جدول جو
جدول جو

معنی دن - جستجوی لغت در جدول جو

دن
خم بزرگ که در خمخانه ته آن را در زمین فرو کنند، برای مثال به میخانه در سنگ بر دن زدند / کدو را نشاندند و گردن زدند (سعدی۱ - ۱۲۲)
تصویری از دن
تصویر دن
فرهنگ فارسی عمید
دن(دِ)
مخفف دین:
هرکه آخربین بود او مؤمن است
هرکه آخوربین بود او بی دن است.
مولوی
لغت نامه دهخدا
دن(دُ)
در زبان آسیان به معنی رود است و نام دن رود معروف همین کلمه است و شاید دنیپر ودنیسر نیز از همین کلمه باشد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
دن(دُ)
رود تانامیش قدما، در جنوب روسیه که به بحر آزف می ریزد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
دن(دَن ن / دَ)
خم بزرگ قاراندود و یا درازتر از سبو یا کوچکتر از آن، و بر زمین ایستادن نتواند مگر جایی برای آن بکنند. ج، دنان. (ازمنتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). به عربی خم سرکه و شراب و روغن و امثال آن را گویند. (برهان). خم. (شرفنامۀ منیری). ج، دنان. (دهار) (از مهذب الاسماء). در فارسی به تخفیف نون به معنی خم بزرگ و خم دراز که بر زمین نتواند ایستاد تا در زمین گو نکنند. (از غیاث). خم قیراندود دراز ولی باریکتر از خم معمولی و در بن آن برآمدگی تیزی است شبیه ناوک که بر زمین نتواند ایستاد تا در زمین حفره میکنند، پس بنابراین اضافۀ خم به دن از قبیل اضافۀ عام است به خاص، مثل روز جمعه و ماه رمضان و شهر تهران و امثالها. (از حاشیۀ قزوینی بر دیوان حافظ ص 339) :
فزوده ست قدر تو بفزای لهو
گشاده ست گنج تو بگشای دن.
فرخی.
بر گل همی نشینی و بر گل همی خوری
بر خم همی خرامی و بر دن همی دنی.
منوچهری.
تا توانی شهریارا روز امروزین مکن
جز به گرد خم خرامش جز به گرد دن دنه.
منوچهری.
همه ساله به دلبر دل همی ده
همه ماهه به گرد دن همی دن.
منوچهری.
دین همه خیر است برد سوی دین
گرچه دل خلق به سوی دن است.
ناصرخسرو.
روی مکن سوی مسجد ایچ و همی دو
روزی ده رو به سوی نان و سوی دن.
ناصرخسرو.
به جام زرّ بر دست شه آید
مروق می چو بیرون آید از دن.
ناصرخسرو.
می در دن ای شگفتی لبیک ها زند
چون وقت می گرفتن گویندنام می.
مسعودسعد.
تا نگویی تو مها کاین پسرک
دردی آورد هم از اول دن.
سنایی.
کسی که بادۀ کین تو نوش خواهد کرد
ز شور بختی دردی خورد هم از سر دن.
سوزنی.
ز ساقیان پری روی و پرنیان برگیر
میی چنانکه چو جان در بدن بود در دن.
سوزنی.
غم تخم خرمی است که در یک دل افکنم
دردی است جنس می که به یک دن درآورم.
خاقانی.
هرکه کبوتری کشد هم به ثواب دررسد
خیز و ببر گلوی دن کو کندت کبوتری.
خاقانی.
گل اگر یوسف عید است عجب نیست از آنک
رود نیلش قدح و ملکت مصریش دن است.
؟ (از تاج المآثر).
به میخانه بر سنگ بر دن زنند
کدو را نشانند و گردن زنند.
(بوستان).
مده ز اول دن دردیم که دن را درد
بود همیشه ولیکن در ابتدا نبود.
سلمان ساوجی.
لفظ مبارک تو شرابی است کز صفا
صافی ّ ساغر خضرش دردی دن است.
سلمان ساوجی.
ساقیا راح روان بخش بده می پرور
بدن و روح بپرورده روانی به دنی.
سلمان ساوجی.
هرکه چون نرگس شد از جام خلافت سرگران
لاله وار اول قدح دادش فلک از درد دن.
سلمان ساوجی.
شوق جان مستی دهد نه ذوق نان
درد دل مستی دهد نه درد دن.
قاآنی
لغت نامه دهخدا
دن(دَ)
علامت مصدر است در فارسی، چون: کردن، بردن، آوردن وغیره، و در برخی از مصادر به جای دال، تاء آید، چون: نوشتن، گرفتن و غیره. (یادداشت مؤلف). این پسوند در پهلوی تن بوده است. (از حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
دن
خم بزرگ، سبوی دراز
تصویری از دن
تصویر دن
فرهنگ لغت هوشیار
دن((دَ))
خم قیراندود که بزرگتر از سبو باشد
تصویری از دن
تصویر دن
فرهنگ فارسی معین
دن
فریاد و غوغای توأم با نشاط
تصویری از دن
تصویر دن
فرهنگ فارسی معین
دن
دانه، بدان، آگاه باش، از مراتع نشتای عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دنیس
تصویر دنیس
(دخترانه و پسرانه)
نام یکی از پادشاهان یونآنکه افلاطون مدتی در دربار او بود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دنیز
تصویر دنیز
(دخترانه)
دریا، دریا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دنیا
تصویر دنیا
(دخترانه)
عالم و گیتی، جهان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دنا
تصویر دنا
(دخترانه)
نام قله ای معروف از رشته کوهای زاگرس در استان فارس
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دنس
تصویر دنس
نا کس و بی غیرت و بیقدر و حقیر و فرومایه پلیدی، ریم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنف
تصویر دنف
هماره بیمار، آفتاب زردی بیماری همیشگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنع
تصویر دنع
ناکس بی سود، آزمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنسیته
تصویر دنسیته
فرانسوی چگالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دندیدن
تصویر دندیدن
زیر لب و آهسته با خود سخن گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
کنایه از قبول کردن و رغبت کردن است عموماً و قبول معاشرت را گویند خصوصاً
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنفاس
تصویر دنفاس
گول، فرومایه، زفت، شبان تنبل شبان خفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنده تبدیل مضاعف
تصویر دنده تبدیل مضاعف
دنده دو ورتش (ورتش تبدیل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنده
تصویر دنده
هر یک از استخوانهای پهلو
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته دندش سخن به آهستگی که دیگران در نیابند دندیدن لندیدن (گویش شیرازی) با خود سخن نرم گفتن، صدای مگس و زنبور، سخن آهسته و زیر لبی که فهمیده نشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنف الکبد
تصویر دنف الکبد
کرمک جگر از بیماری های گاو و گوسپند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دندن
تصویر دندن
گیاه خشک گیاه سیاه شده، درخت خشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنفخ
تصویر دنفخ
ستبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنیا
تصویر دنیا
گیتی، جهان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دنیایی
تصویر دنیایی
گیتایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دنیوی
تصویر دنیوی
گیتایی، گیتوی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دنبالک
تصویر دنبالک
لینک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دنباله دار
تصویر دنباله دار
ممتد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دنباله روی
تصویر دنباله روی
تقلید
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دندان نیش
تصویر دندان نیش
آزم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دنباله
تصویر دنباله
ادامه
فرهنگ واژه فارسی سره