جدول جو
جدول جو

معنی دمردان - جستجوی لغت در جدول جو

دمردان
خاموش کردن، چراغ را خاموش کن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دارمان
تصویر دارمان
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از سرداران خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حرمدان
تصویر حرمدان
کیسه ای چرمی که در آن زر و سیم ریخته و به کمر می بستند، چنته، همیان، خرمدان و چرمدان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باردان
تصویر باردان
جای بار، هر چه در آن کالا یا باری می گذارند، خورجین، جوال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داردار
تصویر داردار
داد و فریاد، سر و صدا، جار و جنجال، جنگ و هیاهو
صبر کردن، درنگ کردن
داردار کردن: داد و فریاد کردن، سر و صدا راه انداختن
فرهنگ فارسی عمید
زمینی که در آن دانه ها یا قلمه های درختان را بکارند تا پس از سبز شدن به جای دیگر انتقال بدهند، تخمدان، دانه دان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دمندان
تصویر دمندان
دوزخ، جهنم، آتش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امرداد
تصویر امرداد
از امشاسپندان در آیین زردشتی، مرداد، روز هفتم از هر ماه خورشیدی، ماه پنجم از سال خورشیدی، مرداد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیردان
تصویر تیردان
ترکش، کیسه یا جعبه که در قدیم تیرهای کمان را در آن می گذاشتند و به پهلوی خود آویزان می کردند، تیردان، شغا، شکار، کیش
فرهنگ فارسی عمید
(زِ گِ رِ تَ)
در لهجۀ کرمانیان، هسته. مغز، چون هستۀ خرما و جز آن. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
جمع امرد است به معنی کودکان ساده رو. (غیاث اللغات). در فرهنگهای عربی جمع امرد، ’مرد’ آمده است
لغت نامه دهخدا
(دَ)
کورۀ آهنگران. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مرد. رجوع به مرد شود، پهلوانان. دلیران. شجاعان. گردان:
یا بزرگی و ناز و نعمت و جاه
یا چو مردانت مرگ رویاروی.
حنظله.
که مردی ز مردان نشاید نهفت.
فردوسی.
به مردان توان کرد ننگ و نبرد.
فردوسی.
، اولیأالله. مردان راه حق. خاصان حق. اهل طریقت:
بهانه بر قضا چه نهی چو مردان عزم خدمت کن
چو کردی عزم بنگر تا چه توفیق و توان بینی.
سنائی.
- مردان علوی، کنایه از کواکب هفتگانه یا سبعۀ سیاره است. (از برهان قاطع) (از انجمن آرا) (از آنندراج).
- ، هفت اوتاد که از بزرگان عالم غیب اند. (ازبرهان قاطع). رجوع به هفت مردان شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
پسر سرخاب بن باو از آل باؤ و از ملوک طبرستان و پدر اسپهبد شروین است و مدت بیست سال حکومت داشته است در قرن دوم هجری. (حبیب السیر ج 2 چ خیام ص 417)
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ)
دوزخ. (از برهان) (ناظم الاطباء) (ازآنندراج) (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرا) :
درخت بارور در کشتمندان
چو بنشانند رستند از دمندان.
زراتشت بهرام (از آنندراج).
هر آن کو کند جرم مجرم درسته
کند فضل حق از دمندانش رسته.
رضی الدین لالای قزوینی.
، آتش. (برهان) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (انجمن آرا) (فرهنگ جهانگیری) :
گردد از خشم تو چوزهر طبرزد
گردد از لطف تو چو آب دمندان.
شهاب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ / مِ)
نام شهری است از کرمان که در نزدیکی آن کوهی است معدن طلا و نقره و توتیا دارد و در آن غاری است که پیوسته صدای آب به گوش می رسد و در اطراف آن نوشادر متکاثف می گردد. (از برهان) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرا). شهر بزرگ و وسیعی است در کرمان، بیشتر معادن مس و آهن و طلا و نقره و نوشادر و توتیا در این مکان یافت میشود در کوهی و آن کوهی، بسیار بلند است و سه فرسنگ ارتفاع دارد و نوشادر بخاری است که مانند دود از یک مغازه واقع در این مکان بیرون آید و به حوالی فرونشیند و بتدریج طبقۀ ضخیمی پیدا شود، در این هنگام اهالی شهر واطراف در هر ماه یا دو ماه یک بار آن محصول را برمی دارند و خمس آن را به پادشاه دهند و باقی را به نسبت بین خود قسمت کنند. (از معجم البلدان) :
اوز کرمان سوی دمندان شد
تا نشادر برد به نیشابور.
کافی ظفر
لغت نامه دهخدا
(دَ مِ)
تمرتاش. تیمورتاش فرزند امیر چوپان وزیر ایلخانان (مقتول 728 هجری قمری). این کلمه ترکی است و مرکب از دمر به معنی آهن و داش به معنی سنگ و در لهجۀ آذربایجان کلمه اول (دمر) به فتح دال و کسر میم (کسرۀ کشیده که همان یای مجهول باشد) تلفظ می شود
لغت نامه دهخدا
(دَ بِ)
دهی از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه. در 2هزارگزی جنوب قره آغاج و 33هزارگزی شوسۀ مراغه به میانه. سکنه 379. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و نخود وبزرک و زردآلو است. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی اهالی جاجیم بافی و راه آنجا مالروست. در دو محل بنام ’دبردان بالا’ و ’دبردان پائین’ بفاصله دوهزارگزی ازیکدیگر واقع است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
به معنی تخمدان باشد و آن زمینی است که شاخه های درخت در آن فروبرند تا سبز شود و از آنجا بجای دیگر نقل کنند، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
دهی است از دهستان رابر بخش بافت شهرستان سیرجان. در 15هزارگزی مشرق بافت بر سر راه به زنجان به رابر، در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 168 تن سکنه دارد. آبش از چشمه تأمین می شود. محصولش غلات و حبوبات، شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
ظرفی لوله دار که به وسیله آن دارو در دهان بیمار یا شیر بدهان کودک میریختند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمندان
تصویر دمندان
دوزخ
فرهنگ لغت هوشیار
زمینی که شاخه های درخت را در آن فرو برند تا سبز شود و از آنجا به جای دیگر نقل کنند تخمدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاردان
تصویر تاردان
ظرفی که در آن تارهای ساز نگاهدارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمردات
تصویر تمردات
جمع تمرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مردان
تصویر مردان
پهلوانان، دلیران و شجاعان
فرهنگ لغت هوشیار
کیسه ای چرمین که درویشان و مسافران بر پهلو بندند و پول و اشیا دیگر را در آن ریزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امرداد
تصویر امرداد
مرداد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبردان
تصویر حبردان
آمه زکابدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باردان
تصویر باردان
خورجین، جای بار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درمدان
تصویر درمدان
زوزندان
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته خرمدان کیسه چرمی که در آن دانگ (سکه) و زر برگ نهند کیسه ای چرمین که در آن پول و اشیا دیگر گذارند: (چونک حق و باطلی آمیختند نقد و قلب اندر حرمدان ریختند) (مثنوی) توضیح این کلمه بصورت (جرمدان) تحریف شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امرداد
تصویر امرداد
((اَ مُ یا مِ))
مرداد، بی مرگی، نام یکی از هفت امشاسپندان، نماد جاویدانی اهورامزدا. نام هفتمین روز از هر ماه شمسی و نیز نام ماه پنجم از هر سال خورشیدی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باردان
تصویر باردان
ظرف
فرهنگ فارسی معین
خاموش شدن آتش
فرهنگ گویش مازندرانی