کار دلستان. حالت دلستان. چگونگی دلستان. دلبری. دلکشی. زیبایی. جذابیت: با این همه ناز و دلستانی خون شد جگرش ز مهربانی. نظامی. خون هزار وامق خوردی به دلفریبی دست از هزار عذرا بردی به دلستانی. سعدی. - دلستانی کردن، دلبری کردن: من برآن بودم که ندهم دل به کس سرو بالا دلستانی می کند. سعدی. ، دل بردن: گفتم که دل ستانم ناگاه دل سپردم بر طمع دلستانی ماندم به دل سپاری. فرخی
کار دلستان. حالت دلستان. چگونگی دلستان. دلبری. دلکشی. زیبایی. جذابیت: با این همه ناز و دلستانی خون شد جگرش ز مهربانی. نظامی. خون هزار وامق خوردی به دلفریبی دست از هزار عذرا بردی به دلستانی. سعدی. - دلستانی کردن، دلبری کردن: من برآن بودم که ندهم دل به کس سرو بالا دلستانی می کند. سعدی. ، دل بردن: گفتم که دل ستانم ناگاه دل سپردم بر طمع دلستانی ماندم به دل سپاری. فرخی
ابوعبداﷲ، حمداﷲ مستوفی در تاریخ گزیده (مؤلف به سال 730 هجری قمری) در فصل چهارم از باب پنجم نام وی در عداد مشایخ قبل از زمان خویش آورده است، (تاریخ گزیده چ اروپا ص 795)، و نیز رجوع به ’داستان’ (نام محل) شود
ابوعبداﷲ، حمداﷲ مستوفی در تاریخ گزیده (مؤلف به سال 730 هجری قمری) در فصل چهارم از باب پنجم نام وی در عداد مشایخ قبل از زمان خویش آورده است، (تاریخ گزیده چ اروپا ص 795)، و نیز رجوع به ’داستان’ (نام محل) شود