جدول جو
جدول جو

معنی دلعماظ - جستجوی لغت در جدول جو

دلعماظ
(دِ لِ)
مرد آزمند و غیبت گوی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تِ لِمْ ما)
آنکه بر دوستی کسی نپاید. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
چیزی اندک. یقال: ما له لماظٌ، ای شی ٔ یذوقه و شربه لماظاً، ای اندک اندک به نوک زبان چشید آنرا. (منتهی الارب). یقال: ماذاق لماجاً و لا لماظاً و لا لماقاً و لا لماکاً، ای طعاماً. (مهذب الاسماء). لماج. لماق. لماک
لغت نامه دهخدا
(دِ مِ)
ماده شتر کهن سال. (منتهی الارب) (از قرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
همدیگر را راندن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
آزمند و آرزومند گوشت. لعمظ. لعموظه. (منتهی الارب). حریص. ج، لعامظه. (مهذب الاسماء) ، ناخوانده در مهمانی آینده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
شیری که از جوشیدن دفزک شده باشد و آنرا با عسل و یا شکر می خورند. (ناظم الاطباء). شیری را گویند که برای گرفتن سرشیرآن بسیار جوشانیده باشند. (از شعوری ج 1 ورق 434)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
شتر توانای پرگوشت رام. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دلعث. رجوع به دلعث شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
جمل دلعاس، شتر رام. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ناقه دلعاس، ناقۀ دفزک و فروهشته گوشت. (منتهی الارب). ناقۀ ستبر و سست گوشت. (از اقرب الموارد). دلاعس. دلعس. رجوع به دلاعس و دلعس شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
بدخو. (منتهی الارب). کج خلق. (ناظم الاطباء). سی ءالخلق. (ذیل اقرب الموارد از لسان)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
آب بر لب کسی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). رسانیدن آب بر لبان کسی. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
زود در دهان انداختن چیزی را. (منتهی الارب). خوردن. (تاج المصادر بیهقی) ، اللتیا و التی دو اسم اند از مصیبت و بعضی گویند اللتیا داهیۀ بزرگ است و التی داهیۀ کوچک. در این صورت تصغیر، بخاطر تعظیم است. (اقرب الموارد). یقال وقع فی التی و اللتیا، ای فی الداهیه.
- بعد اللتیا و التی، بعد از مشقت فراوان. بعد از گفتگوی بسیار:
روستایی بین که از بدنیتی
میکند بعد اللتیا و التی.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(بَ عَ)
قریه ای است از قرای مرو و گروهی ابوالفضل بلعمی را بدانجا منسوب دانسته اند. (از الانساب سمعانی). و رجوع به بلعم و ابوالفضل بلعمی شود
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ جَ)
گوشت به دندان برکندن از استخوان. لعمظه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
مرد لافی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ مَ)
آزمند و آرزومند گوشت. لعموظ. لعموظه. (منتهی الارب). ج، لعامظه، لعامیظ
لغت نامه دهخدا
تصویری از لعماظ
تصویر لعماظ
مرد لافی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لعموظ
تصویر لعموظ
آزمند، سربار انگل، کردی خوردی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلماء
تصویر دلماء
مونث ادلم: سخت سیاه، واپسین شب ماه مهی (قمری)
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است خوراکی که در برگ کلم برگ رز یا بادنجان نهند و پزند، کیسه زر یا سیمی که در جشن زناشویی داماد به مهمانان ارمغان کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لماظ
تصویر لماظ
چشیده
فرهنگ لغت هوشیار
دلیماج، مترجم، محرم راز، رفیق
فرهنگ گویش مازندرانی