معنی دمخقه - جستجوی لغت در جدول جو

لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ فَ طُ)

شتاب کردن و تعجیل کردن در کار. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)

(تَ فَرْ رُ)

تر کردن جامه را به آب سبوس. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)

(تَ)

گردو تابان گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گردونسو کردن یعنی لغزنده. (دهار)

(دَ مَ قَ)

معرب از دمۀ فارسی. دمقه الحداد، دمۀ آهنگران. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به دمه و دم شود