جدول جو
جدول جو

معنی دنفاس - جستجوی لغت در جدول جو

دنفاس
(دِ)
به معنی و وزن دفناس است، یعنی مرد گول فرومایه. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد احمق فرومایه. (ناظم الاطباء) ، مرد بخیل، راعی کاهل که به خواب رود و شتران را بگذارد که تنها چرا کنند. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دنفاس
گول، فرومایه، زفت، شبان تنبل شبان خفته
تصویری از دنفاس
تصویر دنفاس
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نفاس
تصویر نفاس
خونی که پس از زاییدن از زنان خارج می شود، ایام زاج بودن زن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انفاس
تصویر انفاس
نفس ها، دم ها، زمانهای کوتاه، جمع واژۀ نفس
فرهنگ فارسی عمید
(نُ)
جمع واژۀ نفساء. رجوع به نفساء شود
لغت نامه دهخدا
(نُفْ فا)
جمع واژۀ نفساء. رجوع به نفساء شود
لغت نامه دهخدا
(دِ فِ)
زن گول. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ نَ)
جمع واژۀ دنفه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ نِ)
جمع واژۀ دنفه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به دنفه شود
لغت نامه دهخدا
(دُ فِ)
بدخو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
شتر کلان جثه. (منتهی الارب). عظیم و کلان از شتران. (از اقرب الموارد) ، مرد فربه و سطبر. (منتهی الارب). ضخم و درشت از مردان. (از اقرب الموارد) ، شیر کلان هیکل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
مرد گول فرومایه، مرد بخیل، راعی کاهل که بخواب رود و شتران را بگذارد که تنها چرا کنند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
در شگفت آوردن کسی را، روشن گردیدن بامداد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). روشن شدن صبح. (از اقرب الموارد) ، رسیدن بلاها ازهر سو. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، روان شدن آب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (ترجمان القرآن جرجانی). بدرآمدن آب. (غیاث اللغات) (آنندراج). شاریده شدن آب. (مصادر زوزنی). خروج آب از منبع خود. (تفسیر ابوالفتوح رازی) ، جوانمردی نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). کرم و جوانمردی کردن. (از اقرب الموارد) ، روان شدن ریم از دنبل. (غیاث اللغات) (آنندراج). انفجار قرحه، سر بازکردن ریش. (یادداشت مؤلف). شکافته شدن. باز شدن سرچیزی (مانند دمل) ، ترکیدن بمب و مانندآن. (فرهنگ فارسی معین) ، (اصطلاح طب) تفرق اتصال در وسط ورید. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ نفس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (دهار) (آنندراج). دمها. رجوع به نفس شود.
لغت نامه دهخدا
تصویری از انفاس
تصویر انفاس
جمع نفس، دمها، نفسها، روانها، آوازها، سخنها
فرهنگ لغت هوشیار
زایمان زن، زایخون، گرانمایه گردیدن، زچگی زن زچگی زن حالت وضع حمل، ایام زچگی زن. یا ایام نفاس. خونی که پس از زاییدن از زن خارج شود خون ولادت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنفاس
تصویر جنفاس
پارسی تازی گشته کرباس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفناس
تصویر دفناس
گول، فرومایه، زفت، تنبل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انفاس
تصویر انفاس
جمع نفس، دم ها، نفس ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نفاس
تصویر نفاس
((نِ))
زچگی زن، حالت وضع حمل، ایام زچگی زن، خونی که پس از زاییدن از زن خارج شود، خون ولادت
فرهنگ فارسی معین