دناءه. پستی و فرومایگی و دونی و پست فطرتی و ناکسی و زبونی و کمینگی. (ناظم الاطباء) (از غیاث). ناکسی و زبونی. (آنندراج). بخل. حقارت. خساست. رذیلت. خست. سفالت. وغادت. نانجیبی. لاّمت. (یادداشت مؤلف) : از دنأت شمر قناعت را همتت را که نام کرده ست آز. ؟ (از کلیله و دمنه). می بینم که کارهای زمانه روی به ادبار دارد و افعال ستوده و اقوال پسندیده مدروس گشته... و لؤم و دنأت مستولی. (کلیله و دمنه). قناعت از دنأت همت... باشد. (کلیله و دمنه). دنأت همت و خساست ابوت او از... مانع شد. (ترجمه تاریخ یمینی). - دنأت طبع، پستی فطرت و بخالت. (ناظم الاطباء). ، بی پروایی از ملامت و حقارت و بیقدری، بخالت. (ناظم الاطباء)
دناءه. پستی و فرومایگی و دونی و پست فطرتی و ناکسی و زبونی و کمینگی. (ناظم الاطباء) (از غیاث). ناکسی و زبونی. (آنندراج). بخل. حقارت. خساست. رذیلت. خست. سفالت. وغادت. نانجیبی. لاَّمت. (یادداشت مؤلف) : از دنأت شمر قناعت را همتت را که نام کرده ست آز. ؟ (از کلیله و دمنه). می بینم که کارهای زمانه روی به ادبار دارد و افعال ستوده و اقوال پسندیده مدروس گشته... و لؤم و دنأت مستولی. (کلیله و دمنه). قناعت از دنأت همت... باشد. (کلیله و دمنه). دنأت همت و خساست ابوت او از... مانع شد. (ترجمه تاریخ یمینی). - دنأت طبع، پستی فطرت و بخالت. (ناظم الاطباء). ، بی پروایی از ملامت و حقارت و بیقدری، بخالت. (ناظم الاطباء)
مصدر مرخم از دانستن. علم. ذهن. اطلاع. آگاهی. نبال. نباله. اذن. (منتهی الارب). دانش و معرف. (ناظم الاطباء) : موسی علیه السلام در مناجات گفت بار خدایا آدم را بید قدرت بیافریدی و با وی چنین و چنین کردی شکر تو چگونه کرد؟ گفت: بدانست که (انعام) از منست و آن دانست از وی شکر من بود. (کیمیای سعادت). ذبر، دانست چیزی. جحود، انکار کردن حق کسی را با علم و دانست خود. هرف، ستود بی دانست و خبر. فعله باذنی، کرد آنرا بدانست من. (منتهی الارب)، عمد. علم: اصله علماً، قتل کرد او را به دانست. (از منتهی الارب)
مصدر مرخم از دانستن. علم. ذهن. اطلاع. آگاهی. نبال. نباله. اذن. (منتهی الارب). دانش و معرف. (ناظم الاطباء) : موسی علیه السلام در مناجات گفت بار خدایا آدم را بید قدرت بیافریدی و با وی چنین و چنین کردی شکر تو چگونه کرد؟ گفت: بدانست که (انعام) از منست و آن دانست از وی شکر من بود. (کیمیای سعادت). ذبر، دانست چیزی. جحود، انکار کردن حق کسی را با علم و دانست خود. هرف، ستود بی دانست و خبر. فعله باذنی، کرد آنرا بدانست من. (منتهی الارب)، عمد. علم: اصله علماً، قتل کرد او را به دانست. (از منتهی الارب)
نام کوهی در رستاق قدار اصفهان. (یادداشت مؤلف). درباره چشمۀ واقع در این کوه و خواص آن شرحی در ترجمه محاسن اصفهان آمده است. برای اطلاع رجوع به آن کتاب شود
نام کوهی در رستاق قدار اصفهان. (یادداشت مؤلف). درباره چشمۀ واقع در این کوه و خواص آن شرحی در ترجمه محاسن اصفهان آمده است. برای اطلاع رجوع به آن کتاب شود