جدول جو
جدول جو

معنی دهکله - جستجوی لغت در جدول جو

دهکله
(دَ کَ لَ)
دمدمه مانندی است در سواران رهان. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهکله
(تَ فَلْ لُ)
پاسپردن زمین را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دهله
تصویر دهله
گون، گیاهی خاردار با ساقه های ستبر و شاخه های بلند و انبوه و گل های سرخ، بنفش، سفید یا زرد کم رنگ که از آن کتیرا می گیرند
پل، سازه ای بر روی رودخانه یا دره یا خیابان و امثال آن برای عبور از روی آنها، خدک، بل، پول، قنطره، جسر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دهکده
تصویر دهکده
ده، قریه، ده کوچک، خانه ای که در ده باشد، روستا، دیه، آبادی، کل، رستاق
فرهنگ فارسی عمید
(دِ کَ دَ / دِ)
دهی است از دهستان هکان بخش کوهک شهرستان جهرم. واقع در 30هزارگزی باختر جهرم. سکنۀ آن 300 تن. آب آن از چشمۀ شور تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(دَ لِ)
دهی است از دهستان زلقی بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. واقع در 34هزارگزی جنوب الیگودرز. دارای 194 تن سکنه می باشد. آب آن از قنات و چاه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دِ لِ)
گیاهی خاردار که گون نیزگویند. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از برهان). رجوع به گون شود، قنطره و پل، خواه از چوب و تخته باشد یا از سنگ و آهک و گچ و آجر. (ناظم الاطباء) (برهان). پلی که مردم بر آن گذرند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ لَ)
گل سیاه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، لای تنک. (منتهی الارب). گل رقیق. (از اقرب الموارد) ، گروهی که به سلطان گردن ننهندجهت عزت خود. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ کِ لَ / لِ)
پیراهن اطفال. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی) ، به هندی، جامه ای است پنبه دار که بالای رختها پوشند، خاصه در روز جنگ. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). کژآکند:
که عیان شد به خلعت دکله
که نهان شد به چارقب ّ طلا.
نظام قاری (دیوان ص 19).
به جد جامه در کار کنده بودم که دست از این صنعت چون آستین دکله کوتاه کنم. (نظام قاری، دیوان ص 130). بر آن اقتصار کردند که دستش چون آستین دکله کوتاه کنند تا دیگری کالای خاص مردم نبرد. (نظام قاری، دیوان ص 143)
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ)
دکله من صلّیان، بقیه ای از صلیان که گیاهی است دشتی، یا پاره ای از آن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ فَقْ قُ)
کلان لقمه خوردن تا بر دیگران در خوردن سبقت برد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ فَلْ لُ)
گرفتن پوست دابه تا برابر و درست گردد و ستردن موی آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). و رجوع به دهلقه شود
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از دهستان دهشال بخش آستانۀ شهرستان لاهیجان. واقع در 18هزارگزی شمال خاوری آستانه. دارای 2814 تن سکنه می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(دِ کَ دَ / دِ)
به معنی خانه ده یعنی خانه ای که در ده واقع باشد به قلب اضافت. (غیاث) (آنندراج) ، قریه. روستا. ده. دیه. ده کوچک. (یادداشت مؤلف). و رجوع به ده شود، قصبه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
یکی از دهستانهای پنجگانه بخش هوراند شهرستان اهر است و از 44 آبادی تشکیل شده و جمعیت دهستان مزبور در حدود 7960 تن می باشد و مرکز دهستان آبادی چناب است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ لَ)
مرغ دریایی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ لَ)
بازیچه ای است مر عجم را، یا نوعی از پاکوبی است، یا این لغت حبشیه است. (منتهی الارب). ابن درید در الجمهره گوید که آن بازیچه ای است کودکان را و گمان می کنم کلمه ای است حبشی. (از المعرب جوالیقی). و رجوع به درقله شود
لغت نامه دهخدا
(تَ عَوْ وُ)
گرد آوردن شتران پراکنده را از اطراف. (آنندراج) (ازمنتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَغْ)
نرم کردن زمین رابه پا سپردن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ کَلَ)
زن نازک اندام نیکوزندگانی. بهکن. (از ذیل اقرب الموارد). مؤنث بهکل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). و رجوع به مادۀ قبل و بهکن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ)
سختی و بلا، سختی از سختیهای روزگار. ج، دهاکل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دهله
تصویر دهله
پل چوبی یا پلی که با سنگ سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهکده
تصویر دهکده
خانه ای که در ده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهکره
تصویر دهکره
تند چرخاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهکده
تصویر دهکده
((دِ کَ دِ))
ده، قریه، روستا
فرهنگ فارسی معین
آبادی، ده، دهات، رستاق، روستا، قریه، قصبه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بار گذاشتن غذا، معنی کنایی غذا، اهلی، رام شده
فرهنگ گویش مازندرانی
دهکده
فرهنگ گویش مازندرانی