جدول جو
جدول جو

معنی دهک - جستجوی لغت در جدول جو

دهک
(دِ هََ)
مصغر ده. ده کوچک و قریۀ کوچک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهک
(دِ هََ)
دهی است از دهستان قره باغ بخش مرکزی شهرستان شیراز. واقع در 39هزارگزی جنوب شیراز. سکنۀ آن 214 تن. آب آن از چشمه وچاه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). دهی است به شیراز یا به واسط. از آن ده است علی دهکی محدث و هرون دهکی که دو پسر حمیدند. (منتهی الارب) (آنندراج). نام قریه ای است به شیراز. (از قاموس). قریه ای است پنج فرسنگی جنوب شیراز. (فارسنامۀ ناصری)
دهی است از دهستان مرکزی شهرستان سراوان. واقع در 34هزارگزی جنوب خاوری سراوان. سکنۀ آن 150 تن. آب آن از قنات تأمین می شود. راه آن فرعی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8) .شهرکی است خرد (به کرمان) بر کوه بارجان و هرچه بر کوه بارجان افتد بدین شهرک افتد. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
دهک
(دِ هََ)
شعبه ای است از طایفۀ سراوان از طوایف کرمان و بلوچستان مرکب از 50 خانوار. (از یادداشت مؤلف). طایفه ای از طوایف ناحیۀ سراوان کرمان. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 98)
لغت نامه دهخدا
دهک
(دُ هَُ)
جمع واژۀ دهوک. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به دهوک شود
لغت نامه دهخدا
دهک
(تَ فَ سُ)
آس کردن چیزی را و شکستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، پا سپر کردن زمین را، آرمیدن با زن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دهک
آس کردن، شکستن، نزدیکی با زن، جمع دهوک، شکننده ها آس کننده ها
تصویری از دهک
تصویر دهک
فرهنگ لغت هوشیار
دهک
از توابع میان بند نور، از توابع جلال ازرک جنوبی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بهک
تصویر بهک
(پسرانه)
نام موبد موبدان در زمان شاپور دوم پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دهکده
تصویر دهکده
ده، قریه، ده کوچک، خانه ای که در ده باشد، روستا، دیه، آبادی، کل، رستاق
فرهنگ فارسی عمید
(دِ کَ دَ / دِ)
به معنی خانه ده یعنی خانه ای که در ده واقع باشد به قلب اضافت. (غیاث) (آنندراج) ، قریه. روستا. ده. دیه. ده کوچک. (یادداشت مؤلف). و رجوع به ده شود، قصبه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دِ هََ)
دهی است از دهستان الموت بخش معلم کلایه شهرستان قزوین. واقع در 12هزارگزی معلم کلایه. آب آن از درۀ خرم رود تأمین می شود. سکنۀ آن 203 تن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(دِ هََ)
دهی است از دهستان جلال آباد بخش مرکزی شهرستان بابل. واقع در 5/5هزارگزی جنوب باختری بابل. دارای 180 تن سکنه می باشد. آب آن از رود خانه کاری تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(دِ هََ)
دهی است از دهستان مرکزی شهرستان سراوان. واقع در سی و سه هزارگزی خاوری سراوان کنار راه فرعی کوهک به سراوان. سکنۀ آن 100تن. راه آن فرعی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دِ هََ)
دهی است از دهستان عرب خانه بخش شوسف شهرستان بیرجند. واقع در 59هزارگزی شمال باختری شوسف. دارای 200 سکنه می باشد. آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دِ هََ)
دهی است از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند. واقع در 10هزارگزی جنوب درمیان. دارای 160 تن سکنه می باشد. آب آن از قنات. طوایف بهلولی، احمدی، حاجی حقداد در اطراف این قریه سکنی دارند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دِ هََ)
دهی است از بخش نصرت آباد شهرستان زاهدان. واقع در 110هزارگزی جنوب خاوری نصرت آباد. سکنۀ آن 182 تن. آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دِ هََ)
دهی است از دهستان حومه بخش حومه شهرستان شهرضا. واقع در 19/5هزارگزی جنوب خاوری شهرضا. دارای 311 تن سکنه می باشد. آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(دِ هََ)
دهی است از بخش شهریار شهرستان تهران. واقع در 17هزارگزی علیشاه عوض. سکنۀ آن 123 تن. آب آن از قنات و رود کرج تأمین می شود. راه آن اتومبیل رو. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1). نام قریه ای است به ری. (از قاموس)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهقان. رئیس ده. معرب دهگان است. (از منتهی الارب). و رجوع به دهقان شود
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ)
ده تا ده تا. (ناظم الاطباء). دهگان دهگان. رجوع به ده و دهگان شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
زراعت و فلاحت و کشاورزی و کشت و زرع. دهقانی. دهگانی. رجوع به دهگانی شود، کشتزار. (ناظم الاطباء). و رجوع به دهقان و دهقانی شود
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از دهستان دهشال بخش آستانۀ شهرستان لاهیجان. واقع در 18هزارگزی شمال خاوری آستانه. دارای 2814 تن سکنه می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(دِ کَ دَ / دِ)
دهی است از دهستان هکان بخش کوهک شهرستان جهرم. واقع در 30هزارگزی باختر جهرم. سکنۀ آن 300 تن. آب آن از چشمۀ شور تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(دِ کِ)
دهی است از دهستان شاهیجان بخش داراب شهرستان فسا. واقع در 15هزارگزی جنوب باختر داراب. سکنۀ آن 174 تن. آب آن از چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ)
سختی و بلا، سختی از سختیهای روزگار. ج، دهاکل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ فَلْ لُ)
پاسپردن زمین را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ)
پیر سالخورده. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ)
کوتاه بالا و قصیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ یِ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان لار. واقع در 24هزارگزی شمال خاور لار. سکنۀ آن 1507 تن. آب آن از چاه و باران تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ لَ)
دمدمه مانندی است در سواران رهان. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دهکره
تصویر دهکره
تند چرخاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهکده
تصویر دهکده
خانه ای که در ده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهکده
تصویر دهکده
((دِ کَ دِ))
ده، قریه، روستا
فرهنگ فارسی معین
آبادی، ده، دهات، رستاق، روستا، قریه، قصبه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دهکده
فرهنگ گویش مازندرانی