خم بزرگ قاراندود و یا درازتر از سبو یا کوچکتر از آن، و بر زمین ایستادن نتواند مگر جایی برای آن بکنند. ج، دنان. (ازمنتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). به عربی خم سرکه و شراب و روغن و امثال آن را گویند. (برهان). خم. (شرفنامۀ منیری). ج، دنان. (دهار) (از مهذب الاسماء). در فارسی به تخفیف نون به معنی خم بزرگ و خم دراز که بر زمین نتواند ایستاد تا در زمین گو نکنند. (از غیاث). خم قیراندود دراز ولی باریکتر از خم معمولی و در بن آن برآمدگی تیزی است شبیه ناوک که بر زمین نتواند ایستاد تا در زمین حفره میکنند، پس بنابراین اضافۀ خم به دن از قبیل اضافۀ عام است به خاص، مثل روز جمعه و ماه رمضان و شهر تهران و امثالها. (از حاشیۀ قزوینی بر دیوان حافظ ص 339) : فزوده ست قدر تو بفزای لهو گشاده ست گنج تو بگشای دن. فرخی. بر گل همی نشینی و بر گل همی خوری بر خم همی خرامی و بر دن همی دنی. منوچهری. تا توانی شهریارا روز امروزین مکن جز به گرد خم خرامش جز به گرد دن دنه. منوچهری. همه ساله به دلبر دل همی ده همه ماهه به گرد دن همی دن. منوچهری. دین همه خیر است برد سوی دین گرچه دل خلق به سوی دن است. ناصرخسرو. روی مکن سوی مسجد ایچ و همی دو روزی ده رو به سوی نان و سوی دن. ناصرخسرو. به جام زرّ بر دست شه آید مروق می چو بیرون آید از دن. ناصرخسرو. می در دن ای شگفتی لبیک ها زند چون وقت می گرفتن گویندنام می. مسعودسعد. تا نگویی تو مها کاین پسرک دردی آورد هم از اول دن. سنایی. کسی که بادۀ کین تو نوش خواهد کرد ز شور بختی دردی خورد هم از سر دن. سوزنی. ز ساقیان پری روی و پرنیان برگیر میی چنانکه چو جان در بدن بود در دن. سوزنی. غم تخم خرمی است که در یک دل افکنم دردی است جنس می که به یک دن درآورم. خاقانی. هرکه کبوتری کشد هم به ثواب دررسد خیز و ببر گلوی دن کو کندت کبوتری. خاقانی. گل اگر یوسف عید است عجب نیست از آنک رود نیلش قدح و ملکت مصریش دن است. ؟ (از تاج المآثر). به میخانه بر سنگ بر دن زنند کدو را نشانند و گردن زنند. (بوستان). مده ز اول دن دردیم که دن را درد بود همیشه ولیکن در ابتدا نبود. سلمان ساوجی. لفظ مبارک تو شرابی است کز صفا صافی ّ ساغر خضرش دردی دن است. سلمان ساوجی. ساقیا راح روان بخش بده می پرور بدن و روح بپرورده روانی به دنی. سلمان ساوجی. هرکه چون نرگس شد از جام خلافت سرگران لاله وار اول قدح دادش فلک از درد دن. سلمان ساوجی. شوق جان مستی دهد نه ذوق نان درد دل مستی دهد نه درد دن. قاآنی
خُم بزرگ قاراندود و یا درازتر از سبو یا کوچکتر از آن، و بر زمین ایستادن نتواند مگر جایی برای آن بکنند. ج، دنان. (ازمنتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). به عربی خم سرکه و شراب و روغن و امثال آن را گویند. (برهان). خم. (شرفنامۀ منیری). ج، دِنان. (دهار) (از مهذب الاسماء). در فارسی به تخفیف نون به معنی خم بزرگ و خم دراز که بر زمین نتواند ایستاد تا در زمین گو نکنند. (از غیاث). خم قیراندود دراز ولی باریکتر از خم معمولی و در بن آن برآمدگی تیزی است شبیه ناوک که بر زمین نتواند ایستاد تا در زمین حفره میکنند، پس بنابراین اضافۀ خم به دن از قبیل اضافۀ عام است به خاص، مثل روز جمعه و ماه رمضان و شهر تهران و امثالها. (از حاشیۀ قزوینی بر دیوان حافظ ص 339) : فزوده ست قدر تو بفْزای لهو گشاده ست گنج تو بگشای دن. فرخی. بر گل همی نشینی و بر گل همی خوری بر خم همی خرامی و بر دن همی دنی. منوچهری. تا توانی شهریارا روز امروزین مکن جز به گرد خم خرامش جز به گرد دن دنه. منوچهری. همه ساله به دلبر دل همی ده همه ماهه به گرد دن همی دن. منوچهری. دین همه خیر است برد سوی دین گرچه دل خلق به سوی دن است. ناصرخسرو. روی مکن سوی مسجد ایچ و همی دو روزی ده رو به سوی نان و سوی دن. ناصرخسرو. به جام زرّ بر دست شه آید مروق می چو بیرون آید از دن. ناصرخسرو. می در دن ای شگفتی لبیک ها زند چون وقت می گرفتن گویندنام می. مسعودسعد. تا نگویی تو مها کاین پسرک دردی آورد هم از اول دن. سنایی. کسی که بادۀ کین تو نوش خواهد کرد ز شور بختی دردی خورد هم از سر دن. سوزنی. ز ساقیان پری روی و پرنیان برگیر میی چنانکه چو جان در بدن بود در دن. سوزنی. غم تخم خرمی است که در یک دل افکنم دُردی است جنس می که به یک دن درآورم. خاقانی. هرکه کبوتری کشد هم به ثواب دررسد خیز و ببر گلوی دن کو کندت کبوتری. خاقانی. گل اگر یوسف عید است عجب نیست از آنک رود نیلش قدح و ملکت مصریش دن است. ؟ (از تاج المآثر). به میخانه بر سنگ بر دن زنند کدو را نشانند و گردن زنند. (بوستان). مده ز اول دن دُردیَم که دن را درد بود همیشه ولیکن در ابتدا نبود. سلمان ساوجی. لفظ مبارک تو شرابی است کز صفا صافی ّ ساغر خِضِرش دُردی دن است. سلمان ساوجی. ساقیا راح روان بخش بده می پرور بدن و روح بپرورده روانی به دنی. سلمان ساوجی. هرکه چون نرگس شد از جام خلافت سرگران لاله وار اول قدح دادش فلک از دُرد دن. سلمان ساوجی. شوق جان مستی دهد نه ذوق نان دَرد دل مستی دهد نه دُرد دن. قاآنی
علامت مصدر است در فارسی، چون: کردن، بردن، آوردن وغیره، و در برخی از مصادر به جای دال، تاء آید، چون: نوشتن، گرفتن و غیره. (یادداشت مؤلف). این پسوند در پهلوی تن بوده است. (از حاشیۀ برهان چ معین)
علامت مصدر است در فارسی، چون: کردن، بردن، آوردن وغیره، و در برخی از مصادر به جای دال، تاء آید، چون: نوشتن، گرفتن و غیره. (یادداشت مؤلف). این پسوند در پهلوی تَن بوده است. (از حاشیۀ برهان چ معین)
پارسی تازی گشته دندش سخن به آهستگی که دیگران در نیابند دندیدن لندیدن (گویش شیرازی) با خود سخن نرم گفتن، صدای مگس و زنبور، سخن آهسته و زیر لبی که فهمیده نشود
پارسی تازی گشته دندش سخن به آهستگی که دیگران در نیابند دندیدن لندیدن (گویش شیرازی) با خود سخن نرم گفتن، صدای مگس و زنبور، سخن آهسته و زیر لبی که فهمیده نشود