جدول جو
جدول جو

معنی دوخشتی - جستجوی لغت در جدول جو

دوخشتی(دُ خِ)
ساختمانی که ضخامت دیوار آن دوخشت باشد:
دوخشتی برآورده قصری عظیم
یکی خشت از زر یکی خشت سیم.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دوختن
تصویر دوختن
دو تکه پارچه را با نخ و سوزن به هم وصل کردن، بخیه زدن
با تیر یا نیزه دو چیز را به هم چسباندن
دوشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوگیتی
تصویر دوگیتی
دو جهان، دنیا و آخرت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوخته
تصویر دوخته
آنچه با نخ و سوزن به هم پیوسته و سرهم شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
نوعی از شعر که عبارت از دو بیت یا چهار مصراع است و مانند رباعی مصراع اول و دوم و چهارم آن قافیه دارد اما وزن آن با وزن رباعی فرق دارد و بر وزن لاحول و لاقوه الا باللّه نیست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوشتی
تصویر گوشتی
تهیه شده از گوشت مثلاً خوراک گوشتی،
کنایه از پرگوشت، فربه مثلاً دام گوشتی،
گوشت دار مثلاً خال گوشتی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درشتی
تصویر درشتی
بزرگی، در حجم، زبری، ناهمواری، کنایه از تندخویی، برای مثال درشتی کند با غریبان کسی / که نابوده باشد به غربت بسی (سعدی - ۱۲۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوستی
تصویر دوستی
یاری، محبت، عشق
فرهنگ فارسی عمید
(دُ بَ / بِ)
مثنات. مثنی. (السامی فی الاسامی). مثناه. (زمخشری). رباعی. (یادداشت مؤلف). ترانه. (صحاح الفرس) (فرهنگ اسدی). رباعی، چه به اصطلاح عروض دو بیت مربع را گویند و چون مجموع آن به منزلۀ چهار بیت است آن را رباعی و نیز دوبیتی گفته اند و تصریع بیت اول ضرورت است و اگر مصراع سوم مقتفی باشد آن را مصرع نامند وگرنه خصی. (از ناظم الاطباء). شعری دارای دو بیت یا چهار مصراع که مصراعهای اول و دوم و چهارم با هم مقتفی هستند. فرق آن با رباعی این است که وزن آن با وزن رباعی (لاحول ولاقوه الا باﷲ) فرق دارد. دوبیتی مانند رباعی است جز اینکه وزنش مطابق با ’مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل’ است. مانند دوبیتی های باباطاهر عریان که به لهجۀ محلی و بسیار مشهور است. (از جمله این دوبیتی ها) :
همایونم سر کوهم وطن بی
سیر عالم کرم هر جا چمن بی
نه خون دیرم نه مون دیرم نه سامون
دم مردن پر و بالم کفن بی.
دلی دیرم چو مرغ پاشکسته
چو کشتی بر لب دریا نشسته
همه گوین که طاهر تار بنواز
صدا چون می دهد تار گسسته.
ز دست دیده و دل هردو فریاد
که هر چه دیده بیند دل کند یاد
بسازم خنجری نیشش ز پولاد
زنم بر دیده تا دل گردد آزاد.
(از بدیعو قافیه و عروض تألیف استاد همایی صص 13-14).
بساز چنگ و بیاور دوبیتی و رجزی
که بانگ چنگ فروداشت عندلیب رزی.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 129).
چون قدح گیریم از چرخ دوبیتی شنویم
به سمن برگ چو می خورده شود لب ستریم.
منوچهری.
- دوبیتی خواندن، تغنی کردن. (ناظم الاطباء). آواز خواندن.
، (اصطلاح موسیقی) یکی از گوشه های چهارگاه، یکی از گوشه های شور، یکی از گوشه های سه گاه، (اصطلاح دیوانی) نام منصبی است و صاحب این منصب را هشتاد هزار ’دام’ مقرر باشد چون چهل دام یک روپیه می شود. (آنندراج) (از غیاث). اما شاید کلمه دگرگون شدۀ، دوبیستی باشد به قرینۀ چهل ’دام’. (یادداشت لغت نامه)
لغت نامه دهخدا
دیواستی، نام جد هفتم امیر ابوالعباس اسماعیل بن عبداﷲ بن محمد بن میکال، (یادداشت مؤلف)، رجوع به دیواستی شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ وَ شَ رَ)
از پادشاهان معروف سلسلۀ ماد و پسر فرورتیش یا فراارتس بوده است. هرودت نام این پادشاه را کرآکسار یا کیاکسار نوشته ولی از کتیبۀ بیستون داریوش اول معلوم میشود که نامش هوخشتر بوده است. وی از پادشاهان باسیاست بود و چون به پادشاهی رسید دانست که باید بی درنگ اصلاحاتی در کشور کند. ابتدا قشون را با توجه به تجربۀ تلخ پدرش در نبرد آسور، اصلاح و منظم کرد. پیاده و سوارۀ قشون خود را مسلح ساخت و سرانجام آسوررا شکست داد و نینوا پایتخت آسور را گرفت. اما مقارن همان پیشروی های سپاه ماد، سکاها به آسیای غربی حمله کردند و به ناچار پادشاه ماد از محاصرۀ نینوا دست برداشت و در نزدیکی دریاچۀ ارومیه با سکاها روبرو شد. ماجرای سکاها و ماندن آنها در ایران حدود 28 سال به طول انجامید و پس از پایان آن پادشاه ماد موفق شددر حدود سال 608 تا 605 قبل از میلاد نینوا را تسخیر و آن را با همه شکوه و عظمتش ویران کند. پس از سقوط آسور، بابل و ماد سرزمینهای آسیای غربی را میان خود تقسیم کردند. گروهی از سکاها که در دربار ماد مانده بودند اختلافی با هوخشتره پیدا کردند و بنزد پادشاه لیدیه رفتند و چون شاه ماد آنها را خواست، دولت لیدیه بازنداد. همین امر سبب جنگ با لیدیه شد و سرانجام با میانجی گری بخت النصر و پادشاه کلیکیه صلح برقرار شد و رود هالیس سرحد دو کشور گردید. هوخشتر از پادشاهان باتدبیر و ارزندۀ تاریخ و از قائدین مواقع مهم بوده است. (نقل به اختصار از ایران باستان صص 180-199)
لغت نامه دهخدا
(دُ پُ تَ / تِ)
دوترکه. دوردیفه. دوراکبه. دوتنه. (یادداشت مؤلف).
- دوپشته سوار شدن، دوتنه بر ستور یا وسیلۀ نقلیه ای مانند دوچرخه و موتورسیکلت برنشستن. بر ترک سوار بودن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
ابوعبدالله محمد بن احمد بن ساره بن جعفر رودشتی اصفهانی. در بغداد سکونت گزید و از ابوسعد مالینی و محمد بن محمد بن مخلد عطار و جز آنان استماع حدیث کرد و ابوبکر انصاری از او روای-ت دارد. وی به س-ال 464 ه. ق. درگذشت. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است از دهستان بویراحمد سرحدی بخش کهگیلویه از شهرستان بهبهان واقع در 9هزارگزی شمال غربی سی سخت و 8هزارگزی شمال غربی راه اتومبیل رو سی سخت به شیراز. منطقۀ کوهستانی است و هوایی سرد دارد. سکنۀ آن 125تن است. آب آن از چشمه تأمین میشود و محصولش غلات و برنج و میوه و پشم و لبنیات، و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی از قبیل قالیچه و جوال و جاجیم بافی است. راه مالرو دارد و اهالی از طایفۀ رودشتی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(خَ شَ)
منسوب به خواشت که قریه ای است از قراء بلخ. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نسبت است به رودشت که از دیه های اصفهان است. (از اللباب فی تهذیب الانساب). رجوع به رودشت شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
قابل دوختن. درخور دوخت. رفوپذیر. وصله پذیر. شایستۀ رقعه زدن. (از یادداشت مؤلف) :
این خرقۀ صدپارۀ ما دوختنی نیست.
؟
لغت نامه دهخدا
تصویری از دوخته
تصویر دوخته
مکتوب، خیاطی شده
فرهنگ لغت هوشیار
چار بندی گونه ای از سرواد، یکی از گوشه های چهار گاه، یکی از گوشه های سه گاه، یکی از گوشه های شور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوستی
تصویر دوستی
مودت، رفاقت و یاری
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به گوشت ساخته از گوشت. یا خال گوشتی. خال طبیعی مقابل خال مصنوعی، پرگوشت فربه چاق: گنجشک گوشتی. یا گوسفند (گاو) گوشتی. گوسفندی (گاوی) که برای کشتن پرورش دهند کاردی: دان که من بنده را خداوندی میوه و گوشتی فرستاده است میوه در ناضج اوفتاد و کسی اندرین فصل میوه ننهاده است گوشتی ماند و من در این ماندم زانکه رعنا و محتشم زاده است گفتم ای گوسفند کاه بخور کز علفها همینت آماده است. گفت: جو گفتمش ندارم گفت: در کدیه خدای بگشاده است. (انوری)، نوعی خرما (در حاجی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دولتی
تصویر دولتی
متعلق و منسوب بدولت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درشتی
تصویر درشتی
سختی و شدت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو خشتی
تصویر دو خشتی
ساختمانی که ضخامت دیوار آن دو خشت باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دولتی
تصویر دولتی
((دُ لَ))
وابسته به حکومت، قدرتمند، سعادتمند
فرهنگ فارسی معین
((دُ بِ))
شعری دارای دو بیت یا چهار مصراع که مصراع های اول و دوم و چهارم دارای یک قافیه هستند، یکی از گوشه های چهارگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درشتی
تصویر درشتی
زبری، ناهمواری، ترشرویی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوختن
تصویر دوختن
((تَ))
دو تکه پارچه را به وسیله سوزن و نخ به هم پیوستن، با تیر یا نیزه درع و زره را به بدن دشمن پیوستن، توزیدن، توختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوستی
تصویر دوستی
رفاقت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دولتی
تصویر دولتی
فرمانروایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درشتی
تصویر درشتی
خشونت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دوختن
تصویر دوختن
Sew, Stitch
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دوستی
تصویر دوستی
Amicability, Friendliness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از گوشتی
تصویر گوشتی
Meaty
دیکشنری فارسی به انگلیسی
سیخ کردن
فرهنگ گویش مازندرانی