صفت و حالت دوآواز. اختلاف کلمه. شقاق. مقابل هم آوازی. (یادداشت مؤلف). و رجوع به دوآواز شود صفت و حالت دوآواز. اختلاف کلمه. شقاق. مقابل هم آوازی. (یادداشت مؤلف). رجوع به دوآواز شود
صفت و حالت دوآواز. اختلاف کلمه. شقاق. مقابل هم آوازی. (یادداشت مؤلف). و رجوع به دوآواز شود صفت و حالت دوآواز. اختلاف کلمه. شقاق. مقابل هم آوازی. (یادداشت مؤلف). رجوع به دوآواز شود
مختلف القول. دارای اختلاف کلمه. مقابل هم آواز. (یادداشت مؤلف) : دو آواز شد رومی و پارسی سخنشان زتابوت شد یک به سی. فردوسی مختلف القول. دارای اختلاف کلمه. مقابل هم آواز. (یادداشت مؤلف) : دوآواز شد رومی و پارسی سخنشان ز تابوت شد یک به سی. فردوسی
مختلف القول. دارای اختلاف کلمه. مقابل هم آواز. (یادداشت مؤلف) : دو آواز شد رومی و پارسی سخنشان زتابوت شد یک به سی. فردوسی مختلف القول. دارای اختلاف کلمه. مقابل هم آواز. (یادداشت مؤلف) : دوآواز شد رومی و پارسی سخنشان ز تابوت شد یک به سی. فردوسی
اختلاف و دو تیرگی. دو دستگی. خصومت. چگونگی آنکه دو هوایا خواهش مختلف دارد. (یادداشت مؤلف) : خاقانیا چه مژده دهی کز سواد ملک یکباره ف تنه دوهوایی فرونشست. خاقانی. عقل و عقد جهان بدو شد راست دوهوایی ز مملکت برخاست. نظامی. - دوهوایی کردن، دو آرزو و هوای مختلف داشتن. اظهار اختلاف و دو دستگی کردن: یا میکده یا کعبه یا عشرت و یا زهد اینجا نتوان کرد به یک دل دوهوایی. خاقانی. و با سلطان محمد لشکری اندک بود که خاصگیان چنانکه قاعده لشکر باشد دوهوایی می کردند و پراکنده شده بودند سلطان محمد بهر تسکین ایشان به کلاه زرمی بخشید و به جوال جامه، لشکر می ستدند و می گریختند. (راحهالصدور راوندی). خلق گویند برو دل به هوای دگری ده نکنم خاصه در ایام اتابک دوهوایی. سعدی
اختلاف و دو تیرگی. دو دستگی. خصومت. چگونگی آنکه دو هوایا خواهش مختلف دارد. (یادداشت مؤلف) : خاقانیا چه مژده دهی کز سواد ملک یکباره ف تنه دوهوایی فرونشست. خاقانی. عقل و عقد جهان بدو شد راست دوهوایی ز مملکت برخاست. نظامی. - دوهوایی کردن، دو آرزو و هوای مختلف داشتن. اظهار اختلاف و دو دستگی کردن: یا میکده یا کعبه یا عشرت و یا زهد اینجا نتوان کرد به یک دل دوهوایی. خاقانی. و با سلطان محمد لشکری اندک بود که خاصگیان چنانکه قاعده لشکر باشد دوهوایی می کردند و پراکنده شده بودند سلطان محمد بهر تسکین ایشان به کلاه زرمی بخشید و به جوال جامه، لشکر می ستدند و می گریختند. (راحهالصدور راوندی). خلق گویند برو دل به هوای دگری ده نکنم خاصه در ایام اتابک دوهوایی. سعدی
قسمی بازی است خطوطی و آن چنان است که مربعهای متداخل با خطوطی که زوایا را بهم متصل کند به طرز معین بر آجر یا بر زمین و جز آن کشند و بر تقاطع خطوط هریک از دو حریف مهره یا سنگریزه و یا لوبیا و جز آن نهند و به نوبت ببازند، (از یادداشت مؤلف)
قسمی بازی است خطوطی و آن چنان است که مربعهای متداخل با خطوطی که زوایا را بهم متصل کند به طرز معین بر آجر یا بر زمین و جز آن کشند و بر تقاطع خطوط هریک از دو حریف مهره یا سنگریزه و یا لوبیا و جز آن نهند و به نوبت ببازند، (از یادداشت مؤلف)
حالت و چگونگی دلنواز. عمل دلنواز. نواخت دل. نوازش دل. شفقت. مهربانی. تسلی. (ناظم الاطباء). خاطرنوازی. دلجوئی: ابری که ز بارانش می نروید از طبع مگرتخم دلنوازی. مسعودسعد. غزال شیرمست از دلنوازی به گرد سبزه با مادر به بازی. نظامی. رخ چون لعبتش در دلنوازی به لعبت باز خود می کرد بازی. نظامی. رسیدند آن بتان با دلنوازی بر آن سبزه چو گل کردند بازی. نظامی. به غمزه گرچه ترکی دلستانم به بوسه دلنوازی نیز دانم. نظامی. ملک را درگرفت آن دلنوازی اساس نو نهاد از عشق بازی. نظامی. مهین بانو چو دید آن دلنوازی ز خدمت داد خود را سرفرازی. نظامی. آمد بر آن سوار تازی بگشاد زبان به دلنوازی. نظامی. آن کن که به رفق و دلنوازی آزادان را به بنده سازی. نظامی. آن سوخته را به دلنوازی آرند ز راه چاره سازی. نظامی. گوید از راه عشقبازی او داستانی به دلنوازی او. نظامی. گرفتم در کنار از دلنوازی به موری چون سلیمان کرد بازی. نظامی. میداد دلش زدلنوازی کآن به که درین بلا بسازی. نظامی. کاینجا نه حدیث تیغبازیست دلالگیی به دلنوازیست. نظامی. متواری راه دلنوازی زنجیری کوی عشقبازی. نظامی. شه از دلنوازیش در بر گرفت سخنهای پیشینه از سر گرفت. نظامی. شد از چشم فلک نیرنگ سازی گشاد ابرویها در دلنوازی. نظامی. هرزمانش به دلنوازی کوش وقت خلوت به لطف و بازی کوش. اوحدی. - دلنوازی کردن، نواختن دل. نوازش دل. دلجوئی کردن. تسلی دادن. شفقت و مهربانی کردن. (ناظم الاطباء) : تا دگرباره ترکتازی کرد خواجه را یافت دلنوازی کرد. نظامی. ، ناز کشیدن، تملق نمودن، ریشخند کردن. (ناظم الاطباء)
حالت و چگونگی دلنواز. عمل دلنواز. نواخت دل. نوازش دل. شفقت. مهربانی. تسلی. (ناظم الاطباء). خاطرنوازی. دلجوئی: ابری که ز بارانش می نروید از طبع مگرتخم دلنوازی. مسعودسعد. غزال شیرمست از دلنوازی به گرد سبزه با مادر به بازی. نظامی. رخ چون لعبتش در دلنوازی به لعبت باز خود می کرد بازی. نظامی. رسیدند آن بتان با دلنوازی بر آن سبزه چو گل کردند بازی. نظامی. به غمزه گرچه ترکی دلستانم به بوسه دلنوازی نیز دانم. نظامی. ملک را درگرفت آن دلنوازی اساس نو نهاد از عشق بازی. نظامی. مهین بانو چو دید آن دلنوازی ز خدمت داد خود را سرفرازی. نظامی. آمد بر آن سوار تازی بگشاد زبان به دلنوازی. نظامی. آن کن که به رفق و دلنوازی آزادان را به بنده سازی. نظامی. آن سوخته را به دلنوازی آرند ز راه چاره سازی. نظامی. گوید از راه عشقبازی او داستانی به دلنوازی او. نظامی. گرفتم در کنار از دلنوازی به موری چون سلیمان کرد بازی. نظامی. میداد دلش زدلنوازی کآن به که درین بلا بسازی. نظامی. کاینجا نه حدیث تیغبازیست دلالگیی به دلنوازیست. نظامی. متواری راه دلنوازی زنجیری کوی عشقبازی. نظامی. شه از دلنوازیش در بر گرفت سخنهای پیشینه از سر گرفت. نظامی. شد از چشم فلک نیرنگ سازی گشاد ابرویها در دلنوازی. نظامی. هرزمانش به دلنوازی کوش وقت خلوت به لطف و بازی کوش. اوحدی. - دلنوازی کردن، نواختن دل. نوازش دل. دلجوئی کردن. تسلی دادن. شفقت و مهربانی کردن. (ناظم الاطباء) : تا دگرباره ترکتازی کرد خواجه را یافت دلنوازی کرد. نظامی. ، ناز کشیدن، تملق نمودن، ریشخند کردن. (ناظم الاطباء)
دوروزه. منسوب به دوروز، کنایه است از صحت و تندرستی. (آنندراج) (از لغت شوشتر) (جهانگیری) (برهان) : همی خواهم از داور کردگار دوروزی ده پاک پروردگار. فردوسی. دوروزی و درستی مرترا باد مباد از بخت بر جان تو بیداد. (ویس و رامین). ، کنایه است از کار بی قوام و بقا. (از آنندراج). رجوع به دوروزه شود
دوروزه. منسوب به دوروز، کنایه است از صحت و تندرستی. (آنندراج) (از لغت شوشتر) (جهانگیری) (برهان) : همی خواهم از داور کردگار دوروزی ده پاک پروردگار. فردوسی. دوروزی و درستی مرترا باد مباد از بخت بر جان تو بیداد. (ویس و رامین). ، کنایه است از کار بی قوام و بقا. (از آنندراج). رجوع به دوروزه شود