جدول جو
جدول جو

معنی دنقری - جستجوی لغت در جدول جو

دنقری
(دَ قَ ری ی)
کوتاه زشت و حقیر (از اسب و آدم). (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَمْ بَ)
در اصطلاح عامیانه به معنی دمری که دمرو و وارونه است. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). و رجوع به دمری و دمرو و دنبر شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جستجو کردن کارهای مشکل یا کارهای حقیر و رکیک را، و آن از راه رفتن ستور است وقتی که زشت و نازیبا راه رود. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شهری است بر مشرق رود نیل (به مصر) آبادان و بانعمت و از وی جامه های کتان خیزد مرتفع باقیمت. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(دَ قَ)
شوره. (یادداشت مؤلف) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شوره است و از آن باروت سازند، بعضی گویند این لغت عربی است و بعضی رومی گفته اند. (برهان). ابقر خوانند و به پارسی شوره گویند و طبیعت وی گرم است. (از اختیارات بدیعی). رجوع به شوره و ابقر شود
لغت نامه دهخدا
(نَ قَ را)
عیب. غیبت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عیب. (اقرب الموارد). اسم است از نقر. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه).
- بنات نقری، آن زنان که عیب کنند هر که را بر ایشان گذرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). گویند:مر بی علی بنی نظری و لاتمر بی علی بنات نقری.
، مهمانی خاص. (مهذب الاسماء). دعوت بعضی دون بعضی. (ناظم الاطباء). دعوت خاص، مقابل جفلی که دعوت عام است. (از المنجد) (از اقرب الموارد) : دعوتهم النقری، دعوت خاصی کردم ایشان را یعنی خواندم بعضی را. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
بهانه جویی
فرهنگ گویش مازندرانی