دم پخت، نوعی خوراک مانند پلو که برنج را می پزند اما در صافی نمی ریزند و آبکش نمی کنند و پس از برچیده شدن آب آن دمکش رویش می گذارند و گاهی ماش یا عدس یا لوبیا نیز در آن می ریزند
دم پخت، نوعی خوراک مانند پلو که برنج را می پزند اما در صافی نمی ریزند و آبکش نمی کنند و پس از برچیده شدن آب آن دمکش رویش می گذارند و گاهی ماش یا عدس یا لوبیا نیز در آن می ریزند
مرکّب از: دم + چی، پسوند نسبت ترکی، به معنی پاردم است. قشقون. ثفر. (یادداشت مؤلف)، قوشقون و آن جزء از رخت اسب و استر و جز آن که از زیر دم عبور کرده و به زین متصل می گردد تا مانع از پیش آمدگی زین گردد. (ناظم الاطباء) (از لغت محلی شوشتر)، این لغت ترکی است به معنی دوال که زیر دم اسب باشد، به عربی ثفر و به فارسی پاردم و به ترکی قویشقون باشد. (از آنندراج)
مُرَکَّب اَز: دم + چی، پسوند نسبت ترکی، به معنی پاردم است. قشقون. ثفر. (یادداشت مؤلف)، قوشقون و آن جزء از رخت اسب و استر و جز آن که از زیر دم عبور کرده و به زین متصل می گردد تا مانع از پیش آمدگی زین گردد. (ناظم الاطباء) (از لغت محلی شوشتر)، این لغت ترکی است به معنی دوال که زیر دم اسب باشد، به عربی ثفر و به فارسی پاردم و به ترکی قویشقون باشد. (از آنندراج)
در بیت ذیل از منوچهری این کلمه بدین صورت آمده است آیا مراد مرخم دجیل مصغر دجله است ؟: ای سیدی که با دو کف درفشان تو باشد خلیج رومی اندکتر از دجی. (در بعض نسخ: دو نی، دو پی، دوجی، دو خی، دو جوی و دو خوی هم آمده است). (یادداشت مؤلف)
در بیت ذیل از منوچهری این کلمه بدین صورت آمده است آیا مراد مرخم دجیل مصغر دجله است ؟: ای سیدی که با دو کف درفشان تو باشد خلیج رومی اندکتر از دجی. (در بعض نسخ: دو نی، دو پی، دوجُی، دو خی، دو جوی و دو خوی هم آمده است). (یادداشت مؤلف)
تاریکی. تاریکی شب. (غیاث). ظلمت: گاهی ز صنع ماشطه بر روی خوب روز گلگونۀ شفق کند و سرمۀ دجی. سعدی. - بدر دجی، پرماه تاریکی: ذره ای از جمال و طلعت او به ز بدر دجی و شمس ضحاست. سوزنی. - دختر بدر دجی، دختر بدرالدجی. مرادحضرت فاطمۀ زهراست: دختر بدر دجی (بدرالدجی) امشب سه جا دارد عزا گاه می گوید حسین گاهی حسن گاهی رضا جمع واژۀ دجیه. (منتهی الارب). رجوع به دجیه شود، جمع واژۀ دجه. (منتهی الارب). رجوع به دجه شود
تاریکی. تاریکی شب. (غیاث). ظلمت: گاهی ز صنع ماشطه بر روی خوب روز گلگونۀ شفق کند و سرمۀ دجی. سعدی. - بدر دجی، پرماه تاریکی: ذره ای از جمال و طلعت او به ز بدر دجی و شمس ضحاست. سوزنی. - دختر بدر دجی، دختر بدرالدجی. مرادحضرت فاطمۀ زهراست: دختر بدر دجی (بدرالدجی) امشب سه جا دارد عزا گاه می گوید حسین گاهی حسن گاهی رضا جَمعِ واژۀ دجیه. (منتهی الارب). رجوع به دجیه شود، جَمعِ واژۀ دجه. (منتهی الارب). رجوع به دجه شود
احمد بن علی بن عبدالله دلجی، ملقب به شهاب الدین. از فاضلان مصر در قرن نهم هجری قمری بود. در فلسفه دستی داشت و به تهمت زندقه او را مهدورالدم شمردند. وی مردم را خوار می شمرد و غالباً آنانرا استهزاء می کرد. دلجی به سال 838 هجری قمری در قاهره درگذشت. او راست: الفلاکه و المفلوکون، الجمع بین التوسط للاذرعی و الخادم للزرکشی. (از الاعلام زرکلی ج 1 ص 172 از الضوءاللامع و القلائد الجوهریه) احمد بن عبدالله ، مکنی به ابوالقاسم. فاضل قرن چهارم هجری قمری رجوع به احمد (ابن عبدالله...) در همین لغت نامه شود
احمد بن علی بن عبدالله دلجی، ملقب به شهاب الدین. از فاضلان مصر در قرن نهم هجری قمری بود. در فلسفه دستی داشت و به تهمت زندقه او را مهدورالدم شمردند. وی مردم را خوار می شمرد و غالباً آنانرا استهزاء می کرد. دلجی به سال 838 هجری قمری در قاهره درگذشت. او راست: الفلاکه و المفلوکون، الجمع بین التوسط للاذرعی و الخادم للزرکشی. (از الاعلام زرکلی ج 1 ص 172 از الضوءاللامع و القلائد الجوهریه) احمد بن عبدالله ، مکنی به ابوالقاسم. فاضل قرن چهارم هجری قمری رجوع به احمد (ابن عبدالله...) در همین لغت نامه شود
منسوب به دم. خونی: اسهال دموی. (یادداشت مؤلف). خونین و پرخون. (ناظم الاطباء) : و نیز از بیماری دموی و صفرایی به ماءالشعیر ایمنی بود و اطباءعراق وی را ماء مبارک خوانند. (نوروزنامه) ، آنکه خون زیاد به تن دارد. (یادداشت مؤلف). - مزاج دموی، مزاجی که خون بر آن غالب بود. (یادداشت مؤلف) منسوب به دم به معنی خون باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (غیاث) (از اقرب الموارد). رجوع به دم شود
منسوب به دم. خونی: اسهال دموی. (یادداشت مؤلف). خونین و پرخون. (ناظم الاطباء) : و نیز از بیماری دموی و صفرایی به ماءالشعیر ایمنی بود و اطباءعراق وی را ماء مبارک خوانند. (نوروزنامه) ، آنکه خون زیاد به تن دارد. (یادداشت مؤلف). - مزاج دموی، مزاجی که خون بر آن غالب بود. (یادداشت مؤلف) منسوب به دم به معنی خون باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (غیاث) (از اقرب الموارد). رجوع به دم شود
دهی است از دهستان آتابای بخش پهلوی دژ شهرستان گنبد قابوس. در 27 هزارگزی شمال خاوری پهلوی دژ، دارای 1000 سکنه. آب آن از چاه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان آتابای بخش پهلوی دژ شهرستان گنبد قابوس. در 27 هزارگزی شمال خاوری پهلوی دژ، دارای 1000 سکنه. آب آن از چاه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)