جدول جو
جدول جو

معنی دهقله - جستجوی لغت در جدول جو

دهقله(تَ فَلْ لُ)
گرفتن پوست دابه تا برابر و درست گردد و ستردن موی آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). و رجوع به دهلقه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دهله
تصویر دهله
گون، گیاهی خاردار با ساقه های ستبر و شاخه های بلند و انبوه و گل های سرخ، بنفش، سفید یا زرد کم رنگ که از آن کتیرا می گیرند
پل، سازه ای بر روی رودخانه یا دره یا خیابان و امثال آن برای عبور از روی آنها، خدک، بل، پول، قنطره، جسر
فرهنگ فارسی عمید
(تَ فَ طُ)
گرفتن جلد ستور و ستردن موی آن تا صاف و راست گردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). و رجوع به دهقله شود
لغت نامه دهخدا
(دَ لِ)
دهی است از دهستان زلقی بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. واقع در 34هزارگزی جنوب الیگودرز. دارای 194 تن سکنه می باشد. آب آن از قنات و چاه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دِ لِ)
گیاهی خاردار که گون نیزگویند. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از برهان). رجوع به گون شود، قنطره و پل، خواه از چوب و تخته باشد یا از سنگ و آهک و گچ و آجر. (ناظم الاطباء) (برهان). پلی که مردم بر آن گذرند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ قِ لَ)
شاه دقله، به معنی دقله است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به دقله شود. ج، دقال. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ فَقْ قُ)
کلان لقمه خوردن تا بر دیگران در خوردن سبقت برد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ فَ حُ)
دهقان گردانیدن کسی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ قَ نَ)
کشاورزی و کار با زراعت. (آنندراج). و رجوع به دهقان و دهقنت شود
لغت نامه دهخدا
(تَ فَلْ لُ)
پاسپردن زمین را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ لَ)
دمدمه مانندی است در سواران رهان. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ قُ لَ)
نام یکی از شهرهای زنگ و آن مقر سلطان نوبه بوده است. (از تاج العروس). شهری به نوبه. (دمشقی). رجوع به التفهیم بیرونی ص 198 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ غَصْصُ)
بشتاب رفتن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پایکوبی نمودن. (از منتهی الارب). رقص. (اقرب الموارد) ، گشاده گام رفتن. گشاده گام رفتن به ناز و خرامیدن. (از منتهی الارب). تبختر. (اقرب الموارد) ، رام و فرمانبردار گردیدن کسی را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ لَ)
بازیی است مر طفلان را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بازیی است ایرانیان را و آن معرب است. (ازذیل اقرب الموارد از لسان). و رجوع به درکله شود
لغت نامه دهخدا
(تَ طُ)
دمیده شدن شکم. (منتهی الارب). آماس شکم
لغت نامه دهخدا
(تَ)
گرفتن چیزی را و خوردن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ازناظم الاطباء) ، برآمدن خایه های کسی و فروهشته بر پشت رانها افتادن آن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، آرمیدن با زن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ قَ لَ)
نام شاعری. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ قَ لَ)
سرنرۀ ستبر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ قُلْ لَ / لِ)
دوسبو. دومشک. قلتین. مقدار ششصد صاع باشد از آب چه هر قله سیصد صاع است و در مذهب شافعی این مقدار آب کر است. (از یادداشت مؤلف). به مذهب شافعی این مقدار آب از استعمال غیر طاهر نمی شود. (غیاث). در حدیث آمده: اذا بلغ الماء قدر قلتین لم یحمل خبثاً، شافعیان به این حدیث بسیار استناد کنند. (فرهنگ فارسی معین) :
تا در یمینت یم بود بحر از دوقله کم بود
بل کآن همه یک نم بود از مشک و سقا ریخته.
خاقانی.
اعظم سپهبدا در تو قبلۀ یکی است
عقلی که شد دوقله جز این قبله ای نداشت.
خاقانی.
تو دوقله نیستی یک قله ای
غافل از قصۀ عذاب ظله ای.
مولوی.
رجوع به قله شود
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ / لِ)
کیسه مانندی را گویند که از پوش خرما بافند و بر آن خرما نهند و به جاها فرستند و به عربی دوخله گویند. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ هََ لَ)
شهری است درمصر بر شعبه ای از رود نیل، که با دمیاط چهار فرسخ وبا دمیره شش فرسخ فاصله دارد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دَ قَ)
اول مال، و یقال لی دهقه من المال، ای اعطانی منه صدراً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
لاتینی تازی گشته سارآبی درغه (این واژه پارسی را طرقه می نویسد) از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دقله
تصویر دقله
گوسپند لاغر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهله
تصویر دهله
پل چوبی یا پلی که با سنگ سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهقنه
تصویر دهقنه
از ریشه پارسی دهگانی، دهگان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهلقه
تصویر دهلقه
ستردن موی
فرهنگ لغت هوشیار