جدول جو
جدول جو

معنی دلونظر - جستجوی لغت در جدول جو

دلونظر
(دَ نَ ظَ)
دهی است از دهستان قنقری بالا (علیا) بخش بوانات و سرچهان، شهرستان آباده، واقع در 60هزارگزی شمال باختر سوریان. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دلوار
تصویر دلوار
(دخترانه)
نام شهری در استان بوشهر، محل تولد رئیس علی دلواری مبارز و وطن پرست شجاع ایرانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دلوار
تصویر دلوار
دلاور، دلیر، بی باک
فرهنگ فارسی عمید
(دُگَ)
نام یکی از دهستانهای چهارگانه بخش نوخندان شهرستان درگز، استان نهم (خراسان) است. این دهستان از 16 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده است و مجموع نفوس آن 3710 تن و مرکز دهستان قریۀ محمد تقی بک است با 584 تن جمعیت. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دُ گَ)
نام رودی واقع در شمال خراسان که از غرب به شرق در منطقه ای کوهستانی در شهرستان درگز جاری است و دهستان درونگر و آبادیهای اطراف محمدآباد را مشروب کند و حدود 20 کیلومتری شرق محمدآباد از مرز ایران و ترکمنستان شوروی خارج می شود. ایستگاه آب شناسی آن در مهرماه 1329 در آبادی سنگ سوراخ از دهستان درونگر واقع در 42 کیلومتری شمال غربی محمدآباد تأسیس شده است. و مختصات جغرافیایی آن 58 درجه و 45 دقیقه طول شرقی و 37 درجه و 36 دقیقه عرض شمالی است. طول رود تا ایستگاه آبشناسی 80 کیلومتر است و حوزۀ آبریز آن 1009 کیلومتر مربع و مقدار متوسط آب آن 1/10مترمکعب در ثانیه است. (از دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(نَ ظَ)
شیئان. (منتهی الارب). دورنگر. دوربین. دوراندیش. مآل اندیش:
به دیدۀ خرد زودیاب دورنظر
همی ببیند مغز اندر استخوان سخن.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(نِ سَ)
دهی است از دهستان مشهد افروز بخش مرکزی شهرستان بابل. واقع در 8هزارگزی بابل دشت. دارای 785 تن سکنه است. آب آن از سجاد رود است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دلور. بی باک. شجاع. دلاور. متهور. باجرأت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی است از دهستان ساحلی بخش اهرم شهرستان بوشهر. واقع در 30 هزارگزی جنوب باختری اهرم و کنار راه شوسۀ سابق بوشهر به لنگه در ساحل دریا. با 661 تن سکنه. آب آن از چاه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ ظا)
شتر تیزرو، یا شتر درشت فربه، و الف آن الحاق راست، و مؤنث آن با هاء آید. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نام موضعی به مازندران. (سفرنامۀ رابینو بخش انگلیسی ص 114 و 131)
لغت نامه دهخدا
(دَ لُنْ)
مأخوذ از لاتینی تال و اسپانیایی تالن. (یادداشت مرحوم دهخدا). نوعی شراع است و ابن جبیر در رحلۀ خود نام آنرا آورده است: و حصلنا فی الامر لایعلمه الا اﷲ تعالی و شرعوا فی رفع الشراع الکبیر و اقاموا فی الاردمون شراعا یعرف بالدلون، و بتنا بلیله شهباء الی أن وضح الصباح. (رحلۀ ابن جبیر)
لغت نامه دهخدا
(دِ وَ)
دلوار. بی باک. شجاع. دلاور. متهور. باجرأت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از در نظر
تصویر در نظر
در نگر فردید
فرهنگ لغت هوشیار
نام قلعه ای قدیمی که در کتب تاریخی از آن یاد شده استدر منابع
فرهنگ گویش مازندرانی
نادان و ناآگاه
فرهنگ گویش مازندرانی