جدول جو
جدول جو

معنی دهلقه - جستجوی لغت در جدول جو

دهلقه
(تَ فَ طُ)
گرفتن جلد ستور و ستردن موی آن تا صاف و راست گردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). و رجوع به دهقله شود
لغت نامه دهخدا
دهلقه
ستردن موی
تصویری از دهلقه
تصویر دهلقه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دهله
تصویر دهله
گون، گیاهی خاردار با ساقه های ستبر و شاخه های بلند و انبوه و گل های سرخ، بنفش، سفید یا زرد کم رنگ که از آن کتیرا می گیرند
پل، سازه ای بر روی رودخانه یا دره یا خیابان و امثال آن برای عبور از روی آنها، خدک، بل، پول، قنطره، جسر
فرهنگ فارسی عمید
(دَ قَ)
اول مال، و یقال لی دهقه من المال، ای اعطانی منه صدراً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ لَ)
دهی است از دهستان فراهان پایین بخش فرمهین شهرستان اراک. واقع در 24هزارگزی جنوب فرمهین. دارای 149 تن سکنه می باشد. آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(دَ لِ)
دهی است از دهستان زلقی بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. واقع در 34هزارگزی جنوب الیگودرز. دارای 194 تن سکنه می باشد. آب آن از قنات و چاه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دِ لِ)
گیاهی خاردار که گون نیزگویند. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از برهان). رجوع به گون شود، قنطره و پل، خواه از چوب و تخته باشد یا از سنگ و آهک و گچ و آجر. (ناظم الاطباء) (برهان). پلی که مردم بر آن گذرند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هَِ لِ قَ)
پشم زیر زنخ شتر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شکستن و بریدن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج). دهداق. (ناظم الاطباء) ، بریدن گوشت شکستن استخوان آن را، گرد گردیدن گوشت پاره از جوشش دیگ. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به دهداق شود
لغت نامه دهخدا
(تَ فَلْ لُ)
گرفتن پوست دابه تا برابر و درست گردد و ستردن موی آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). و رجوع به دهلقه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ فَ قُ)
شکستن چیزی را و بریدن، نرم گردانیدن زه را، نیک پختن طعام را و تنک و نرم گردانیدن، خام پختن طعام را، از لغات اضداد است، آراستن و نیک گردانیدن کلام را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ فَلْ لی)
لغتی است در دهمقه. (ناظم الاطباء). شکستن چیزی را و بریدن. (ناظم الاطباء) ، نرم گردانیدن زه را، نیک پختن و تنک و نرم گردانیدن طعام را با پختن. (منتهی الارب). و رجوع به دهمقه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
گردو تابان گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گردونسو کردن یعنی لغزنده. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سپید گردانیدن جامه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نرم و تابان گردانیدن چیزی. (از اقرب الموارد) ، نوعی از رفتار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تکبر کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
تصویری از دهله
تصویر دهله
پل چوبی یا پلی که با سنگ سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهدقه
تصویر دهدقه
جوش جوش آمدن دیگ، بریدن چون بریدن گوشت، جوشظمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهلیه
تصویر دهلیه
گل رخشان داهلیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دولقه
تصویر دولقه
ترکی فش پارچه ای که در جنگ بر دستار یا خود پیچند
فرهنگ لغت هوشیار
النگو دست بند
فرهنگ گویش مازندرانی