- دلیرگردیدن (کَ دَ)
دلاور شدن. دلیر گشتن. شجاع شدن: صرامه، دلیر و چالاک گردیدن. (از منتهی الارب) ، جسور شدن. بی باک شدن. اجتراء. تجرؤ. جراءه. (از منتهی الارب) :
و دیگر که بدخواه گردد دلیر
چو بیند که کام تو آید بزیر.
فردوسی.
چو نرمی کنی خصم گردد دلیر.
سعدی (گلستان).
قعّ، دلیر گردیدن بر کسی در سخن. (از منتهی الارب)
و دیگر که بدخواه گردد دلیر
چو بیند که کام تو آید بزیر.
فردوسی.
چو نرمی کنی خصم گردد دلیر.
سعدی (گلستان).
قعّ، دلیر گردیدن بر کسی در سخن. (از منتهی الارب)
