جدول جو
جدول جو

معنی دماجی - جستجوی لغت در جدول جو

دماجی
دو یا چند میوه ی چسبیده به هم
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دِ)
منسوب به دماغ، به معنی مغز. مغزی. مخی: امراض دماغی. (یادداشت مؤلف) ، باطل و بیهوده و بیمعنی. (ناظم الاطباء) ، مغرور. (ناظم الاطباء) (آنندراج). متکبر. (آنندراج) ، هرزه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دِ / دُ)
تمام. گویند: صلح دماج، ای تمام. (مهذب الاسماء). صلح پنهان یا صلح کامل و استوار. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
داج، تاریک، داجیه، عیش خفیض، (از اقرب الموارد)، عیش پست و دون، (ناظم الاطباء)، داجیه
لغت نامه دهخدا
(دُرْ را)
طایفه ای از ایلات کرد ایران که در قشلاق گاورود، و ییلاق کانی گلزار سکونت دارند و در گروس و کلیائی نیز قسمتی ازاین ایل ساکن هستند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 59)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ را)
منسوب به دراج که نسبت اجدادی است. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(دُجی ی)
اسود دجاجی، نیک سیاه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دُ جی ی)
این انتساب اشتغال به عمل دجاج یعنی مرغ خانگی می رساند. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جمع واژۀ داجیه. (منتهی الارب). رجوع به داجیه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
منسوب به دمار. گوشت رگ و ریشه دار. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به دمار شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جمع واژۀ دیجاه، دیاجی اللیل، تاریکیهای شب. (از منتهی الارب در مادۀ د ج و). و رجوع به دیجاه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
مداراکننده. (آنندراج). کسی که پناه می دهد به دشمن. (ناظم الاطباء). رجوع به مداجاه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دماج
تصویر دماج
پنهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کماجی
تصویر کماجی
منسوب به کماج، کماج فروش
فرهنگ لغت هوشیار
ریشه های گوشت توضیح: در دکانهای کبابی و چلو کبابی گوشتی را که برای تهیه کباب آماده کرده اند بدوا همه رگ و ریشه های آنرا با کارد جدا کنند. این رگ وریشه ها را دمار گویند. و آنها را بنام دماری بفقیران فروشند و آنان آنها را پخته و سوپ رقیقی تهیه کرده و خورند. یا دمار از کسی (روزگار کسی یا نهاد کسی) بر آوردن (در آوردن) او را بسیار عذاب دادن ویرا سخت شکنجه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
گوساله ای که از شیر دو گاو تغذیه کند
فرهنگ گویش مازندرانی
دنباله رو، پیرو
فرهنگ گویش مازندرانی
همراه، باهم، باهم راه رفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
اجتماعی
دیکشنری اردو به فارسی
مغزّی، ذهنی
دیکشنری اردو به فارسی