- دماره
- کشتار
معنی دماره - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
نوکی پیش آمده از کوه
ریشه های گوشت توضیح: در دکانهای کبابی و چلو کبابی گوشتی را که برای تهیه کباب آماده کرده اند بدوا همه رگ و ریشه های آنرا با کارد جدا کنند. این رگ وریشه ها را دمار گویند. و آنها را بنام دماری بفقیران فروشند و آنان آنها را پخته و سوپ رقیقی تهیه کرده و خورند. یا دمار از کسی (روزگار کسی یا نهاد کسی) بر آوردن (در آوردن) او را بسیار عذاب دادن ویرا سخت شکنجه دادن
نرمی
زشت روی زشت رویی
پلیدی، بدی آزار رسانی، جهمرزی (زنا)
دلیری، پس سر
عدد، کد
معمولا، نوعا
پرگار، چرخنده گردنده مونث دوار، پرگار، هاله ماه
مونث زمار نی زن، نی نای، جه (زنا کار زن) نوعی نای که نوازند
نشان، دیدارگاه، هنگام، شارسان، فرمانروایی کشور، فرماندهنده، چیره، برانگیزنده، فرمانروائی، امیر شدن
ماده خر
میکده
خاکشی خاکشی خاکشیر
حساب، حد اندازه، عدد، نمره. یا دانش (علم) شمار. علم حساب. یا شمار... در ردیف در زمره. یا روز علم. روز رستخیز قیامت. یا بشمار آوردن، به حساب آوردن احتساب. یا به علم رفتن، به حساب آمدن محسوب شدن، یا شمار باریک کردن، مناقشه
همواره، همیشه، پیوسته، پی در پی
پرگار، وسیله ای دو شاخه که بر یک سر آن مداد یا نوک مداد قرار دارد و برای کشیدن دایره و اندازه گیری خط های مستقیم استفاده می شود، پرگر، بردال، پردال، فرکال
پیش آمدگی چیزی مثلاً دماغۀ کوه، دماغۀ کشتی، دماغۀ در، در علم جغرافیا قطعۀ زمین باریک که میان دریا پیش رفته باشد
اسپرغم، بوب (فرش شاهانه)، دوده تیره، سر پوش، ناوگان جنگی آباد کردن، آبادانی، لاد (بنا) ساختمان مزد سماختمان
پر آبی، گول شدن خر شدن، تنبلی سستی
گلکاری، مزد گلکار
((شُ رَ یا رِ))
فرهنگ فارسی معین
عدد، شمار، عددی که نماد و نشانه چیزی است، عددی که نوبت یا رتبه کسی یا چیزی را نشان دهد، عددی که اندازه چیزی را نشان دهد، هر واحد از روزنامه، مجله و مانند آن
نفیر، نای، شیپور، برای مثال چو ملک کوفت دمامه بنه ای عقل عمامه / تو مپندار که آن مه غم دستار تو دارد (مولوی۲ - ۲۴۰)
امارها، کسانی که بسیار امر می کنند، برانگیزانندگان به بدی و شر، جمع واژۀ امار
هلاک، انقراض، زال، محو شدن، هلاکی، دم و نفس
مونث دمر: بی سود زن
خانه کوچک، خانه بزرگ، زمین فراخ