جدول جو
جدول جو

معنی دهکم - جستجوی لغت در جدول جو

دهکم
(دَ کَ)
پیر سالخورده. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دهم
تصویر دهم
غار، درختی بزرگ و تناور با گل های ریز و سفید و برگ های درشت و دراز شبیه برگ بید و طعم تلخ و خوش بو که در شام و برخی کشورهای دیگر می روید و می گویند تا هزار سال عمر می کند، میوۀ این گیاه به اندازۀ فندق با پوست نازک و سیاه رنگ و مغز چرب و خوش بو و زرد رنگ است و پس از کهنه شدن سرخ تیره می شود، برگ و پوست و میوۀ آن در طب به کار می رود، برگ بو، دهمست، دهمشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دهم
تصویر دهم
آنچه یا آنکه در مرتبۀ ده قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تهکم
تصویر تهکم
استهزا کردن، خشم گرفتن، تکبر کردن، بر فوت چیزی پشیمانی خوردن، فروریختن و ویران شدن چاه و مانند آن
فرهنگ فارسی عمید
(دُ)
سیاه گون. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رصاص اسود است. (تحفه) ، نام گشنی از شتران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ م مِ)
بناخواست درآمدن در چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، در کار سخت درآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، خلاف نمودن و گردنکشی نمودن بر کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(گَ کُ)
دهی است از دهستان طارم بخش سعادت آباد شهرستان بندرعباس. واقع در 2700 گزی جنوب حاجی آباد، سر راه شوسۀ کرمان به بندرعباس. محلی جلگه و هوای آن گرم سیر و سکنۀ آن 557 تن است. آب آن از قنات تأمین میشود. محصولات عمده آن خرما و غلات و شغل اهالی زراعت است. راه شوسه و پاسگاه ژاندارمری دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دَ ثَ)
شیر توانا و سخت، مرد نرم خوی، زمین نرم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَهْ مَ)
یا دهرمه. ناحیتی است به هند. (از اخبارالصین والهند ص 13 و 14). و رجوع به ماللهند ص 20 و 64 و 121 و 145 شود
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ)
دهی است از دهستان اربعه پایین (سفلی) بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد. واقع در 62هزارگزی جنوب باختری فیروزآباد. آب آن از چاه و رودخانه شور تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). مرکز بلوک محال اربعه از ولایت قشقایی فارس و یکی از نواحی بلوک مزبور است. (از جغرافیای سیاسی کیهان)
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ)
کوتاه بالا و قصیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ)
سختی و بلا، سختی از سختیهای روزگار. ج، دهاکل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَ هَْ هَُ)
شکسته و ویران شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بیران شدن. (تاج المصادر بیهقی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، فروریختن چاه و مانندآن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خندستانی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). خندستانی کردن، یعنی مسخرگی کردن. (مجمل اللغه از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). فسوس نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). فسوس. لاغ. (یادداشت ایضاً) : زبان تحکم و تهکم در وی کشیدند و گفتند خداوندگار تو درمحال سعی می کند و بر باطل سخن می گوید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 133) ، پیاپی نیزه زدن، خرامیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تکبرکردن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سخت خشم گرفتن. (تاج المصادر بیهقی). سخت به خشم شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پیش آمدن کسی را به بدی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پشیمانی خوردن بر فوت کاری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، سرود گفتن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، باران بسیار باریدن که فوق طاقت باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). باران بسیار که برداشت نشود (؟). (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
جمع واژۀ دهم. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به دهم شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تهکم
تصویر تهکم
شکسته و ویران شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهثم
تصویر دهثم
نرمخوی، نرم زمین نرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهوم
تصویر دهوم
جمع دهم، شماره های بسیار انبوهی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهم
تصویر دهم
عدد ترتیبی برای ده در مرحله ده عاشر. غار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهک
تصویر دهک
آس کردن، شکستن، نزدیکی با زن، جمع دهوک، شکننده ها آس کننده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهیم
تصویر دهیم
سختی، بلا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهم
تصویر دهم
((دَ هُ))
عدد ترتیبی برای ده، در مرحله ده، عاشر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تهکم
تصویر تهکم
((تَ هَ کُّ))
دست انداختن، خشم گرفتن، پشیمانی خوردن، ویران شدن
فرهنگ فارسی معین
ریشخند، استهزا، مسخره، تمسخر، دست انداختن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از دهم
تصویر دهم
Tenth, Tenthly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دهم
تصویر دهم
dixième, dixièmement
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از دهم
تصویر دهم
десятый , десятым
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دهم
تصویر دهم
zehnte, zehntens
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دهم
تصویر دهم
десятий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دهم
تصویر دهم
dziesiąty
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دهم
تصویر دهم
第十的 , 第十
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دهم
تصویر دهم
décimo, em décimo lugar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دهم
تصویر دهم
decimo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دهم
تصویر دهم
décimo, en décimo lugar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دهم
تصویر دهم
tiende
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از دهم
تصویر دهم
kesepuluh
دیکشنری فارسی به اندونزیایی