دهی است از دهستان قلقل رود شهرستان تویسرکان. واقع در 12هزارگزی جنوب خاوری تویسرکان کنار راه تویسرکان به ملایر با 104 تن سکنه. آب آن ازچشمه ای است که از گردنه سرابی سرچشمه می گیرد و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان قلقل رود شهرستان تویسرکان. واقع در 12هزارگزی جنوب خاوری تویسرکان کنار راه تویسرکان به ملایر با 104 تن سکنه. آب آن ازچشمه ای است که از گردنه سرابی سرچشمه می گیرد و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
سوداگر. (غیاث) (آنندراج). تاجر. (آنندراج) : ای عاشق جان بر میان با دوست نه جان در میان نقش زر سودائیان با عشق خوبان تازه کن. خاقانی. سودائیان عالم پندار را بگو سرمایه کم کنید که سود و زیان یکی است. حافظ. ، دیوانه. مجنون. (آنندراج). صفراوی مزاج. عصبانی. تندخو: دل سودائی خاقانی را هم بسودای تو زر بایستی. خاقانی. ز دوری گشته سودائی به یکبار شده دور از شکیبایی به یکبار. نظامی. که با این مرد سودائی چه سازیم بدین مهره چگونه حقه بازیم. نظامی. من چو با سودائیانش مجرمم روز و شب اندر قفس در می تنم. مولوی. وقتی دل سودائی میرفت به بستانها بی خویشتنم کردی بوی گل و ریحانها. سعدی. لاابالی چه کند دفتر دانائی را طاقت وعظ نباشد سر سودائی را. سعدی. دیشب گلۀ زلفش با باد همی کردم گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودائی. حافظ. ، عاشق: ای در دل سودائیان از غمزه غوغا داشته من کشتۀ غوغائیان دل مست سودا داشته. خاقانی. ای با دل سودائیان عشق ترا کار آمده ترکان غمزه ت را بجان دلها خریدارآمده. خاقانی
سوداگر. (غیاث) (آنندراج). تاجر. (آنندراج) : ای عاشق جان بر میان با دوست نه جان در میان نقش زر سودائیان با عشق خوبان تازه کن. خاقانی. سودائیان عالم پندار را بگو سرمایه کم کنید که سود و زیان یکی است. حافظ. ، دیوانه. مجنون. (آنندراج). صفراوی مزاج. عصبانی. تندخو: دل سودائی خاقانی را هم بسودای تو زر بایستی. خاقانی. ز دوری گشته سودائی به یکبار شده دور از شکیبایی به یکبار. نظامی. که با این مرد سودائی چه سازیم بدین مهره چگونه حقه بازیم. نظامی. من چو با سودائیانش مجرمم روز و شب اندر قفس در می تنم. مولوی. وقتی دل سودائی میرفت به بستانها بی خویشتنم کردی بوی گل و ریحانها. سعدی. لاابالی چه کند دفتر دانائی را طاقت وعظ نباشد سر سودائی را. سعدی. دیشب گلۀ زلفش با باد همی کردم گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودائی. حافظ. ، عاشق: ای در دل سودائیان از غمزه غوغا داشته من کشتۀ غوغائیان دل مست سودا داشته. خاقانی. ای با دل سودائیان عشق ترا کار آمده ترکان غمزه ت را بجان دلها خریدارآمده. خاقانی
مولانا سودائی در اول خاوری تخلص میکرده و در آخرمجذوب گشته و سر و پا برهنه در کوه و دشت میگشته و از مجذوبی باز چون عاقل گشته و سودائی تخلص میکرده، زیرا که طفلان محله او را سودائی میگفته اند و قصاید خوب او مدح بایسنقر است و این مطلع یک قصیدۀ اوست: عنبرت خال و رخت ورد و خطت ریحانست دهنت غنچه و دندان در و لب مرجانست. و مولانا هشتاد سال زیسته. (از مجالس النفائس ص 192)
مولانا سودائی در اول خاوری تخلص میکرده و در آخرمجذوب گشته و سر و پا برهنه در کوه و دشت میگشته و از مجذوبی باز چون عاقل گشته و سودائی تخلص میکرده، زیرا که طفلان محله او را سودائی میگفته اند و قصاید خوب او مدح بایسنقر است و این مطلع یک قصیدۀ اوست: عنبرت خال و رخت ورد و خطت ریحانست دهنت غنچه و دندان دُر و لب مرجانست. و مولانا هشتاد سال زیسته. (از مجالس النفائس ص 192)
نام یکی از دهستانهای بخش حومه شهرستان قوچان است، این دهستان در جنوب خاوری قوچان واقع و کلیۀ قراء آن در اطراف مسیر شوسۀ مشهد قوچان قرار دارد و از 32 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و دارای 6029 نفر جمعیت است، راه شوسۀ مشهد، سبزوار از این دهستان عبور می کند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) قصبۀ مرکز دهستان دوغائی بخش حومه شهرستان قوچان، واقع در 20 هزارگزی جنوب خاوری قوچان سر راه شوسۀ عمومی مشهد به قوچان، آب آن از رودخانه و قنات و راه آن اتومبیل روست، دبستان و چند قهوه خانه کنار راه شوسه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
نام یکی از دهستانهای بخش حومه شهرستان قوچان است، این دهستان در جنوب خاوری قوچان واقع و کلیۀ قراء آن در اطراف مسیر شوسۀ مشهد قوچان قرار دارد و از 32 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و دارای 6029 نفر جمعیت است، راه شوسۀ مشهد، سبزوار از این دهستان عبور می کند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) قصبۀ مرکز دهستان دوغائی بخش حومه شهرستان قوچان، واقع در 20 هزارگزی جنوب خاوری قوچان سر راه شوسۀ عمومی مشهد به قوچان، آب آن از رودخانه و قنات و راه آن اتومبیل روست، دبستان و چند قهوه خانه کنار راه شوسه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دوایی. به زیادت یاء مزیدعلیه، و این تصرف فارسیان متأخر است و در قدیم نبود. (از آنندراج) (از غیاث). منسوب به دوا. طبی. (ناظم الاطباء). دارویی. منسوب و مربوط به دوا. که خاصیت دارو دارد. رجوع به دارویی شود، معتاد به الکل. الکلی
دوایی. به زیادت یاء مزیدعلیه، و این تصرف فارسیان متأخر است و در قدیم نبود. (از آنندراج) (از غیاث). منسوب به دوا. طبی. (ناظم الاطباء). دارویی. منسوب و مربوط به دوا. که خاصیت دارو دارد. رجوع به دارویی شود، معتاد به الکل. الکلی