جدول جو
جدول جو

معنی دلفریبی - جستجوی لغت در جدول جو

دلفریبی(دِ فَ)
دلفریب بودن. فریبندگی دل. دل آرایی. حالت و چگونگی دلفریب. دل آرایی. زیبائی:
سوی ما نامه کرد و ما را خواند
فصلهایی به دلفریبی راند.
نظامی.
آورده مرا به دلفریبی
واداده بدست ناشکیبی.
نظامی.
بدین دلفریبی سخنهای بکر
بسختی توان زادن از راه فکر.
نظامی.
خون هزار وامق خوردی به دلفریبی
دست از هزار عذرا بردی به دلستانی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
دلفریبی
حسن جمال، دلبری جلب قلوب، جذب کشش
تصویری از دلفریبی
تصویر دلفریبی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دل فریب
تصویر دل فریب
آنچه دل را بفریبد، دلربا، دلکش، خوش نما، خوشایند
فرهنگ فارسی عمید
(زَ)
دل فریبنده. فریبندۀ دل. از راه برندۀ دل به کشی و خوشی وزیبایی. ربایندۀ دل به زیبائی و کمال و جمال و جز آن (حالت و صفت شخص یا شی ٔ هردو آید). خوش آیند. خوش نما. دلربا. (ناظم الاطباء). زیبا و گیرا:
فصل بهار تازه و نوروز دلفریب
همبوی مشک باد و زمین پر ز بوی بان.
فرخی.
ای ترک دلفریب دل من نگاهدار
جز ناز و جز عتاب چه داری دگر بیار.
فرخی.
نافرید ایزد ز خوبان جهان چون تو کسی
دلربا و دلفریب و دلنواز و دلستان.
منوچهری.
چنان شیفته شد بر آن دلفریب
که بی او نهانی نکردی شکیب.
اسدی.
دو مرجانش از جان بریده شکیب
دو بادامش از جادوان دلفریب.
اسدی.
جهان دلفریب ناوفادار
سپهر زشتکار خوب منظر.
ناصرخسرو.
از غمزه تیر دارد و از ابروان کمان
آن دلفریب نرگس جادوی پرفنش.
سوزنی.
راندی به گوش اول صد فصل دلفریبم
وامروز دردو چشمم جز جوی خون نرانی.
خاقانی.
فریب دل بس است ای دلفریبم
نوازش کن که از حد شد شکیبم.
نظامی.
دلفریبی که چون سخن گفتی
مرغ و ماهی بر آن سخن خفتی.
نظامی.
به تشنه ده آن شربت دلفریب
که تشنه ز شربت ندارد شکیب.
نظامی.
چون سخن گفته شد برفق و براز
سخن دلفریب طبعنواز.
نظامی.
از من آموخته ترنم و ساز
زدنش دلفریب و روح نواز.
نظامی.
دلفریبی به غمزه جادوبند
گلرخی قامتش چو سرو بلند.
نظامی.
عجب از زنخدان آن دلفریب
که هرگز نبوده ست بر سرو سیب.
سعدی.
نه هرجا که بینی خط دلفریب
توانی طمع کردنش در کتیب.
سعدی.
درشتخویی و بدعهدی از تو نپسندند
که خوب منظری و دلفریب و منظوری.
سعدی.
مبین دلفریبش چو حور بهشت
کز آن روی دیگر چو غول است زشت.
سعدی.
نقابی است هر سطر من زین کتیب
فروهشته بر عارض دلفریب.
سعدی.
متناسبند و موزون حرکات دلفریبت
متوجهند با ما سخنان بی حسیبت.
سعدی.
دلفریبان نباتی همه زیور بستند
دلبر ماست که با حسن خداداد آمد.
سعدی.
زنهار از آن عبارت شیرین دلفریب
گویی که پستۀ تو سخن در شکر گرفت.
حافظ.
تیری نزد به غیر که از من خطا شود
آن دلفریب هرچه کند دلنشین کند.
تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دِ فُ)
دل افروزی. حالت و چگونگی دلفروز. ایجاد سرور و شادی:
می رست به باغ دلفروزی
می کرد به غمزه خلق سوزی.
نظامی.
چو در دولتش دلفروزی نبود
ز کار تو جز خاک روزی نبود.
نظامی.
من او را خورم دلفروزی بود
مرا او خورد خاک روزی بود.
نظامی.
- دلفروزی دادن، شاد کردن:
سپه را بهنگام روزی دهیم
خردمند را دلفروزی دهیم.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(دِ)
ریشی دل. حالت و چگونگی دلریش. رنجوری و درماندگی. (ناظم الاطباء). رجوع به دلریش شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
مرکّب از: ’لا’ + ’ریب’ + یاء نسبت، یقینی. الهی: بسا مکاشفات غیبی و مشاهدات لاریبی دست دهد. (سعدی)، تیر سعادت مآثر غیبی از مطلع مرحمت لاریبی طلوع نمود. (حبیب السیر ج 3 ص 276)
لغت نامه دهخدا
به معنی حناست. (از فهرست مخزن الادویه). در تحفۀ حکیم مؤمن لفریقش ضبط شده است
لغت نامه دهخدا
(فِ / فَ)
مکار. عیار. حیله باز. (از ناظم الاطباء). فریبکار
لغت نامه دهخدا
(دُ رَ)
احمد بن عبدالله ، محدث است. (منتهی الارب). یکی از ویژگی های بارز محدثان، دقت در نقل حدیث همراه با بررسی دقیق زنجیره راویان بود. آنان با استفاده از فنون پیشرفته نقد حدیث، توانستند روایات صحیح را از میان انبوهی از احادیث جعلی یا ضعیف جدا کنند. محدث کسی بود که با بررسی دقیق سند (اسناد روایت)، متن حدیث، و تطبیق آن با منابع دیگر، به راستی آزمایی سنت پیامبر اسلام می پرداخت و آن را حفظ می کرد.
لغت نامه دهخدا
رباینده دل بزیبائی و کمال و جمال و جز آن، فریبنده دل، خوش خط و خال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلفروزی
تصویر دلفروزی
حالت و کیفیت دل افروز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فریبی
تصویر فریبی
دغا باز مکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فریبی
تصویر فریبی
((فِ یا فَ))
حیله گر
فرهنگ فارسی معین
افسونگر، جذاب، دلبر، دلربا، طناز، عشوه گر، فتان، فسونساز، لوند، ملیح
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فریبنده، کلاهبردار
دیکشنری اردو به فارسی