جدول جو
جدول جو

معنی دهقه - جستجوی لغت در جدول جو

دهقه
(دَ قَ)
اول مال، و یقال لی دهقه من المال، ای اعطانی منه صدراً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از درقه
تصویر درقه
سپری که از پوست گاومیش یا کرگدن درست می کردند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دهنه
تصویر دهنه
دهانه، میلۀ آهنی وصل به افسار که در دهان اسب می افتد، لگام
واحد شمارش مغازه
سولفات دوفر، ترکیب اکسید دوفر و جوهر گوگرد، زاج سبز، زنگار معدنی، دهنه فرنگ، دهنج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دهره
تصویر دهره
نوعی حربۀ دسته دار شبیه ساطور، برای مثال دهر قصاب ناجوانمرد است / دهره اش بهرۀ رقاب و صدور (حسین وفایی- مجمع الفرس - دهره)، داس، شمشیر، شمشیر دودم، برای مثال پیکر هر طلسم از آهن و سنگ / هر یکی دهره ای گرفته به چنگ (نظامی۴ - ۶۵۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دهله
تصویر دهله
گون، گیاهی خاردار با ساقه های ستبر و شاخه های بلند و انبوه و گل های سرخ، بنفش، سفید یا زرد کم رنگ که از آن کتیرا می گیرند
پل، سازه ای بر روی رودخانه یا دره یا خیابان و امثال آن برای عبور از روی آنها، خدک، بل، پول، قنطره، جسر
فرهنگ فارسی عمید
(تَ هََ رْ رُ)
نعره زدن. یقال: شهق شهقهً فمات. (منتهی الارب). صیحه. (تاج المصادر بیهقی). نعره. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(فَ قَ)
استخوان بر گردن که اول فقار است، یا استخوان قریب پیوند سر و گردن مشرف بر کام. (منتهی الارب). ج، فهاق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ)
نام جایی است در ولایت طوس. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ قَهْ)
خنده به آواز بلند. (ناظم الاطباء) (آنندراج).
- قهقه شیشه، کنایه از قلقل شیشه. (آنندراج) :
قهقه شیشه طبل کوچ زند
بر سر هوش خیمه اندازد.
محمد عرفی (از آنندراج).
رجوع به قهقهه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
به معنی دواقه است. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رجوع به دواقه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ قَ)
کین زاده مولی عثمان بن محمد رومی. متوفا به سال 1013 هجری قمری او راست: ازهار الجمائل فی وصف الاوائل. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ قَ)
دوقانیه. تباهی، حماقت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ قَ)
یک بار ریختن. (ناظم الاطباء). ج، دفقات. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ قَ)
یکباره: جاء القوم دفقهً واحده، بیکباره آمدند. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، هر آنچه ریخته شود. (ناظم الاطباء). ج، دفق، دفقات. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دِ فَقْ قَ/ دِ فِقْ قَ)
مؤنث دفق ّ است. (از منتهی الارب). مادیان نجیب و کریم و شتاب رو. (از اقرب الموارد). و رجوع به دفق ّ شود
لغت نامه دهخدا
(دَ قَقَ)
جمع واژۀ داق ّ. (منتهی الارب). آشکارکنندگان عیوب مردمان. (از اقرب الموارد). رجوع به داق ّ شود
لغت نامه دهخدا
(دَ قَ)
گروه شتران. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، باران که یک بار آید. (منتهی الارب). یک بار باران آمدن. (ازاقرب الموارد). دعکه. و رجوع به دعکه شود، حمله و فریاد. (از ذیل اقرب الموارد از تاج)
لغت نامه دهخدا
(دَ قِهْ)
درخت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دهقنه
تصویر دهقنه
از ریشه پارسی دهگانی، دهگان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهنه
تصویر دهنه
چاک و شکاف، مدخل هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهمه
تصویر دهمه
سیاهی سیاه شدن، فروگرفتن در گریز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوقه
تصویر دوقه
از لاتینی دوشس والاگاه میرو مونث دوق
فرهنگ لغت هوشیار
شلمک شیلم از گیاهان حبی است دوایی و آنچه از آن در میان گندم روید مسکر و مدر باشد و آنرا شیلم و شلمک نیز کویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهله
تصویر دهله
پل چوبی یا پلی که با سنگ سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهلقه
تصویر دهلقه
ستردن موی
فرهنگ لغت هوشیار
سپر گاو سپر، سوسک شاخدار سپری که از پوست گاو یا گاومیش یا کرگدن سازند گاو سپر جمع درق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهقه
تصویر شهقه
سیاه سرفه خروسک از بیماری ها، فریاد زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهدقه
تصویر دهدقه
جوش جوش آمدن دیگ، بریدن چون بریدن گوشت، جوشظمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهچه
تصویر دهچه
دهقان روستایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهاه
تصویر دهاه
جمع داهی، زیرکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داهقه
تصویر داهقه
راهی (مسافر)، دور مانده
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته کهگاه نام کلاتی در توس بلند خندی خوشخندی قهقهه: قهقهی زد (بلبل) از سر درد فراق زار نالید از هجوم اشتیاق
فرهنگ لغت هوشیار
سنسکریت اردو داس تیغ کج نوعی حربه دسته دار که دسته اش آهنین و سرش مانند داس است، داس، شمشیر کوچک دودمه که سر آن مانند سر سنان باریک و تیز باشد، یا دهره دهر هلال ماه. یا دهره صبح روشنی صبح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهره
تصویر دهره
((دَ رَ یا رِ))
نوعی حربه دسته دار که دسته اش آهنین و سرش مانند داس است، داس، شمشیر کوچک دو دمه که سر آن مانند سر سنان باریک و تیز می باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درقه
تصویر درقه
((دَ قِ))
سپر، سپری که از پوست گاومیش یا کرگدن درست کنند
فرهنگ فارسی معین