- دواری
- روزگار، چرخ زننده مسکوک طلای رایج در قدیم که هر یک از آن معادل پنج شیانی بود (شیانی زری بود از طلای ده هفت بوزن یک درهم)
معنی دواری - جستجوی لغت در جدول جو
- دواری
- مسکوک زر که در قدیم رایج بوده
![تصویری از دواری](https://jadvaljoo.ir/WordCard/amd/0/0/1/3/9/amd-0013948.jpg)
- دواری ((دَ))
- مسکوک طلای رایج در قدیم که هر یک از آن معادل پنج «شیانی» بود (شیانی زری بود از طلای ده هفت به وزن یک درهم)
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
دورکی زمانیک منسوب به ادوار نوبتی. امری که نوبت به نوبت و دوره بدوره صورت میگیرد. یا جنون ادواری دیوانگیی که گاه بگاه و در دره های معین بروز میکند
![تصویری از ادواری](https://jadvaljoo.ir/WordCard/amd/0/0/2/6/7/amd-0026776.jpg)
امری که نوبت به نوبت و گاه به گاه صورت می گیرد، نوبتی مثلاً جنون ادواری
ریشه های گوشت توضیح: در دکانهای کبابی و چلو کبابی گوشتی را که برای تهیه کباب آماده کرده اند بدوا همه رگ و ریشه های آنرا با کارد جدا کنند. این رگ وریشه ها را دمار گویند. و آنها را بنام دماری بفقیران فروشند و آنان آنها را پخته و سوپ رقیقی تهیه کرده و خورند. یا دمار از کسی (روزگار کسی یا نهاد کسی) بر آوردن (در آوردن) او را بسیار عذاب دادن ویرا سخت شکنجه دادن
هندی جشن چراغ فراخرگی از بیماری ها فراخ گشتن سیاهرگ های پای (واریس)
جمع داعی داعیه، دردسرها، خواهش ها، انگیزه ها جمع داعیه سببها اسباب انگیزه ها