جدول جو
جدول جو

معنی دلفگاری - جستجوی لغت در جدول جو

دلفگاری(دِ فَ)
دل فگار بودن. ملالت. حزن. (ناظم الاطباء). خسته دلی. دلخستگی:
گر در دلت این مار جای گیرد
چون تو نبود کس به دلفگاری.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
دلفگاری
حزن، ملامت
تصویری از دلفگاری
تصویر دلفگاری
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دلداری
تصویر دلداری
دلبری، معشوق و محبوب بودن، دلنوازی، دلجویی، تسلی، دلیری، دلاوری، شجاعت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دل فگار
تصویر دل فگار
دل افگار، دل آزرده، آزرده دل، دل ریش، دل خسته، غمناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دلگیری
تصویر دلگیری
دل تنگی، آزردگی، رنجیدگی
فرهنگ فارسی عمید
(فَ)
فگار. افگار. مجروح:
نگه کن تا بر این خر کس نشسته ست
که این بدخو نکردستش فگاری ؟
ناصرخسرو.
رجوع به فگار شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
یکی از دهستانهای نه گانه بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت. این دهستان در جنوب خاوری ساردوئیه واقع است و حدود آن بشرح زیر می باشد: از طرف شمال به دهستان سرویزن از مشرق به دهستان سکون از جنوب به دهستان سبزواران از باختر به دهستان بهرآسمان. آب مزروعی آن از رود خانه دلفارد تأمین میشود که از کوهستان بهرآسمان و سرویزن سرچشمه گرفته و قراء دلفارد را مشروب کرده به رود خانه شور داخل و به رود خانه هلیل ملحق میشود. محصولات عمده آن غلات، حبوبات، لبنیات و میوه است. این دهستان از 83 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 1400 تن است. مرکز دهستان قریۀ کراه میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(رَ/ رِ دَ / دِ)
دل گراینده. دل یازنده. مایل. شایق:
ز خرمی بسوی باغ دلگرای شود
وجیه دین عرب قبلۀ وجوه عجم.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(دِ)
صفت دلگیر. دلگیر بودن. کراهت و نفرت. (ناظم الاطباء) ، حزن و اندوه. (ناظم الاطباء). غم و غصه. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی) ، غضب و خشم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
حالت و چگونگی دلدار. معشوقگی. معشوق بودن. محبوب بودن:
ز دلداری دلی بی بهر بودش
ز بی یاری شکر چون زهر بودش.
نظامی.
دلت گرچه به دلداری نکوشد
بگو تا عشوه رنگی می فروشد.
نظامی.
دلداری و یک دلی نمودن
وآنگه به خلاف قول بودن.
نظامی.
آن همه دلداری و پیمان و عهد
خوب نکردی که نکردی وفا.
سعدی.
این یکی کرد دعوی یاری
و آن دگر دوستی و دلداری.
سعدی.
معلمت همه شوخی و دلبری آموخت
به دوستیت وصیت نکرده و دلداری.
سعدی.
، دلنوازی. دلبری:
مرا دلبر تو و دلداری از تو
ز تو مستی و هم هشیاری از تو.
نظامی.
زلفین سیاه تو به دلداری عشاق
دادند قراری و ببردند قرارم.
حافظ.
، تسلیت. استمالت و غمخواری. (آنندراج). تسلی. خاطرجمعی. دلنوازی. (ناظم الاطباء). تسلی دادن: نجاشی را خوش آمد و از سر خون او درگذشت و او را دلداری نوشت. (قصص الانبیاء ص 213). بعد مدتی اصفهبد ’باحرب’ را اقطاع داد و با تشریف و دلداری پیش پدر فرستاد. (تاریخ طبرستان).
چون که ماهان زروی دلداری
دید در پیر نرم گفتاری.
نظامی.
شبی از مشفقی و دلداری
کردم آن قبله را پرستاری.
نظامی.
چو دلداری خضرم آمد بگوش
دماغ مرا تازه گردید هوش.
نظامی.
دلم را به دلداریی شاد کن
ز بند غم امروزم آزاد کن.
نظامی.
به دلداریش مرحبایی بگفت
برسم کریمان صلایی بگفت.
سعدی.
به دلداری آن مرد صاحب نیاز
به زن گفت کای روشنایی بساز.
سعدی.
ملازم به دلداری خاص وعام
ثناگوی حق بامدادان و شام.
سعدی.
به دلداری و چاپلوسی و فن
کشیدش سوی خانه خویشتن.
سعدی.
چیست دانی سردلداری و دانشمندی
آن روا دار که گر بر تو رود بپسندی.
سعدی.
ندید دشمن بی طالع آنچه از حق خواست
که یار با سر لطف آمده ست و دلداری.
سعدی.
، شجاعت. دلاوری. دلیری. پردلی. جرأت. زهره داشتن
لغت نامه دهخدا
(دِ فَ)
دل افکار. دل فکار. دلریش. محزون. (آنندراج). ملول. غمگین. ماتم زده. متفکر. اندیشناک. (ناظم الاطباء). خسته دل. دلخسته. پریشان:
چنین است آیین این روزگار
گهی شاد دارد گهی دل فگار.
فردوسی.
اگر شاه ضحاک بدروزگار
به سوگند ما را کند دلفگار.
فردوسی (ملحقات شاهنامه).
راز دل هرکسی تو دانی
دانی که چگونه دلفگارم.
ناصرخسرو.
سخن بشنو از حجت وباز ره شو
اگر زو چه مستوحش و دلفگاری.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 427).
به فرّ آل پیغمبر شفا یافت
ز بیماری دل هردلفگاری.
ناصرخسرو.
کیوان گردست وما شکاریم همه
وندر کف آز دلفگاریم همه.
ناصرخسرو.
به لاله گفتم چون دلفگار گشتی گفت
دلم بسان دل تو ز خانه رفت فگار.
عمادی (از سندبادنامه ص 136).
با بخت سیه عتاب کردم
کز بس سیهیت دلفگارم.
خاقانی.
کجا آید سر من در شماری
چه برخیزد ز چون من دلفگاری.
نظامی.
که می گفت شوریدۀ دلفگار.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(وِ لِ)
حالت و عمل ولنگار. لاابالیگری. سهل انگاری. بی قیدی. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
خستگی. (یادداشت مؤلف) : در محنتهاء که در عالم است از بیماری ودرویشی و افگاری و انواع عقوبات. (کیمیای سعادت)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دلداری
تصویر دلداری
حالت و چگونگی دلدار، معشوقگی، معشوق بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلگیری
تصویر دلگیری
کراهت و نفرت، حزن و اندوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ولنگاری
تصویر ولنگاری
عمل ولنگار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل فگار
تصویر دل فگار
دلریش، محزون، خسته دل، پریشان، متفکر، ماتم زده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلازاری
تصویر دلازاری
آزرده خاطر کردن، ستمگری بیرحمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلفگار
تصویر دلفگار
دل آزرده غمناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلداری
تصویر دلداری
تسلی دادن، غم، خواری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دلگیری
تصویر دلگیری
کدورت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دلداری
تصویر دلداری
تسلی، تسلیت
فرهنگ واژه فارسی سره
آزرده خاطر، تنگ دل، دل آزرده، دلریش، شکسته دل، غمناک
متضاد: دل زنده، دلشاد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تسلی، تسلیت، دلگرمی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بیماری صرع، غش
فرهنگ گویش مازندرانی