جدول جو
جدول جو

معنی دندانگیر - جستجوی لغت در جدول جو

دندانگیر
(سِ تَ کَ / کِ دَ/ دِ)
که با دندان بگیرد. آنکه به دندان گیرد. آنکه دندان گیرد. که گاز بگیرد. آنکه عادت به گاز گرفتن دارد. (یادداشت مؤلف) : سموج، قموص، خر دندان گیر. (السامی فی الاسامی). عضوض، اسبی دندان گیر. (یادداشت مؤلف). اسب و سگ بدخو که مردم را به دندان بگزد. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، قابل جاییدن به دندان. که بتوان با دندان جوید. خوردنی نرم. در خورجویدن. درخورد خاییدن. نرم و خوردنی. (یادداشت مؤلف) : بخورید که نیست دندان گیر (خطابی در تداول عامه از زبان مردم معیل تهیدست به فرزندان). هرچه با دندان توان نرم خایید و خورد، هر چیز کندکننده دندان مانند ترشیها. (ناظم الاطباء) ، کنایه از چیز نیم سوخته است. (از لغت محلی شوشتر) ، چیز خوب را نیز گویند. (لغت محلی شوشتر).
- کار دندان گیر، پرفایده. پراستفاده. سودبخش. سودآور. (یادداشت مؤلف).
، کنایه از معشوق. (لغت محلی شوشتر)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دنانیر
تصویر دنانیر
دینارها، مسکوکات طلا، جمع واژۀ دینار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دندان گیر
تصویر دندان گیر
چیزی که در دسترس و درخور استفاده باشد، حیوانی که گاز بگیرد، آنچه دندان به آن گیر کند و قابل جویدن باشد
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
منسوب به دندان:
- دندانی کردن چیزی را، دندان در آن فروبردن. گاز زدن چنانکه سیب را.
- ، شرمنده کردن. (آنندراج) (غیاث) (از مجموعۀ مترادفات ص 134). شرم زده کردن. شرمگین ساختن. (ناظم الاطباء) :
صبح را شرم شکرخند تو دندانی کرد
غنچۀ گل به کدامین لب و دندان خندد.
صائب (از آنندراج).
، غذایی از گندم برای برآمدن دندان بچه. آشی که برای طفل نودندان پزند. (یادداشت مؤلف) ، گردن بندی از خرماخرک یا گندم که گاه دندان برآوردن به گردن طفل آویزند که بخاید تا دندانها سخت شود. (یادداشت مؤلف) ، گوسفند یا میش و گاو که به کسی سپارند تا از پشم و روغن و نتاج آن نفع گیرد و اگر نمیرد معیری بجای آن دیگری خرد و هم آن نفع به مالک همیشگی بدهد: پنجاه دندانی دارم، یعنی پنجاه رأس گوسفند و میش و گاو عاریتی دارم. (یادداشت مؤلف). در آذربایجان (خلخال) آن را دندان به دندان نامند
لغت نامه دهخدا
(دَ نی ی)
منسوب است به دندانه. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
خادمۀ ابن کناسه و زنی زیبا و از شعرا و صلحا بود و با شعرا وادبا صحبت و مشاعره داشت. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
آوازخوان و خادمۀ یحیی بن خالد برمکی وزیر نامی عباسیان بود و شاگردی ابراهیم موصلی و پسرش اسحاق موصلی موسیقی دانان معروف را داشت. هارون الرشید عاشق آواز وی بود و به مهمانی یحیی می رفت و از صدای او لذت می برد. او همراه صدای دلکش، حسنی بدیع و طبعی لطیف داشت و اشعاری نیکو می سرود. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جمع واژۀ دینار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جمع واژۀ دینار، چرا که دینار در اصل دنّار بود پس نون اول را به یاءبدل کردند در حالت جمع، نون اصلی که به یاء بدل شده بازآمد. (غیاث) (آنندراج) : و ایضاً معاویه امر به ضرب دنانیری نمود که بر روی آنها صورتی که شمشیر حمایل گردن کرده نقش کنند. (رسالۀ اوزان و مقادیر). و رجوع به النقود العربیه صص 110- 118 شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
عبدالله بن علی نصرانی، مکنی به ابوعلی منجم. او راست: کتاب صناعه التنجیم. (ابن الندیم). از منجمان معروف قرن سوم هجری است که کتابی به نام صناعه التنجیم در احکام نجوم دارد و ابن ندیم می نویسد که کتاب وی را کهنه یافتم، از این قرار باید قبل از قرن چهارم باشد چه خود ابن ندیم در 385 هجری قمری درگذشته است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ نی یَ / یِ)
منسوب به دندان، در تعبیر قصیدۀ دندانیۀ رودکی و امثال آن، و این نسبت از غلطهای مشهور است مانند بهاریه و امثال آن. (نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال 1 شمارۀ4 ص 15)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان بم. واقع در 9 هزارگزی باختر بم با 153 تن سکنه. آب آن از رودخانه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
اسنان السباع. گیاه دائمی شیره دار از تیره مرکبات با برگهای فراهم و گلهای زرد روشن بر روی ساقۀ بلند، برگهای نورستۀ آن خام و پخته خوراکی است. دانه هایش دارای رشته هایی است به شکل چتر که باد بآسانی آنها را می برد. قاصدک. (از دایرهالمعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(دَ پُ)
دردانگیزنده. انگیزندۀ درد، مهیج رحم و شفقت. رحم انگیز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
گیرندۀ دامان، گیرندۀ دامن، دامنگیر، ملتمس، متقاضی، دامنگیر، گیرندۀ دامن، به اقامت وادارنده: خاک آنجا دامانگیر است، حالتی و رخوتی پدید آورد که حرکت را دشوار سازد، عزم رحیل بدل به اقامت کند
لغت نامه دهخدا
تصویری از دندان گیر
تصویر دندان گیر
آنکه دندان به آن گیر کند و قابل جویدن باشد
فرهنگ لغت هوشیار
جمع دینار، تازی گشته دنارها سکه طلا مسکوک زر. توضیح: ارزش دینار در ایران و ممالک دیگر در ادوار مختلف فرق داشته، در عهد قاجاریه 1000، 1 قران، در عصر حاضر 100، 1 ریال، واحد پول کنونی عراق (بین النهرین) که معادل یک لیره انگلیسی است، جمع دنانیر. یا دینار رایج دیناری است که در میان مردم رواج دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنانیر
تصویر دنانیر
((دَ))
جمع دینار
فرهنگ فارسی معین
الیم، جگرسوز، دردناک، رنج آور، رنجبار
فرهنگ واژه مترادف متضاد