جدول جو
جدول جو

معنی دنآی - جستجوی لغت در جدول جو

دنآی
(دَنْ)
مؤنث ادنی ̍ (ادنا). زن گوژپشت. (از منتهی الارب) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دنی
تصویر دنی
ناکس، ضعیف، پست و حقیر
فرهنگ فارسی عمید
(دِ)
دهی است از بخش گوران شهرستان شاه آباد. سکنۀ آن 100 تن از طایفۀ اسپری قلیخانی. راه آن اتومبیلرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دَ نی ی)
ناکس. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (دهار) (شرفنامۀ منیری). پست و دون و خسیس. (ناظم الاطباء). ناکس و پست فطرت و سفله، مشتق از دنائت. (آنندراج) (از غیاث). به عربی مردم دون و خسیس را گویند. (برهان). فرومایه. (دهار). رذل. دون. (یادداشت مؤلف). مردم دون و طبقۀ پایین، در برابر سری ّ به معنی مردم شریف و طبقۀ بالا: و یلبس السری و الدنی منهم [من اهل کلاه بار] الفوطه الواحده. (اخبار الصین و الهند ص 8).
صاحب باغ آمد و گفت ای دنی
از خدا شرمیت کوچه می کنی ؟
مولوی.
نفس بی عهد است زآن رو کشتنی است
او دنی و قبله گاه او دنی است.
مولوی.
که اگر حق است کو آن روشنی
سر ز چه بردار و بنگر ای دنی.
مولوی.
گفت شیطان که بما اغویتنی
کرد فعل خود نهان دیو دنی.
مولوی.
- دنی پرور، پرورش دهنده بدی. (ناظم الاطباء).
- چرخ دنی پرور، زمانۀ پرورش دهنده مردمان شرور و فاجر. (ناظم الاطباء).
- دنیای (دنیی) دنی، جهان پست و بی ارزش:
غم دنیی دنی چند خوری باده بخور
که ز غم خوردن تو رزق نگردد کم و بیش.
حافظ.
، نزدیک. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). نزدیک شونده، مشتق از دنو. (آنندراج) (از غیاث). همجوار. (ناظم الاطباء)، ضعیف، حقیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، لقیته ادنی دنی [ا نا دن نا / ا نا دنی ی] ، ملاقات کردم با او اول هر چیز. (از ناظم الاطباء) (از متن اللغه). در اقرب الموارد آمده ’لقیته ادنی دنی و ادنا دناً [ا د نن ] ، ای اول شی ٔ. و در متن اللغه آمده: ’لقیته ادنی ̍ دنی ّ و ادنی دناً،ای اول شی ٔ
لغت نامه دهخدا
(دَنْ نی)
منسوب به دن. شکلی از مروارید شبیه به خم. (یادداشت مؤلف). رجوع به دن شود
لغت نامه دهخدا
(دُ نا)
جمع واژۀ دنیا. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به دنیا شود:
اعز مکان فی الدنی سرج سابح
و خیر جلیس فی الزمان کتاب.
متنبی
لغت نامه دهخدا
(دِ)
سن دنی، حامی فرانسه در قرن سوم میلادی. گویند نخستین اسقف پاریس بود و در مونمارتر به شهادت رسید. (از دایرهالمعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی از دهستان انگورانی بخش ماه نشان شهرستان زنجان با 403 تن سکنه. آب آن از رود خانه مراش و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
صفت و حالت دند. دند بودن:
بعون اللّه بتی مشهور و معروف
چو عوّانان به قلاشی و دندی.
سوزنی (از جهانگیری).
رجوع به دند شود، گسی. عفوصت. عفصی. قبض. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دنگ کوب را گویند و او شخصی باشد که برنج را ازپوست جدا کند. (برهان) (از انجمن آرا) (از برهان) (از ناظم الاطباء). رجوع به دنگ کوب شود، برنج که با دنگ از کاه جدا شود. مقابل ماشینی، با سر به طرف پایین رفتن هواپیما و مجدد بازگشتن (به وسیلۀ دستۀ فرمان). (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(دُ نَ)
جمع واژۀ دنی ٔ. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به دنی ٔ و دنی شود
لغت نامه دهخدا
(دُنْ)
ممال دنیا. جهان. گیتی. این جهان. مقابل عقبی. این سرای. دنیا و این جهان. (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء) :
چو ملک دنیی در چشم وی حقیر نمود
بساخت همت او با نشاط دار قرار.
بوحنیفۀ اسکافی.
چه چیز بهتر و نیکوتر است در دنیی
سپاه نی ملکی نی ضیاع نی، رمه نی.
ناصرخسرو.
صبا به سبزه بیاراست دار دنیی را
نمونه گشت جهان مرغزار عقبی را.
انوری.
چنار پنجه گشوده ست و نی کمر بسته ست
دعا و خدمت دستور صدر دنیی را.
انوری.
خدای تربت او را عزیز دنیا کرد
به عز دولت میمون خسرو دنیی.
ابوالفرج رونی.
خلاصۀ نظر سعد مخلص الدین آنک
سعادت از نظر اوست دین و دنیی را.
ظهیر فاریابی.
به نور مشعلۀ امتحان دلالت کن
به حضرت شرف الملک خواجۀ دنیی.
سیف اسفرنگ.
ز مرگش چه نقصان اگر پارساست
که دردنیی و آخرت پادشاست.
سعدی.
دنیی آن قدر ندارد که بر او رشک برند
یا وجود و عدمش را غم بیهوده خورند.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(دُنْ یی ی)
منسوب است به دنیا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دنیاوی. دنیوی. دنیایی. (یادداشت مؤلف). رجوع به دنیوی و دنیاوی شود
لغت نامه دهخدا
(دَفْ)
مؤنث دفآن، یعنی زن جامۀ گرم پوشیده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، زن خیمه نشین. (منتهی الارب) (آنندراج) ، مؤنث أدفاء است یعنی زنی که کاهلش بر سینه اش مشرف و خمیده باشد. (از اقرب الموارد). زن کوژپشت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
امر) امر بر درآمدن یعنی بدرون آی. (از برهان) (جهانگیری) (شرفنامۀ منیری). و رجوع به درآمدن شود.
- برای و درای، برو بیا.
- ، کنایه از شکوه و جلال و هیمنه و خدم و حشم:
اگر به عهد منندی و در زمانۀ من
مراستی ز میانشان همه برای و درای.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
تصویری از دنیی
تصویر دنیی
این سرا، این جهان، گیتی، شتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنی
تصویر دنی
ناکس، پست و دون و خسیس
فرهنگ لغت هوشیار
دنگ کوب، با سر بطرف پایین رفتن هواپیما و مجدد باز گشتن (بوسیله دسته فرمان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنی
تصویر دنی
((دَ یّ))
پست، ضعیف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دنگی
تصویر دنگی
((دَ))
دنگ کوب (هوا)، با سر به طرف پایین رفتن هواپیما و مجدد بازگشتن (به وسیله دسته فرمان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دنیی
تصویر دنیی
((دُ))
منسوب به دنیا، دنیوی
فرهنگ فارسی معین
پست، حقیر، خوار، دون، فرومایه، ناکس
متضاد: والا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دم دمی مزاج، تفنگ چخماقی
فرهنگ گویش مازندرانی