- دمی
- پرخون
معنی دمی - جستجوی لغت در جدول جو
- دمی
- دم پخت، نوعی خوراک مانند پلو که برنج را می پزند اما در صافی نمی ریزند و آبکش نمی کنند و پس از برچیده شدن آب آن دمکش رویش می گذارند و گاهی ماش یا عدس یا لوبیا نیز در آن می ریزند
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
سنگ نگاشته ها، بت، تندیس، پیوکک اروسک، پیکره یونانی تازی گشته مرغابی سیاه
پست، زشتروی، خرد، انداینده روغن مالیدنی
پرماه پرماهه (ماه تمام)، برف، ساییده آرد شده
سر شکسته، به مغز آسیب رسیده
اشکریز: گرفتار بیماری اشکریزه
پنهانی پنهان گشته
زشت، زشت رو، حقیر و پست
انسان، بشر
یک تن از اولاد آدم ابوالبشر، انس، انسان، مردم، ناس
نیست نابود، پوچگرا منسوب به عدم، غیر موجود نابود. منسوب به عدم، غیر موجود نابود
آدم، انسان، برای مثال تو کز محنت دیگران بی غمی / نشاید که نامت نهند آدمی (سعدی - ۶۶)
فوت کردن در چبزی پف کردن باد کردن، وزیدن (باد و مانند آن)، سرازخاک درآوردن نبات روییدن رستن، سر زدن طلوع کردن (صبح خورشید ماه و غیره)، کسی را بسخنان چرب و نرم فریفتن
نفخه، حالت دمیدن، آماس، بر آمدگی
زن زشت رو و پست
گل بهمن از گیاهان
ترکی تویی از درختان (گویش گیلکی)
ترکی انجیلی از درختان (گویش گیلکی)
پف کرده، فوت کرده
لایق دمیدن
نوعی پارچۀ گران بها و لطیف
دمیم، زشت، زشت رو، حقیر و پست
از درختان جنگلی که در جنگل های مرطوب می روید و بلندیش به چهار متر می رسد، برگ هایش تلخ و قابض است، برگ و پوست آن به سبب قابض بودن به شکل مرهم یا شیاف در بواسیر به کار می رود
دمیر آغاجی، انجیلی، آسوندار، انچیلو، انجیلو، توئی
دمیر آغاجی، انجیلی، آسوندار، انچیلو، انجیلو، توئی
وزیدن باد، پف کردن و باد کردن در چیزی، روییدن و سر از خاک درآوردن گیاه، طلوع کردن، سر زدن آفتاب، پدیدار گشتن، خروشیدن، خود را پرباد کردن
وزیده، روییده
روییدگی، طلوع
Breath
дышать
atmen
дихати
oddychać