جدول جو
جدول جو

معنی دهداق - جستجوی لغت در جدول جو

دهداق
(دَ)
جوشش دیگ، خندۀ بد، رفتاری است بالاتر از عنق که نوعی از رفتارستور است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهداق
(تَ فَقْ قُ)
بریدن گوشت و شکستن استخوان را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، گرد گردیدن گوشت پاره از جوشش دیگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهداق
جوش دیگ، خنده بد
تصویری از دهداق
تصویر دهداق
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دهدار
تصویر دهدار
دارندۀ ده، صاحب ده، کدخدا، سرکرده یا سرپرست مردم ده، کسی که کارهای یک دهستان را اداره کند
فرهنگ فارسی عمید
(دِ)
پر و مالامال. (غیاث). جام پر یا جام پی در پی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پر و پیاپی. (از مهذب الاسماء) (از ترجمان القرآن جرجانی ص 49) ، آب بسیار، نطفۀ سخت ریخته. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ فَقْ قُءْ)
غلطیدن سنگ. (منتهی الارب) ، غلطانیدن سنگ. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
محمود بن محمود. او راست: خلاصهالترجمان، که به سال 1013 ه. ق. تألیف کرده است. و جواهرالاسرار و جامعالفواید. (از الذریعه)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شُو هََ کَ دَ / دِ)
به معنی دارندۀ ده است یعنی سرکردۀ اهل مزارع. (آنندراج) (از برهان) (ناظم الاطباء) :
وزین ایستادن به درگاه شاه
وزین خواستن سوی دهدار بار.
ناصرخسرو.
، بزرگ باغبانان را گویند، دهدار کوچک، باغبان کوچک را گویند و کنایه از تحقیر و بی رتبگی است. (لغت محلی شوشتر) ، (اصطلاح سیاسی) نام کسی است که کارهای یک دهستان را اداره می کند. (لغات فرهنگستان). در تقسیمات کشوری، مقامی بالاتر از دهبان (کدخدا) و پایین تر از بخشدار که وظیفۀاو ادارۀ امور دهستان است. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
کلمه ای است که بدان بزغالگان ماده را زجر کنند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
غلطانیدن سنگ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، غلطیدن سنگ. (منتهی الارب) ، گردانیدن بعض چیزی بر بعض آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
شتران ریز. ج، دهاده. (منتهی الارب) (آنندراج). شتر ریزه. (ناظم الاطباء). اشتران خرد. (مهذب الاسماء) ، کس، گویند ما ادری ای الدهداه هو، یعنی چه کسی است او. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کوتاه قد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
قطعه های ریگ خرد، بعض بر بعض نشسته. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
خرچال. میش مرغ. حباری ̍. هوبره. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به خرچال شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دوکانچه و زمین کوچک کوفته و هموارکرده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دهدار
تصویر دهدار
سرکرده یا سرپرست مردم ده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهداه
تصویر دهداه
شتر ریزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درداق
تصویر درداق
تپه هموار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهاق
تصویر دهاق
پر و مالامال، پیاپی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهدار
تصویر دهدار
((دِ))
کدخدا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دهاق
تصویر دهاق
((دِ))
پر، لبریز
فرهنگ فارسی معین