دوگونه. دو نوع. دوقسم. مختلف و متفاوت. (یادداشت مؤلف) : هر دو جهان و نعمتش از بهر مردم است زین روی جان عقل دو گون و دوتا شده ست. ناصرخسرو. و رجوع به دوگونه شود
دوگونه. دو نوع. دوقسم. مختلف و متفاوت. (یادداشت مؤلف) : هر دو جهان و نعمتش از بهر مردم است زین روی جان عقل دو گون و دوتا شده ست. ناصرخسرو. و رجوع به دوگونه شود
نگونسار. (لغت فرس اسدی) (انجمن آرا) (آنندراج). آویخته. سرازیر. (انجمن آرا) (آنندراج). سرنگون. (ناظم الاطباء). سرته. آونگان. به پای آویخته. (یادداشت مؤلف) : آب گلفهشنگ گشته از فسردن ای شگفت همچنان چون شوشۀ سیمین نگون آویخته. فرالاوی. یکی را ز دریا برآرد به ماه یکی را نگون اندرآرد به چاه. فردوسی. از آن پس نگون اندرافکن به چاه که بی بهره گردد ز خورشید و ماه. فردوسی. بنگر به ترنج ای عجبی دار که چون است پستانی سخت است و دراز است و نگون است. منوچهری. به چنگال هریک سری پر ز خون سری دیگر از گردن اندر نگون. اسدی. ، نگونسار. به سر درافتاده. فرودافتاده. به خاک افتاده. سرنگون شده: سپه چون سپهبد نگون یافتند عنان یکسر از رزم برتافتند. فردوسی. همه رزمگه سربه سر جوی خون درفش سپهدار توران نگون. فردوسی. همه میمنه شد چو دریای خون درفش سواران ایران نگون. فردوسی. ای چتر ظلم از تو نگون وز آتش عدلت کنون بر هفت چتر آبگون نور مجزا ریخته. خاقانی. ، سر در زیر فکنده. (برهان قاطع). منکس. (یادداشت مؤلف). سربه زیر: درفش خجسته به دست اندرون گرازان و شادان ودشمن نگون. فردوسی. وآن بنفشه چون عدوی خواجۀ سید نگون سر به زانو برنهاده رخ به نیل اندوده باز. منوچهری. ، وارونه. معکوس: ببرد و فکندش به چاه اندرون نهادش یکی کوه بر سر نگون. فردوسی. همی دید زینش بر او برنگون رکیب و کمندش همه پر ز خون. فردوسی. ، مقابل ستان. به روی افتاده. دمر. دمرو. مکب ّ علی وجهه. (یادداشت مؤلف) : مر او را به چاره ز روی زمین نگونش برافکند بر پشت زین. فردوسی. فکنده سر نیزۀ جانستان یکی را نگون و یکی را ستان. اسدی. قدح لاله را نگون بینید قمع یاسمین ستان نگرید. سیدحسن غزنوی. وز زلزلۀ حمله چنان خاک بجنبد کز هم نشناسند نگون را و ستان را. انوری. ، به زیر افتاده. خم شده. فروافتاده: که بارش کبست آید و برگ خون به زودی سر خویش بینی نگون. فردوسی. گیاهی که روید ازآن بوم و بر نگون دارد از شرم خورشید سر. فردوسی. ، کوز. (برهان قاطع). خم شده. (غیاث اللغات) (برهان قاطع). خمیده: منم غلام خداوند زلف غالیه گون تنم شده چو سر زلف او نوان و نگون. رودکی
نگونسار. (لغت فرس اسدی) (انجمن آرا) (آنندراج). آویخته. سرازیر. (انجمن آرا) (آنندراج). سرنگون. (ناظم الاطباء). سرته. آونگان. به پای آویخته. (یادداشت مؤلف) : آب گلفهشنگ گشته از فسردن ای شگفت همچنان چون شوشۀ سیمین نگون آویخته. فرالاوی. یکی را ز دریا برآرد به ماه یکی را نگون اندرآرد به چاه. فردوسی. از آن پس نگون اندرافکن به چاه که بی بهره گردد ز خورشید و ماه. فردوسی. بنگر به ترنج ای عجبی دار که چون است پستانی سخت است و دراز است و نگون است. منوچهری. به چنگال هریک سری پر ز خون سری دیگر از گردن اندر نگون. اسدی. ، نگونسار. به سر درافتاده. فرودافتاده. به خاک افتاده. سرنگون شده: سپه چون سپهبد نگون یافتند عنان یکسر از رزم برتافتند. فردوسی. همه رزمگه سربه سر جوی خون درفش سپهدار توران نگون. فردوسی. همه میمنه شد چو دریای خون درفش سواران ایران نگون. فردوسی. ای چتر ظلم از تو نگون وز آتش عدلت کنون بر هفت چتر آبگون نور مجزا ریخته. خاقانی. ، سر در زیر فکنده. (برهان قاطع). منکس. (یادداشت مؤلف). سربه زیر: درفش خجسته به دست اندرون گرازان و شادان ودشمن نگون. فردوسی. وآن بنفشه چون عدوی خواجۀ سید نگون سر به زانو برنهاده رخ به نیل اندوده باز. منوچهری. ، وارونه. معکوس: ببرد و فکندش به چاه اندرون نهادش یکی کوه بر سر نگون. فردوسی. همی دید زینش بر او برنگون رکیب و کمندش همه پر ز خون. فردوسی. ، مقابل ستان. به روی افتاده. دمر. دمرو. مکب ّ علی وجهه. (یادداشت مؤلف) : مر او را به چاره ز روی زمین نگونش برافکند بر پشت زین. فردوسی. فکنده سر نیزۀ جانستان یکی را نگون و یکی را ستان. اسدی. قدح لاله را نگون بینید قمع یاسمین ستان نگرید. سیدحسن غزنوی. وز زلزلۀ حمله چنان خاک بجنبد کز هم نشناسند نگون را و ستان را. انوری. ، به زیر افتاده. خم شده. فروافتاده: که بارش کبست آید و برگ خون به زودی سر خویش بینی نگون. فردوسی. گیاهی که روید ازآن بوم و بر نگون دارد از شرم خورشید سر. فردوسی. ، کوز. (برهان قاطع). خم شده. (غیاث اللغات) (برهان قاطع). خمیده: منم غلام خداوند زلف غالیه گون تنم شده چو سر زلف او نوان و نگون. رودکی
دهی است از دهستان هشیوار بخش داراب شهرستان فسا با 275 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن اتومبیلرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). قریه ای است یک فرسنگ ونیمی جنوب شهر داراب. (فارسنامۀ ناصری)
دهی است از دهستان هشیوار بخش داراب شهرستان فسا با 275 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن اتومبیلرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). قریه ای است یک فرسنگ ونیمی جنوب شهر داراب. (فارسنامۀ ناصری)
دهی است از دهستان ریوند بخش حومه شهرستان نیشابور. دارای 707 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان ریوند بخش حومه شهرستان نیشابور. دارای 707 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
یکی از دهستان های ششگانه بخش شیروان چرداول شهرستان ایلام است که از شش آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و در حدود 1980 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
یکی از دهستان های ششگانه بخش شیروان چرداول شهرستان ایلام است که از شش آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و در حدود 1980 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان طیبی گرمسیری بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان. واقع در 13هزارگزی شمال خاوری لنده مرکز دهستان و 6هزارگزی شمال خاوری راه شوسۀبهبهان به اهواز، با 100تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و پشم و لبنیات است. ساکنان این ده از طایفۀ طیبی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان طیبی گرمسیری بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان. واقع در 13هزارگزی شمال خاوری لنده مرکز دهستان و 6هزارگزی شمال خاوری راه شوسۀبهبهان به اهواز، با 100تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و پشم و لبنیات است. ساکنان این ده از طایفۀ طیبی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
پرنده ای از راسته پرندگان دریایی و بی پرواز است. بال هایش از پره های پولک مانند به رنگ سیاه و سفید پوشیده شده و بدون شاهپر است. در زیر پوست چربی فراوان ذخیره دارد و می تواند به صورت قائم بایستد. در قطب جنوب دیده می شود
پرنده ای از راسته پرندگان دریایی و بی پرواز است. بال هایش از پره های پولک مانند به رنگ سیاه و سفید پوشیده شده و بدون شاهپر است. در زیر پوست چربی فراوان ذخیره دارد و می تواند به صورت قائم بایستد. در قطب جنوب دیده می شود