جدول جو
جدول جو

معنی دلظی - جستجوی لغت در جدول جو

دلظی
(دِ لَ ظا)
کسی که می گریزی از وی و به جنگ وی ایستادن نتوانی، مذکر و مؤنث در آن یکسان است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دلظی
(دَ ظا)
رجل دلظی و بلزی، شخص ستبر و قوی هیکل و چهارشانه. (از ذیل اقرب الموارد) (از لسان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دلگی
تصویر دلگی
شکمو بودن، دله بودن، کنایه از هرزه بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لظی
تصویر لظی
جهنم، دوزخ، آتش دوزخ
فرهنگ فارسی عمید
(لَ ظا)
آتش. (منتهی الارب). زبانۀ آتش. (ترجمان القرآن جرجانی) (منتهی الارب). زبانه و لهب آتش. لهب خالص آتش زبانه زننده. آتش که زبانه زند. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سرگشته گردیدن. (از منتهی الارب). متحیر شدن. (اقرب الموارد) ، دوا کردن کسی را. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است از دهستان بهمئی سردسیر بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان. واقع در 25 هزارگزی شمال شرقی قلعه اعلا مرکز دهستان، و 48 هزارگزی خاور راه شوسۀ هفتگل، با 250 تن سکنه. آب آن از رودخانه و محصول آن غلات، برنج، پشم و لبنیات است و ساکنان این ده از طایفۀ بهمئی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
در اصطلاح دورۀ مغول، خزانۀ دولتی. (از سازمان اداری حکومت صفوی، چ دبیرسیاقی صص 39- 40) ، مجموعۀ تشکیلات اداری و مالی. (فرهنگ فارسی معین)
اقیانوس. (سازمان اداری حکومت صفوی ص 40). و رجوع به دلی خان شود
لغت نامه دهخدا
(دَ لا)
جمع واژۀ دلو. (اقرب الموارد). رجوع به دلو شود
لغت نامه دهخدا
(دُلْ لا)
راه روشن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
منسوب و متعلق به دل. قلبی. (ناظم الاطباء). و رجوع به دل شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
زدن کسی را یا سپوختن در سینۀ وی. (ازمنتهی الارب). هول دادن کسی را بر سینه. (از اقرب الموارد) ، بشتاب رفتن. (از منتهی الارب). با سرعت گذشتن. (از اقرب الموارد) ، جاری شدن آب بصورت نهر از آبراهه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دِ لَظظ)
کسی که به جبر و شدت چیزی را بکشد و براند. (ناظم الاطباء). کسی که بسختی براند. (از اقرب الموارد). مدلظ. رجوع به مدلظ شود
لغت نامه دهخدا
(دِ لی ی / دُلی ی)
جمع واژۀ دلو. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به دلو شود
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ ظا)
شتر تیزرو، یا شتر درشت فربه، و الف آن الحاق راست، و مؤنث آن با هاء آید. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
منسوب به دلو، که نام بعضی از اجداد ابوالقاسم عبیدالله بن محمد بن عبیداﷲ است. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهلی، شهری است به هندوستان و کرسی آن:
گشاده رایت منصور او در قنوج
شکسته هیبت شمشیر او دل دلهی.
ابوالفرج رونی.
رجوع به دهلی شود
لغت نامه دهخدا
(دُ لَ)
محمد بن عبدالله بن حمدان، مکنی به ابوالحسن. وی ادیب بود و از نسل ابودلف عجلی است و نسبت وی نیز به اوست. دلفی در مصر مقیم بود و به سال 460 هجری قمری در آنجادرگذشت. او راست: شرح دیوان متنبی در ده مجلد. (از الاعلام زرکلی ج 7 ص 103 از الوافی بالوفیات ج 3 ص 329)
لغت نامه دهخدا
(تَ حاص ص)
زبانه زدن آتش. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، برافروختن و خشمگین شدن. (از اقرب الموارد) ، جنبیدن مار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
احمد بن علی بن عبدالله دلجی، ملقب به شهاب الدین. از فاضلان مصر در قرن نهم هجری قمری بود. در فلسفه دستی داشت و به تهمت زندقه او را مهدورالدم شمردند. وی مردم را خوار می شمرد و غالباً آنانرا استهزاء می کرد. دلجی به سال 838 هجری قمری در قاهره درگذشت. او راست: الفلاکه و المفلوکون، الجمع بین التوسط للاذرعی و الخادم للزرکشی. (از الاعلام زرکلی ج 1 ص 172 از الضوءاللامع و القلائد الجوهریه)
احمد بن عبدالله ، مکنی به ابوالقاسم. فاضل قرن چهارم هجری قمری رجوع به احمد (ابن عبدالله...) در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
رانده از درگاه ملوک و سلاطین. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دِ لَ)
شتر توانا. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مرد درشت. (منتهی الارب). مرد سخت و شدید. (از اقرب الموارد) ، شتر مادۀ کلان سال. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ ظَ / دِ ظِ / دِ لَ / دِ ظَم م)
شتر مادۀ کلان سال. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ لِ)
دهی است از دهستان زنجانرود بخش مرکزی شهرستان زنجان. واقع در 29هزارگزی شمال باختری زنجان و 3هزارگزی راه شوسۀ زنجان به تبریز با 99 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ / لِ)
چگونگی و صفت و حالت دله. دله بودن. رجوع به دله شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
یکی از شهرهای قدیم یونان در فوکیس نزدیک دامنۀ جبال پارناس. آپولون را در این شهر معبدی عظیم بود و رب النوع مزبور در آن معبد عقاید و آرای خویش را در بارۀ هر امری از زبان پوتیا به مردم یونان می گفت. شهر دلفی در سال 279 قبل از میلاد به تصرف جمعی از سپاهیان کالیا درآمد. (از تمدن قدیم فوستل دوکولانژ، ترجمه نصراﷲ فلسفی). رجوع به دائره المعارف فارسی شود
لغت نامه دهخدا
(دُ لَ)
منسوب به دلف که نام اجدادی است. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(لَ ظا)
اللظی، جهنم. دوزخ. (منتهی الارب). نامی است دوزخ را. (مهذب الاسماء). طبقه ای از طبقات دوزخ. نام درکه ای در دوزخ. (ترجمان القرآن جرجانی). طبقۀ پنجم از دوزخ و نام هفت طبقۀ آن بدین شرح است: جحیم، جهنم، سقر، سعیر، لظی، هاویه، حطمه. (قصص الانبیاء ص 7) :
از آن دروغ که گفتم کز آل سامانم
از آل سامان کس نیست در لظی یارم.
سوزنی.
، ذولظی، موضعی است در شعر هذیل. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
دوزخ، آتش زبانه زننده، اشکوب پنجم دوزخ طبقه پنجم از طبقات دوزخ، جهنم دوزخ: از آن دروغ که گفتم کز آل سامانم از آل سامان کس نیست در لظی یارم. (سوزنی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلی
تصویر دلی
جمع دلو، سبوها دهوها مغولی گنج (خزانه)، سازمان، دریا راه روشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلگی
تصویر دلگی
دله بودن، (دله)، چشم چرانی هیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلیظ
تصویر دلیظ
رانده درگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لظی
تصویر لظی
((لَ))
طبقه پنجم از طبقات جهنم، دوزخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دلگی
تصویر دلگی
((دَ لِ))
دله بودن، چشم چرانی، حیزی
فرهنگ فارسی معین
هر پارچه ای که رنگ های آن به طور مساوی نقش شده باشد
فرهنگ گویش مازندرانی