جدول جو
جدول جو

معنی دندانیه - جستجوی لغت در جدول جو

دندانیه
(دَ نی یَ / یِ)
منسوب به دندان، در تعبیر قصیدۀ دندانیۀ رودکی و امثال آن، و این نسبت از غلطهای مشهور است مانند بهاریه و امثال آن. (نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال 1 شمارۀ4 ص 15)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عدنانیه
تصویر عدنانیه
قبایلی که پس از غلبه بر قحطانیون و آموختن زبان و آداب آنان به تدریج جزء طوایف عرب به شمار آمده اند، عرب مستعربه، عرب اسماعیلیّه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردانیه
تصویر گردانیه
گوشه ای در دستگاه نوا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دندانه
تصویر دندانه
هر چیز شبیه دندان، مثل دندانۀ اره، کنگرۀ سر دیوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گندانده
تصویر گندانده
بدبوشده، فاسد ساخته
فرهنگ فارسی عمید
(دَ نی یَ)
نوعی از گاو باریک سم تنک پوست که چند کوهان دارد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ یَ)
کار خانه ماهوت بافی، پرده بافی و پارچه های بزرگ و پرده های بزرگ. (از دزی ج 1 ص 117)
لغت نامه دهخدا
(بَ نی یِ)
دهی از بخش حومه شهرستان ایرانشهر. سکنه 200 تن. آب از قنات. محصول آنجا غلات، ذرت، خرما، لبنیات. شغل اهالی آن زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ / دِ)
بخنده واداشته. بخنده درآورده. خندانیده
لغت نامه دهخدا
(نِ)
دهی است از دهستان گیلان بخش گیلان شهرستان شاه آباد. واقع در 11هزارگزی شمال باخترگیلان و 2هزارگزی جنوب شوسۀ گیلان به قصرشیرین. دشت است و گرمسیر و مالاریائی و دارای 150 تن سکنه. آب آن از رود خانه گیلان و محصول آنجا غلات و برنج و توتون و حبوبات و پنبه و لبنیات و صیفی است. شغل مردم آن زراعت و گله داری است و ساکنین از طایفۀ کلهر هستند. راه آنجا مالروست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دَ یَ)
تباهی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، حماقت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قُ مُدْ دا نی یَ)
درازگردن یا درازگردن سطبر یا دراز مطلقاً. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قمد شود
لغت نامه دهخدا
(فِ دَءْ یَ)
تبر. ج، فنادید بر غیر قیاس. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَمْ یَ)
شهری به اسپانیا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ناحیه ای است در اندلس نزدیک قرطبه. (از قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به دزی ج 2 ص 408 و قاموس الاعلام ترکی و قنبان و کنبانی درهمین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(کَمْ نی یَ)
دزی در ذیل ’النعال الکنبانیه’ آرد: صندلهای هندی است مخصوصاً در شهر المنصوره ساخته می شد اما این نام از شهر ’کمبای’، کنبایه گرفته شده است. (از دزی ج 2 ص 491). و رجوع به کنبایه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ نی یَ)
اراضی... حجاز و نجدو اراضی مجاور آن از اواسط جزیره العرب و آنان را مضریه گویند و معدیه هم نامند. رجوع به قحطانیه شود
لغت نامه دهخدا
(دی نیْ یَ)
لواء. ایالت دیوانیه، واقع در جنوب عراق مرکزی بر رود حله (شاخه ای از فرات) جمعیت 12000. در سال 1271 ه. ق. تأسیس شد. ساکنین آن عرب و شیعه هستند. (از دایره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(سَ یَ)
جزیره ای بزرگ در بحر مغرب، آنجا پس از اندلس و صقلیه و اقریطش بزرگتر از آن نیست. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دَ دا نَ)
دهی است از دهستان گیلان بخش گیلان شهرستان شاه آباد با 150 تن سکنه. آب آن از رود خانه گیلان. راه آن اتومبیل رو است. ساکنان از طایفۀ کلهرند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دَ جَ / جِ)
دندانه ها که در چرخهای ساعت هست. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ)
دندانه. (یادداشت مؤلف) : و علی الغلق مفتاح معلق طوله سبعه اذرع له اربعهعشر دندانکه اکبر من دستج الهاون. (معجم البلدان، در کلمه سد یأجوج و مأجوج). رجوع به دندانه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ نی ی)
منسوب است به دندانه. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
منسوب به دندان:
- دندانی کردن چیزی را، دندان در آن فروبردن. گاز زدن چنانکه سیب را.
- ، شرمنده کردن. (آنندراج) (غیاث) (از مجموعۀ مترادفات ص 134). شرم زده کردن. شرمگین ساختن. (ناظم الاطباء) :
صبح را شرم شکرخند تو دندانی کرد
غنچۀ گل به کدامین لب و دندان خندد.
صائب (از آنندراج).
، غذایی از گندم برای برآمدن دندان بچه. آشی که برای طفل نودندان پزند. (یادداشت مؤلف) ، گردن بندی از خرماخرک یا گندم که گاه دندان برآوردن به گردن طفل آویزند که بخاید تا دندانها سخت شود. (یادداشت مؤلف) ، گوسفند یا میش و گاو که به کسی سپارند تا از پشم و روغن و نتاج آن نفع گیرد و اگر نمیرد معیری بجای آن دیگری خرد و هم آن نفع به مالک همیشگی بدهد: پنجاه دندانی دارم، یعنی پنجاه رأس گوسفند و میش و گاو عاریتی دارم. (یادداشت مؤلف). در آذربایجان (خلخال) آن را دندان به دندان نامند
لغت نامه دهخدا
(دَ)
عبدالله بن علی نصرانی، مکنی به ابوعلی منجم. او راست: کتاب صناعه التنجیم. (ابن الندیم). از منجمان معروف قرن سوم هجری است که کتابی به نام صناعه التنجیم در احکام نجوم دارد و ابن ندیم می نویسد که کتاب وی را کهنه یافتم، از این قرار باید قبل از قرن چهارم باشد چه خود ابن ندیم در 385 هجری قمری درگذشته است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گندانیده
تصویر گندانیده
بدبو کرده متعفن ساخته، فاسد کرده تباه ساخته
فرهنگ لغت هوشیار
هر یک از بر آمدگی ها و برجستگی های دندان مانند اره و شانه و کلید، برجستگی هر چیز شبیه دندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردانیه
تصویر گردانیه
نوایی است از موسیقی قدیم و آن آواز دوم از شش آواز قدیم بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گندانده
تصویر گندانده
بدبو کرده متعفن ساخته، فاسد کرده تباه ساخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دربانیه
تصویر دربانیه
گاو کوهه گاو کوهان دار از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوقانیه
تصویر دوقانیه
تباهی، گولی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خندانیده
تصویر خندانیده
بخنده در آورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خندانده
تصویر خندانده
بخنده در آورده
فرهنگ لغت هوشیار
وجدانیه در فارسی مونث وجدانی ورومیک ورومی مونث وجدانی، جمع وجدانیات. وجزآن: (تعبیر قیدی) و غیره: (تفانی یکدیگر را نیست و سر پی گردانیدن در جنگ و جزآن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دندانه
تصویر دندانه
((دَ نِ))
هر چیز شبیه به دندان
فرهنگ فارسی معین
دنده، کنگره
فرهنگ واژه مترادف متضاد