جدول جو
جدول جو

معنی دوآوازی - جستجوی لغت در جدول جو

دوآوازی
(دُ)
صفت و حالت دوآواز. اختلاف کلمه. شقاق. مقابل هم آوازی. (یادداشت مؤلف). و رجوع به دوآواز شود
صفت و حالت دوآواز. اختلاف کلمه. شقاق. مقابل هم آوازی. (یادداشت مؤلف). رجوع به دوآواز شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دُ)
مختلف القول. دارای اختلاف کلمه. مقابل هم آواز. (یادداشت مؤلف) :
دو آواز شد رومی و پارسی
سخنشان زتابوت شد یک به سی.
فردوسی
مختلف القول. دارای اختلاف کلمه. مقابل هم آواز. (یادداشت مؤلف) :
دوآواز شد رومی و پارسی
سخنشان ز تابوت شد یک به سی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نزاع. آویزش:
شانه گه گه با سر زلفت درآویزی کند
آری آنجاها کرا باشد دو سر جز شانه را.
امیرحسن دهلوی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دُ هََ)
اختلاف و دو تیرگی. دو دستگی. خصومت. چگونگی آنکه دو هوایا خواهش مختلف دارد. (یادداشت مؤلف) :
خاقانیا چه مژده دهی کز سواد ملک
یکباره ف تنه دوهوایی فرونشست.
خاقانی.
عقل و عقد جهان بدو شد راست
دوهوایی ز مملکت برخاست.
نظامی.
- دوهوایی کردن، دو آرزو و هوای مختلف داشتن. اظهار اختلاف و دو دستگی کردن:
یا میکده یا کعبه یا عشرت و یا زهد
اینجا نتوان کرد به یک دل دوهوایی.
خاقانی.
و با سلطان محمد لشکری اندک بود که خاصگیان چنانکه قاعده لشکر باشد دوهوایی می کردند و پراکنده شده بودند سلطان محمد بهر تسکین ایشان به کلاه زرمی بخشید و به جوال جامه، لشکر می ستدند و می گریختند. (راحهالصدور راوندی).
خلق گویند برو دل به هوای دگری ده
نکنم خاصه در ایام اتابک دوهوایی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
قسمی بازی است خطوطی و آن چنان است که مربعهای متداخل با خطوطی که زوایا را بهم متصل کند به طرز معین بر آجر یا بر زمین و جز آن کشند و بر تقاطع خطوط هریک از دو حریف مهره یا سنگریزه و یا لوبیا و جز آن نهند و به نوبت ببازند، (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دِ نَ)
حالت و چگونگی دلنواز. عمل دلنواز. نواخت دل. نوازش دل. شفقت. مهربانی. تسلی. (ناظم الاطباء). خاطرنوازی. دلجوئی:
ابری که ز بارانش می نروید
از طبع مگرتخم دلنوازی.
مسعودسعد.
غزال شیرمست از دلنوازی
به گرد سبزه با مادر به بازی.
نظامی.
رخ چون لعبتش در دلنوازی
به لعبت باز خود می کرد بازی.
نظامی.
رسیدند آن بتان با دلنوازی
بر آن سبزه چو گل کردند بازی.
نظامی.
به غمزه گرچه ترکی دلستانم
به بوسه دلنوازی نیز دانم.
نظامی.
ملک را درگرفت آن دلنوازی
اساس نو نهاد از عشق بازی.
نظامی.
مهین بانو چو دید آن دلنوازی
ز خدمت داد خود را سرفرازی.
نظامی.
آمد بر آن سوار تازی
بگشاد زبان به دلنوازی.
نظامی.
آن کن که به رفق و دلنوازی
آزادان را به بنده سازی.
نظامی.
آن سوخته را به دلنوازی
آرند ز راه چاره سازی.
نظامی.
گوید از راه عشقبازی او
داستانی به دلنوازی او.
نظامی.
گرفتم در کنار از دلنوازی
به موری چون سلیمان کرد بازی.
نظامی.
میداد دلش زدلنوازی
کآن به که درین بلا بسازی.
نظامی.
کاینجا نه حدیث تیغبازیست
دلالگیی به دلنوازیست.
نظامی.
متواری راه دلنوازی
زنجیری کوی عشقبازی.
نظامی.
شه از دلنوازیش در بر گرفت
سخنهای پیشینه از سر گرفت.
نظامی.
شد از چشم فلک نیرنگ سازی
گشاد ابرویها در دلنوازی.
نظامی.
هرزمانش به دلنوازی کوش
وقت خلوت به لطف و بازی کوش.
اوحدی.
- دلنوازی کردن، نواختن دل. نوازش دل. دلجوئی کردن. تسلی دادن. شفقت و مهربانی کردن. (ناظم الاطباء) :
تا دگرباره ترکتازی کرد
خواجه را یافت دلنوازی کرد.
نظامی.
، ناز کشیدن، تملق نمودن، ریشخند کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
دوروزه. منسوب به دوروز، کنایه است از صحت و تندرستی. (آنندراج) (از لغت شوشتر) (جهانگیری) (برهان) :
همی خواهم از داور کردگار
دوروزی ده پاک پروردگار.
فردوسی.
دوروزی و درستی مرترا باد
مباد از بخت بر جان تو بیداد.
(ویس و رامین).
، کنایه است از کار بی قوام و بقا. (از آنندراج). رجوع به دوروزه شود
لغت نامه دهخدا
(دَرْ)
حافظو امین، داروغۀ شهر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دو آوازی
تصویر دو آوازی
اختلاف کلمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلنوازی
تصویر دلنوازی
شفقت، مهربانی، تسلی
فرهنگ لغت هوشیار
تفقد، خاطرنوازی، دلجویی، عطوفت، مهربانی
متضاد: دل گدازی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از آوازی
تصویر آوازی
صوتيٌّ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از آوازی
تصویر آوازی
Vocal
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از آوازی
تصویر آوازی
vocal
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از آوازی
تصویر آوازی
вокальный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از آوازی
تصویر آوازی
स्वरयुक्त
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از آوازی
تصویر آوازی
آوائی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از آوازی
تصویر آوازی
গায়ক
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از آوازی
تصویر آوازی
sauti
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از آوازی
تصویر آوازی
음성의
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از آوازی
تصویر آوازی
音声の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از آوازی
تصویر آوازی
קוֹלוֹי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از آوازی
تصویر آوازی
เสียง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از آوازی
تصویر آوازی
vokal
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از آوازی
تصویر آوازی
vokal
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از آوازی
تصویر آوازی
vocaal
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از آوازی
تصویر آوازی
vocal
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از آوازی
تصویر آوازی
vocale
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از آوازی
تصویر آوازی
vocal
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از آوازی
تصویر آوازی
wokalny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از آوازی
تصویر آوازی
голосний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از آوازی
تصویر آوازی
声音的
دیکشنری فارسی به چینی