جدول جو
جدول جو

معنی دملاج - جستجوی لغت در جدول جو

دملاج
(دِ)
همواری کار و درستی صنعت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دملاج
(تَ فَرْ رُ)
راست و درست کردن چیزی را و نیکو ساختن آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملاج
تصویر ملاج
قسمت جلو و عقب جمجمه که در نوزادان استخوان های آن نرم است
فرهنگ فارسی عمید
(دِ / دُ)
تمام. گویند: صلح دماج، ای تمام. (مهذب الاسماء). صلح پنهان یا صلح کامل و استوار. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
فربه سرون به زبان مردم خراسان. (لغت فرس اسدی)
لغت نامه دهخدا
(دُ لُ / لَ)
بازوبند. ج، دمالج. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از مهذب الاسماء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). بازوبند. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
ستور نیک رو. ج، همالیج. (منتهی الارب). اصل آن فارسی است. (از اقرب الموارد) ، شاه هملاج، گوسپند بی مغز استخوان از لاغری. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ابن عمرو السلمی، از شجاعان صحابه و خلفاء بنی عبدالشمس است. به سال 50 هجری قمری درگذشت. رجوع به الاعلام زرکلی ج 8 ص 79 و الاصابه و اسدالغابه ج 4 ص 342 شود
لغت نامه دهخدا
(دَ لِ)
جمع واژۀ دملج. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (دهار) (اقرب الموارد). جمع واژۀ دملج، به معنی بازوبند. (آنندراج). رجوع به دملج شود
لغت نامه دهخدا
(تَ فَ نُ)
مصدر به معنی دمل. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به دمل شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
جمع واژۀ دمل. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به دمل شود
لغت نامه دهخدا
(سَ مِلْ لا)
عیدی است مر ترسایان را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غِ)
بمعنی غملج است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به غملج شود
لغت نامه دهخدا
(حِ)
دمۀ زرگران. (منتهی الارب). دم آهنگر. منفاخ صائغ. (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) ، شاخ گاو. (منتهی الارب). سرون گاو. (مهذب الاسماء). ج، حمالیج. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شیر دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). شیر دادن بچه را. (تاج المصادر بیهقی). ببچه شیر دادن. (از اقرب الموارد). از آنست حدیث: لاتحرم الاملاجه و لا الاملاجتان. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نقطه ای است روی جمجمۀ کودک که نرم است و به زودی سفت و منعقد نمی شود... (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده). و رجوع به ملاز شود، ملاز. سق. سغّ. کام. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دماج
تصویر دماج
پنهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هملاج
تصویر هملاج
پارسی تازی گشته هملاج ستور رهرو ستور رهوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاج
تصویر ملاج
قسمت جلو سر بچه: (رویم را بر گردانیدم و سنجاق را تا بیخ توی ملاج بچه فرو کردم) (ص. هدایت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حملاج
تصویر حملاج
دمه زرگران، شاخ گاو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از املاج
تصویر املاج
شیر دادن مکیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمالج
تصویر دمالج
جمع دملج، بازو بندها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاج
تصویر ملاج
((مَ))
قسمت بالای جمجمه که در دوران نوزادی نرم است
فرهنگ فارسی معین