جدول جو
جدول جو

معنی دهدک - جستجوی لغت در جدول جو

دهدک(دَ دَ)
دخدخ. هلاک ساختن. هلاک کردن. (یادداشت مؤلف). ذبح. گلو بریدن و خبه کردن و دهدک ساختن و منه حدیث القضاء من ولی قاضیاً فقد ذبح بغیر سکین، ای اهلک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دادک
تصویر دادک
دادا، دده، خدمتکار پیر، رئیس عدالت خانه، دادبیگ، برای مثال همه بادش ز حاجب وز امیر / همه لافش ز دادک وز وزیر (سنائی - لغت نامه - دادک)
فرهنگ فارسی عمید
(دَ لَ)
جزیره ای در دریای احمر مابین یمن و حبشه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جزیره ای است میان برّ یمن و و برّ حبشه (قاموس). و بدانجا مغاص لؤلؤ است. (نخب سنجاری ص 32). جزیره ای است در دریای یمن و آن لنگرگاه کشتیهاست برای بلاد یمن و حبشه. شهری است کوچک و گرم که در زمان بنی امیه تبعیدگاه مقصران بوده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَ فَ سُ)
آس کردن چیزی را و شکستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، پا سپر کردن زمین را، آرمیدن با زن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دُ هَُ)
جمع واژۀ دهوک. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به دهوک شود
لغت نامه دهخدا
(دِ هََ)
شعبه ای است از طایفۀ سراوان از طوایف کرمان و بلوچستان مرکب از 50 خانوار. (از یادداشت مؤلف). طایفه ای از طوایف ناحیۀ سراوان کرمان. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 98)
لغت نامه دهخدا
(دِ هََ)
دهی است از دهستان قره باغ بخش مرکزی شهرستان شیراز. واقع در 39هزارگزی جنوب شیراز. سکنۀ آن 214 تن. آب آن از چشمه وچاه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). دهی است به شیراز یا به واسط. از آن ده است علی دهکی محدث و هرون دهکی که دو پسر حمیدند. (منتهی الارب) (آنندراج). نام قریه ای است به شیراز. (از قاموس). قریه ای است پنج فرسنگی جنوب شیراز. (فارسنامۀ ناصری)
دهی است از دهستان مرکزی شهرستان سراوان. واقع در 34هزارگزی جنوب خاوری سراوان. سکنۀ آن 150 تن. آب آن از قنات تأمین می شود. راه آن فرعی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8) .شهرکی است خرد (به کرمان) بر کوه بارجان و هرچه بر کوه بارجان افتد بدین شهرک افتد. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(دِ هََ)
مصغر ده. ده کوچک و قریۀ کوچک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ دُرر)
اسم است مر دروغ و باطل را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دِ دِ)
نام یکی از بخشهای شهرستان اهواز و حدود آن به شرح زیراست: از طرف شمال کوههای گره، از جنوب کوه کارون، از خاور کوه شیخان، از باختر سلسله جبال هنکشت و کوه پس شاخه. قسمتی از منطقۀ بخش کوهستانی و قسمتی دشت و هوای آن گرمسیر سالم است. آب آن از قراء بخش از چشمه ها و قنوات تأمین می شود. محصول عمده آن غلات، لبنیات، حبوبات و تریاک می باشد. شغل اکثر سکنه زراعت و گله داری است. این بخش از 70 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 6800 نفر است. زبان مادری لری بختیاری و فارسی است. اکثر ساکنین تابستان به ییلاقات نزدیک می روند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ)
مردم و خلق. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ دُ)
باطل، دروغ. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). و رجوع به دهدر شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مراتب عشرات در اعداد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
بسیار شکننده و آس کننده. ج، دهک. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی است از دهستان شنبۀ بخش خورموج شهرستان بوشهر. واقع در 53هزارگزی خاور خورموج. با 150 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(دِ شِ)
دهی است از دهستان میان ولایت بخش حومه شهرستان مشهد. واقع در 33هزارگزی شمال باختری مشهد. دارای 370 تن سکنه می باشد. آب آن از رودخانه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ)
دهی از دهستان ریوند بخش حومه شهرستان نیشابور. سکنۀ آن 475 تن. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(شَ دَ)
نام اجدادی است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
سختی کردن به سخن و ترسانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تهدم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ / دِ دِ)
به معنی دکداک است. ج، دکادک، دکادیک. (ازاقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به دکداک شود
لغت نامه دهخدا
(شَ دَ)
مصغر شهد. خوش آیندی چیزهای شیرین که کمی شیرین باشد، لذت آرمیدن با زن، محل آرمیدن با زن. (ناظم الاطباء). شرم جای
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ)
دهی است از دهستان کوهپایۀ بخش بردسکن شهرستان کاشمر واقع در 12هزارگزی باختر راه مالرو عمومی کوهپایه. ناحیه ای است کوهستانی، معتدل و دارای 919 تن سکنه. از قنات مشروب میشود. محصول عمده اش غلات و انگور و انار است. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دُ دَ)
مصغر دزد. دزد کوچک. دزد خرد.
- آب دزدک. رجوع به همین عنوان در ردیف خود شود.
- آفتاب دزدک. رجوع به همین عنوان در ردیف خود شود
لغت نامه دهخدا
(دُ دَ)
دهی است از دهستان چلندر بخش مرکزی شهرستان نوشهر. واقع در 16هزارگزی خاور نوشهر و کنار راه شوسۀ نوشهر به المده، با 220 تن سکنه. آب آن از رود خانه محلی دزدک است. و آثار قلعه خرابۀ قدیمی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). رجوع به دزدین شود
لغت نامه دهخدا
(دو دَ)
آلتی است ازآلات موسیقی. حاجی خلیفه آن را در کشف الظنون در علم آلات العجمیه الموسیقانیه نام برده است. (یادداشت مؤلف). دودوک. طوطک. یکی از سازهای بادی است یا نی لبک. (از فرهنگ فارسی معین). توتک. رجوع به نی لبک شود
لغت نامه دهخدا
(دو دَ)
دهی است از دهستان حومه بخش خاش شهرستان زاهدان. آب آن از قنات. 200 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دُ دُ)
قچقاری که چون به رفتار آید گوشت وی بلرزد از فربهی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دهوک
تصویر دهوک
شکننده، آس کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهک
تصویر دهک
آس کردن، شکستن، نزدیکی با زن، جمع دهوک، شکننده ها آس کننده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهدک
تصویر تهدک
بیم داشتن بیمداشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دادک
تصویر دادک
ترکی ک پیر بنده (پیر غلام)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دودک
تصویر دودک
یکی از سازهای بادی است نی لبک
فرهنگ لغت هوشیار
ستون هایی که در حدفاصل سقف اول و سقف دوم ساختمان به عنوان
فرهنگ گویش مازندرانی
جنوعی ساز بادی که قمیش آن شبیه بالابان استنام دیگر آن غرنه.، جفت پا پریدن پرندگان، جهیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان چهاردانگه ی هزارجریبی ساری، روستایی از دهستان چلندر نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی