جدول جو
جدول جو

معنی دودی - جستجوی لغت در جدول جو

دودی
رنگ خاکستری تیره، به رنگ خاکستری تیره، معتاد به دخانیات یا مواد مخدر، ویژگی چیزی که آمیخته یا آلوده به دود شده یا به آن دود داده باشند مثلاً ماهی دودی
تصویری از دودی
تصویر دودی
فرهنگ فارسی عمید
دودی
هر چیز منسوب و مربوط به دود، از دود، (یادداشت مؤلف)، منسوب به بخار،
- ماشین دودی، (در تداول عامه) مقابل ماشین اسبی، ماشینی که با بخار آب کار کند، (یادداشت مؤلف)،
- ، نامی است که مردم به قطار و خط آهن تهران شهرری داده بودند، (فرهنگ لغات عامیانه)،
، به رنگ دود، تیره رنگ، سیاه کمرنگ، تیره، (یادداشت مؤلف)، که به بوی دود آلایندش، که به رنگ و بوی دود آغشته شود، که آن را به دود گرفته باشند، (یادداشت مؤلف)،
- ماهی دودی، ماهی که آن را دود داده و مقداری از رطوبت آن را گرفته باشند، ماهی که به طرز مخصوص با دود آن را خشک کنند، ماهی که آن را به دود گرفته باشند و آن به رنگ قهوه ای و قرمز در می آید، (یادداشت مؤلف)،
، کسی که به صرف دخانیات عموماً و تریاک خصوصاً عادت دارد، آنکه استعمال دخانیات کند، آنکه به تدخین تریاک معتاد است، مبتلا به تریاک کشی، تریاکی، تریاک کش، آن که معتاد به کشیدن افیون است، (یادداشت مؤلف)، معتاد به استعمال دخانیات و مواد مخدر مانند تریاک و شیره و حشیش و جز آن، (فرهنگ لغات عامیانه)،
- دودی شدن، تریاکی شدن، اعتیاد به تدخین تریاک، ابتلا به کشیدن افیون، افیونی شدن، معتاد به کشیدن سیگار و قلیان و تریاک شدن، (یادداشت مؤلف)،
- دودی کردن، معتاد به کشیدن سیگار و قلیان و تریاک و جز آن کردن، عادت دادن به تدخین، معتاد کردن گنجشگ و باز و گربه به دود تریاک به طوری که در ساعت معینی همه روزه برگردد، (یادداشت مؤلف)،
،
اجاغ دراویش و قلندران، (ناظم الاطباء)، آتشی که فقرا و قلندران افروزند و به هندی آلاو گویند، (آنندراج)، آتش بازی، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دودی
منسوب به دود عربی به معنی کرم، کرم گونه، کرم سان، چون کرم، با حرکت چون حرکت کرم بر روی خویش، حرکتی که امعا کند همیشه بر روی خود ترشح رطوبت را، (یادداشت مؤلف)، (اصطلاح پزشکی) قسمی از نبض، (یادداشت مؤلف) : اندر بیشتر احوال، نبض خداوند عشی، هم نبض خداوند ذبول باشد صلب و دودی، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
دودی
دخانٌ
تصویری از دودی
تصویر دودی
دیکشنری فارسی به عربی
دودی
Smoked, Smoky
تصویری از دودی
تصویر دودی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
دودی
fumé
تصویری از دودی
تصویر دودی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
دودی
defumado, esfumaçado
تصویری از دودی
تصویر دودی
دیکشنری فارسی به پرتغالی
دودی
копченый , дымный
تصویری از دودی
تصویر دودی
دیکشنری فارسی به روسی
دودی
geräuchert, rauchig
تصویری از دودی
تصویر دودی
دیکشنری فارسی به آلمانی
دودی
копчений , димний
تصویری از دودی
تصویر دودی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
دودی
wędzony, dymny
تصویری از دودی
تصویر دودی
دیکشنری فارسی به لهستانی
دودی
熏制的 , 烟雾弥漫的
تصویری از دودی
تصویر دودی
دیکشنری فارسی به چینی
دودی
دودھیا
تصویری از دودی
تصویر دودی
دیکشنری فارسی به اردو
دودی
affumicato
تصویری از دودی
تصویر دودی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
دودی
ধোঁয়াযুক্ত
تصویری از دودی
تصویر دودی
دیکشنری فارسی به بنگالی
دودی
หมักควัน , มีควัน
تصویری از دودی
تصویر دودی
دیکشنری فارسی به تایلندی
دودی
ya moshi, yenye moshi
تصویری از دودی
تصویر دودی
دیکشنری فارسی به سواحیلی
دودی
훈제된 , 연기가 나는
تصویری از دودی
تصویر دودی
دیکشنری فارسی به کره ای
دودی
燻製の , 煙い
تصویری از دودی
تصویر دودی
دیکشنری فارسی به ژاپنی
دودی
מעושן
تصویری از دودی
تصویر دودی
دیکشنری فارسی به عبری
دودی
धुँआधार , धुंआधार
تصویری از دودی
تصویر دودی
دیکشنری فارسی به هندی
دودی
berasap
تصویری از دودی
تصویر دودی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
دودی
gerookt, rokerig
تصویری از دودی
تصویر دودی
دیکشنری فارسی به هلندی
دودی
ahumado
تصویری از دودی
تصویر دودی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
دودی
tütsülenmiş, tütsülü
تصویری از دودی
تصویر دودی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دی یَ / یِ)
تأنیث دودی. حرکت کرم گون: حرکت دودیه، پیچش چون پیچیدن کرم. (یادداشت مؤلف). رجوع به دودی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دزدی
تصویر دزدی
عمل دزدیدن سرقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دودیه
تصویر دودیه
پیچک پاپیتال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دردی
تصویر دردی
پارسی تازی گشته درد لرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گودی
تصویر گودی
عمق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دزدی
تصویر دزدی
سرقت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دودل
تصویر دودل
مردد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دودلی
تصویر دودلی
تردید
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دوده
تصویر دوده
آل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دوری
تصویر دوری
هجران
فرهنگ واژه فارسی سره