جدول جو
جدول جو

معنی دمبول - جستجوی لغت در جدول جو

دمبول
چاق و چله، نیرنگ –حیله و مکر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

از آلات ورزش و آن میلۀ کوتاه فلزی است که در دو سر آن دو گلولۀ فلزی قرار دارد و یک جفت است و هنگام ورزش هر کدام را به یک دست می گیرند و دست ها را باز و بسته می کنند
فرهنگ فارسی عمید
(لُ دُ)
دامبول و دیمبول. حکایت آواز و ضرب و دورویه و تنبک و نقاره و مانند آن در عروسی ها و خانه ها و غیره: دامبول و دمبول نقاره، عروس تومون نداره، داماد رفته بیاره، ساق و سلامت نیاره
لغت نامه دهخدا
(مُ بَوْ وِ)
هر چیز که تحریک بول کند و مدر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُبْ وِ)
کمیزاننده. (از منتهی الارب). مدر بول. (آنندراج). مدر و بول آورنده. (ناظم الاطباء) (فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مِبْ وَ)
کمیزدان که در آن بول کنند. (منتهی الارب) (آنندراج) ظرفی که در آن بول میگیرند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ بِ)
از آلات ورزشی به صورت یک جفت وزنۀ کوچک که هر کدام را در یک دست گیرند
لغت نامه دهخدا
(دَ)
کوزه گر و سفالگر. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دیمبل و دیمبو (دامبول و...) : اسم صوت است و برای بیان بزن و بکوب و ساز و آواز استعمال میشود. نیز آغاز تصنیفی قدیمی و عامیانه است: دامبول و دیمبول نقاره... (از فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده). رجوع به دیمبل و دیمبو شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
دم و دمب و ذنب. (ناظم الاطباء). دنبال، پشت و پس و عقب. (ناظم الاطباء).
- دمبال چشم، گوشۀ چشم. (ناظم الاطباء). و رجوع به دم و دنبال شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
لقمۀ پیچیده و بزرگ کرده برای فروبردن. (آنندراج). نعت مفعولی است از دبل. رجوع به دبل شود، پیراسته شده. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، کودداده شده بر سرگین. (ناظم الاطباء). رجوع به مدبوله شود
لغت نامه دهخدا
(تَعْ)
دبل. (منتهی الارب). نیرو دادن زمین را به سرگین و مانند آن، پیراستن هر چیز، رسیدن حوادث و سختی: دبلته الدبول، رسید او را حوادث و سختی، بمعنی ثکلته الثکلی است، یعنی گم کناد او را مادر او. (منتهی الارب) ، هو انتقاص حجم الجسم بسبب ماینفصل عنه فی جمیع الاقطار علی نسبه طبیعیه. (تعریفات جرجانی)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
رد کتان. (الفاظ الادویه)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
جمع واژۀ دبل. (منتهی الارب). جدولها. رجوع به دبل شود
لغت نامه دهخدا
نام دهی از طسوج قاساق بوده است از توابع قم. (تاریخ قم ص 114)
لغت نامه دهخدا
آلتی است که در ورزشهای بدنی بخصوص زیبایی اندام یکار رود و آنرا معمولا یک جفت است که هر کدام را در یک دست گرفته ضمن باز و بسته کردن دست عضلات بازو پشت بازو ساعد و کتف را تقویت میکند. یا دمبل صفحه یی دمبلی که وزن آن با اضافه کردن و کم کردن صفحات مختلف قابل تغییر است. یا دمبل قالبی دمبلی که وزن آن ثابت است و فابل کم و زیاد کردن نیست برای جثه های مختلف از 4 کیلویی تا 12 کیلویی (یک جفت) وجود دارد
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی است که در ورزشهای بدنی بخصوص زیبایی اندام یکار رود و آنرا معمولا یک جفت است که هر کدام را در یک دست گرفته ضمن باز و بسته کردن دست عضلات بازو پشت بازو ساعد و کتف را تقویت میکند. یا دمبل صفحه یی دمبلی که وزن آن با اضافه کردن و کم کردن صفحات مختلف قابل تغییر است. یا دمبل قالبی دمبلی که وزن آن ثابت است و فابل کم و زیاد کردن نیست برای جثه های مختلف از 4 کیلویی تا 12 کیلویی (یک جفت) وجود دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمبول
تصویر سمبول
علامت، اشاره، رمز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمبال
تصویر دمبال
دنب هر چیز، عقب چیزی پس چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمبل
تصویر دمبل
((دَ بِ))
آلتی است که در ورزش های بدنی به خصوص زیبایی اندام به کار رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سمبول
تصویر سمبول
((سَ بُ))
مظهر، نماد، نشانه ای که نمایانگر معنایی پنهان باشد، رمز (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سمبول
تصویر سمبول
نماد
فرهنگ واژه فارسی سره
دنبال
فرهنگ گویش مازندرانی
گیاهی است شبیه گل ختمی، نوعی کنف، جگر سفید
فرهنگ گویش مازندرانی
حیله و مکر، چاق و چله، دبه کردن و اختلال در معامله
فرهنگ گویش مازندرانی
تکه های نخ که که از نخ تور کلفت تر است و در ساختن سالیک که
فرهنگ گویش مازندرانی
دم کوره، ابزار دمیدن آتش
فرهنگ گویش مازندرانی
گوسفند دنبه دار
فرهنگ گویش مازندرانی