جدول جو
جدول جو

معنی دوام - جستجوی لغت در جدول جو

دوام
پایدار شدن، همیشه بودن، ثبات و بقا، همیشگی بودن
تصویری از دوام
تصویر دوام
فرهنگ فارسی عمید
دوام
(تَ یَ)
پایدار شدن. پاییدن. ماندن. ایستادگی کردن. (یادداشت مؤلف). همیشه بودن. (ترجمان القرآن جرجانی ص 40) (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). همیشگی نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، (اصطلاح فلسفی) شمول نسبت چیزی است در تمام زمانها و اوقات چه آنکه ممتنعالانفکاک از موضوع باشد، مانند حکم به اینکه ’هر انسانی حیوان است’ و یا ممتنعالانفکاک نباشد مانند حکم به آنکه ’هرفلکی متحرک است علی الدوام’ که در قسم اول انفکاک حیوانیت از انسان ممکن نیست، و در قسم دوم انفکاک حرکت از فلک ممکن است و بنابراین دوام اعم از ضرورت است
لغت نامه دهخدا
دوام
(دَ)
پایداری. ثبات. پایندگی. پیوستگی. (یادداشت مؤلف). همیشگی. (آنندراج) (السامی فی الاسامی) (دهار) :
این کمال ملک او جوید به سعد از اختران
وآن دوام عمر او خواهد به خیر از کردگار.
منوچهری.
وام جهان است ترا عمر تو
وام جهان بر تو نماند دوام.
ناصرخسرو.
دل بر تمام توختن وام سخت کن
با این دو وام دار ترا کی رسد دوام.
ناصرخسرو.
بقاء ذات تو به دوام تناسل ما متعلق است. (کلیله و دمنه). و رهینۀ دوام ملک در ضمن آن بدست آید. (کلیله و دمنه). و دوام فواید آن هر چه پاینده تر دست دهد. (کلیله و دمنه). بقاء کافۀ وحوش به دوام عمر ملک بسته است. (کلیله و دمنه).
چو آب و روغن از هم جداست خصم و حیات
چو شیر و می بهم آمیخته ست ملک و دوام.
خاقانی.
فراخ بال کند عدل تنگ قافیه را
چنانکه چرخ ردیف دوام او زیبد.
خاقانی.
یا رب دوام عمر دهش تا به قهر و لطف
بد خواه را جزا دهد و نیکخواه را.
سعدی.
دوام عیش و تنعم نه شیوۀ عشق است
اگر معاشر مایی بنوش نیش غمی.
حافظ.
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریدۀ عالم دوام ما.
حافظ.
- بادوام (درتداول عامه) ، که دیر کهنه و فرسوده و پاره شود. (یادداشت مؤلف). مقابل بی دوام. صفتی برای اشیاء، خاصه پارچه را که دیر فرسوده شود.
- بدوام، همیشه و دایم. بالاتصال. متصلاً. لاینقطع:
بیار ساقی دریای مشرق و مغرب
که دیر مست شود هرکه می خورد بدوام.
سعدی.
- بردوام،همیشه و پایدار و پاینده. پیوسته. دایم. بی انقطاع:
کس را ز تو هیچ حاصلی نیست
جز نیستیی که بردوام است.
خاقانی.
خاقانیا به سوک پسر داشتی کبود
بر سوک شاه شرع سیه پوش بردوام.
خاقانی.
گله از تو حاش لله نکنند و خود نباشد
مگر از وفای عهدی که تو بردوام داری.
سعدی.
مطرب یاران برفت ساقی مستان بخفت
شاهد ما برقرار مجلس ما بردوام.
سعدی.
ز من مپرس که فتوی دهم به مذهب عشق
نظر به روی توشاید که بردوام کنند.
سعدی.
گر تو ما را دوست داری بردوام.
(انیس الطالبین ص 12).
- بی دوام، بی ثبات. ناپایدار. که ثبات و پایداری نداشته باشد:
درحسن بی نظیری در لطف بی نهایت
در مهر بی ثباتی در عهد بی دوامی.
سعدی.
- ، بی استقامت. کفش و جامه و جز آن که زود فرسوده و کهنه شود.
- دوام آوردن،پاییدن. پایدار شدن. استقامت ورزیدن. (یادداشت مؤلف). مقاومت و پایداری کردن.
- دوام و بقا، دوام و ثبات. پایداری و پایندگی. (یادداشت مؤلف).
- دوام و ثبات، دوام و بقا. پایداری. پایندگی و پیوستگی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
دوام
(دُ)
سرگیجه و دوار. (یادداشت مؤلف) (از آنندراج). گردش سر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دوام
(دُوْ وا)
جمع واژۀ دوّامه (منتهی الارب). رجوع به دوامه شود
لغت نامه دهخدا
دوام
پایدار شدن، ایستادگی کردن
تصویری از دوام
تصویر دوام
فرهنگ لغت هوشیار
دوام
((دَ))
پایداری، ثبات، استمرار، همیشگی
تصویری از دوام
تصویر دوام
فرهنگ فارسی معین
دوام
دیرندگی
تصویری از دوام
تصویر دوام
فرهنگ واژه فارسی سره
دوام
ابدیت، ادامه، استمرار، ایستادگی، بقا، پافشاری، پایداری، تاب، ثبات، خلود، دیرپایی، دیرش، مقاومت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دوام
متانةً
تصویری از دوام
تصویر دوام
دیکشنری فارسی به عربی
دوام
Durability, Permanence
تصویری از دوام
تصویر دوام
دیکشنری فارسی به انگلیسی
دوام
durabilité, permanence
تصویری از دوام
تصویر دوام
دیکشنری فارسی به فرانسوی
دوام
durabilità, permanenza
تصویری از دوام
تصویر دوام
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
دوام
پائیداری , دوام
تصویری از دوام
تصویر دوام
دیکشنری فارسی به اردو
دوام
прочность , постоянство
تصویری از دوام
تصویر دوام
دیکشنری فارسی به روسی
دوام
Haltbarkeit, Beständigkeit
تصویری از دوام
تصویر دوام
دیکشنری فارسی به آلمانی
دوام
міцність , постійність
تصویری از دوام
تصویر دوام
دیکشنری فارسی به اوکراینی
دوام
trwałość
تصویری از دوام
تصویر دوام
دیکشنری فارسی به لهستانی
دوام
耐用性 , 永久性
تصویری از دوام
تصویر دوام
دیکشنری فارسی به چینی
دوام
دوام، تداوم
دیکشنری اردو به فارسی
دوام
টেকসই , স্থায়িত্ব
تصویری از دوام
تصویر دوام
دیکشنری فارسی به بنگالی
دوام
durabilidad, permanencia
تصویری از دوام
تصویر دوام
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
دوام
ความทนทาน , ความถาวร
تصویری از دوام
تصویر دوام
دیکشنری فارسی به تایلندی
دوام
kuegemea, kudumu
تصویری از دوام
تصویر دوام
دیکشنری فارسی به سواحیلی
دوام
dayanıklılık, kalıcılık
تصویری از دوام
تصویر دوام
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
دوام
내구성 , 영속성
تصویری از دوام
تصویر دوام
دیکشنری فارسی به کره ای
دوام
耐久性 , 永続性
تصویری از دوام
تصویر دوام
دیکشنری فارسی به ژاپنی
دوام
durabilidade, permanência
تصویری از دوام
تصویر دوام
دیکشنری فارسی به پرتغالی
دوام
टिकाऊपन , स्थायित्व
تصویری از دوام
تصویر دوام
دیکشنری فارسی به هندی
دوام
daya tahan, keberlanjutan
تصویری از دوام
تصویر دوام
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
دوام
duurzaamheid, permanentie
تصویری از دوام
تصویر دوام
دیکشنری فارسی به هلندی
دوام
עמידות , קֶבַע
تصویری از دوام
تصویر دوام
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دُوْ وا مَ)
بادپر. ج، دوّام. (منتهی الارب). گردنا. (زمخشری). گردنای. (دهار). گردناک. بازیی است. ج، دوامات. (مهذب الاسماء). مقثّه. مطثّه. (السامی فی الاسامی). گردنای و آن رابه مکبع یعنی تازیانه زنند تا بگردد. فلکه ای که کودکان ریسمانی بدان بسته بر زمین افکنند و گردد. گردنا. (یادداشت مؤلف). کره مانندی است چوبین که طفلان بدان بازی کنند می افکنند آن را پس می گردد بر زمین و آواز می کند. به فارسی بادپر است. ج، دوام. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دوامک
تصویر دوامک
جمع دامکه، سختی ها گزندها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوامه
تصویر دوامه
باد بر بازیچه ای است فرفره، گرداب
فرهنگ لغت هوشیار