُ)
مرکّب از: دیو + زای، زاینده، دیوزاینده. زنی که بچه های شیطان صفت زاید، کنایه از مردم غصه ناک. (برهان)، مغموم. (ناظم الاطباء) ، کنایه از مردم غضب آلود باشد. (از برهان)، تندخوی. (ناظم الاطباء)، خشم آلود:
دیوزائیست کو بدست بشر
هیچ حرز امان نخواهد داد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(دُ)
دولا. مضاعف و دوتا. (ناظم الاطباء). و رجوع به دولا شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دوزان
تصویر دوزان
کلید کوک زبانزد خنیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوزخی
تصویر دوزخی
منسوب بدوزخ شایسته رفتن بدوزخ جهنمی
فرهنگ لغت هوشیار
دنیء، جهنّمی
دیکشنری اردو به فارسی