جدول جو
جدول جو

معنی دلگون - جستجوی لغت در جدول جو

دلگون
(دخترانه)
مرکب از دل+ گون (مانند)
تصویری از دلگون
تصویر دلگون
فرهنگ نامهای ایرانی
دلگون
(دَ لَ)
دهی است از دهستان طیبی گرمسیری بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان. واقع در 13هزارگزی شمال خاوری لنده مرکز دهستان و 6هزارگزی شمال خاوری راه شوسۀبهبهان به اهواز، با 100تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و پشم و لبنیات است. ساکنان این ده از طایفۀ طیبی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گلگون
تصویر گلگون
(دخترانه)
به رنگ گل سرخ، سرخ، نام اسب گودرز، پهلوان ایرانی، نام اسب لهراسپ پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گلگون
تصویر گلگون
سرخ رنگ، به رنگ گل سرخ
فرهنگ فارسی عمید
(دِ)
در لهجۀ گناباد خراسان، ابزار ریشتن نخ پشم و پنبه با دست. دگلان. و رجوع به دگلان شود، این کلمه در گناباد امروز متداول است و شکستۀ کلمه دگلان است، و آن دو گلولۀ دراز از گوشت است که از زیر گلوی بعضی از بزها و بزغاله ها آویزان می باشد. (یادداشت محمد پروین گنابادی). زلمتان. دگلان. و رجوع به دگلان شود
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است از دهستان بیزکی بخش حومه ارداک شهرستان مشهد واقع در 24هزارگزی شمال باختری مشهد و 3هزارگزی شمال راه شوسۀ عمومی مشهد به قوچان. هوای آن معتدل و دارای 37 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات و چغندر است. شغل اهالی زراعت و مالداری و صنایع دستی آنان قالیچه بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
گل فارسی: گل را انواع بسیار است، سرخ و سفید و سرخی که به سفیدی گراید و آن آن است که او را گلگون گویند و در عراق آنرا گل فارسی گویند. (فلاحت نامه)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
یکی از دهستان های دوگانه بخش بزمان شهرستان ایرانشهر. این دهستان در جنوب باختری بزمان واقع است و حدود آن بشرح زیر است: از طرف شمال به دهستان مرکزی و بخش فهرج از شهرستان بم، از طرف مشرق به بخش حومه و بخش بمپور، از طرف جنوب به دهستان رمشک از بخش کهنوج، از طرف مغرب به بخش کهنوج از شهرستان جیرفت. منطقه ای است جلگه و هوای آن گرمسیر. آب قرای دهستان از قنات و چاه تأمین میشود. بیشتر اهالی این دهستان چون غیر از گله داری کار دیگری ندارند در تمام مدت سال بطور سیار در این دهستان تغییر مکان میدهند. زبان مادری ساکنین قراء بلوچی است. این دهستان از 19 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده جمعیت آن در حدود 10000 تن میباشد. مرکز دهستان آبادی دلگان است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده مرکز دهستان دلگان بخش بزمان شهرستان ایرانشهر. واقع در 87هزارگزی جنوب باختری بزمان کنار راه مالرو بمپور به کهنوج، با3500 تن سکنه. آب آن از قنات تأمین می شود و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
اندوهگین. غمناک. دل آزرده. محزون. غمین. آرزده دل. رنجیده خاطر، کنایه از مهجور و مشتاق. (برهان) (آنندراج) ، متفکر در حل مسائل غامضه و امور عظیم. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
دوگونه. دو نوع. دوقسم. مختلف و متفاوت. (یادداشت مؤلف) :
هر دو جهان و نعمتش از بهر مردم است
زین روی جان عقل دو گون و دوتا شده ست.
ناصرخسرو.
و رجوع به دوگونه شود
لغت نامه دهخدا
(گُن)
خداماهی. نام رب النوع ماهیان. مردم اسدد و غزه و اسکالن را فلسطینیان بپرستش او داشتند
لغت نامه دهخدا
نام یکی از آبادیهای سقّز کردستان که پیشتر آلکلو نامیده میشده، (فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(دَ لُنْ)
مأخوذ از لاتینی تال و اسپانیایی تالن. (یادداشت مرحوم دهخدا). نوعی شراع است و ابن جبیر در رحلۀ خود نام آنرا آورده است: و حصلنا فی الامر لایعلمه الا اﷲ تعالی و شرعوا فی رفع الشراع الکبیر و اقاموا فی الاردمون شراعا یعرف بالدلون، و بتنا بلیله شهباء الی أن وضح الصباح. (رحلۀ ابن جبیر)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گلگون
تصویر گلگون
سرخرنگ، برنگ گل سرخ، با آب و رنگ، زیبا، قشنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوگون
تصویر دوگون
دوقسم، مختلف و متفاوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلخون
تصویر دلخون
غمین، آزرده دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلگون
تصویر گلگون
سرخ رنگ، به رنگ گل سرخ
فرهنگ فارسی معین
سرخ، گلرنگ، گل فام، گلی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
برخورد به مانع به هنگام راه رفتن، سیخونک زدن، زمین خوردن، ناتوانی در پیاده روی
فرهنگ گویش مازندرانی